**مشاهیر باستان**
زندگی نامه مشاهیر و نامداران

 
تاريخ : دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,

بیوگرافی

 

 

تاريخ تولد، محل تولد، هنگام تولد:

 

او هفت سال قبل از ترور ناصرالدین شاه قاجار در یکی از روزهای تابستان سال 1268 هجری شمسی در شیراز دیده به جهان گشود.

پدر: سیدعلی آقا یزدی 

مادر:-

 برادر:-

 خواهر:-

 همسر:-

 فرزندان: صدیقه،مهدی، احمد

 

دوران زندگي:

 

وی در 10 ماهگی همراه خانواده خود از شیراز به تبریز نقل مکان کرد و تا نزدیکی انقلاب مشروطیت به مدت 15 سال در تبریز ماند. او تحصیلات مقدماتی راتحت مراقبت معلمین خصوصی درخانه پدر انجام داد. سپس به شیراز زادگاه مادرش رفت و در آنجا به تحصیلات مذهبی و همچنین فراگیری زبان‌های انگلیسی وفرانسوی پرداخت‌. از جوانی در روزنامه‌ها مقاله می‌نوشت .سیدضیاءالدین طباطبائی مشهورترین نخست‌وزیر در سالهای پایانی سلسله قاجار و عامل اجرایی کودتای رضاخان پهلوی بود. پدر او از خطبا وسخنوران مشهور دوره مظفرالدین شاه قاجار بود. پس از حادثه به توپ بستن مجلس شورای ملی که با تبانی محمدعلی شاه قاجار صورت پذیرفت‌، سیدعلی آقا کاملاً در جبهه مخالفین دولت قرار گرفت‌. به طوری که یکبار در دوران استبداد صغیر به ساری تبعید شد و خانه‌اش در تهران توسط عوامل دولتی و اوباش غارت گردید. سیدعلی آقا یزدی که از مدرسین مسجد سپهسالار تهران‌ بود، در یکی از سفرهایی که در سالهای جوانی به شیراز داشت‌، با دختری شیرازی ازدواج کرد. سیدضیاءالدین طباطبائی ثمره همین ازدواج و نخستین فرزند وی بود. نگاهی به دوره‌های زندگی سیدضیاءالدین طباطبائی‌ : دوران زندگی سیدضیاء شاهد حوادث مهمی ازجمله انقراض سلسله قاجار، ظهور و سقوط رضاخان و جنگ‌های جهانی اول و دوم بود. این دوره را می‌توان به 5مقطع متمایز تقسیم کرد.

 

تلاش گسترده:

 

مقطع قبل ازبه قدرت رسیدن سیدضیاء الدین که با فعالیتهای روزنامه‌نگاری او از سنین نوجوانی آغاز می‌شود و تاسن 31 سالگی که وی با کودتا قدرت رادر کشور به دست می‌گیرد، ادامه می‌یابد. ویژگی این دوره تلاش گسترده سیدضیاء برای جلب حمایت محافل وابسته به انگلیس در داخل کشور و شاخص کردن چهره خودبه عنوان سیاستمدار جسوری است که قادر است با حمایت انگلستان‌، اوضاع سیاسی ایران رادگرگون سازد. در این دوران که معاصر با حوادث مشروطیت است‌، سید صاحب چهره‌ای مرموز و دوگانه است‌. روزنامه‌نگاری است که از حرفه خود به عنوان محملی برای تبلیغ سیاست بیگانگان استفاده می‌کند.

 

نخست وزیر:

 

دوران نخست وزیری سیدضیاءالدین که با کودتای سوم اسفند 1299 آغاز می‌شود و تا 4 خرداد سال 1300 هجری شمسی ادامه می‌یابد. ویژگی این دوره‌، سختگیری سید در داخل کشور و تشدید عملیات تعقیب و بازداشت ناراضیان از یک سو ،و تلاش برای ایجاد توازن در رفتار با دو دولت اشغالگر انگلیس و روسیه از جانب دیگر است‌. سید در این دوره سه ماهه در عین وابستگی به لندن تلاش می‌کند تا با انعقاد قرارداد جداگانه با روسیه از برانگیختن حساسیت ضدانگلیسی روسها جلوگیری کند. در این دوره سیدضیاء به عنوان یک کودتاچی دیکتاتور و سختگیر مطرح است‌.

 

برکناری از مقام نخست وزیری:

 

دوران اقامت سیدضیاء در خارج از کشور که از خرداد سال 1300 با برکناری وی از مقام نخست وزیری آغاز می‌شود و تا مهر 1322 که وی به کشورش بازمی‌گردد، ادامه می‌یابد. سید در بخشی از این دوران در اروپا به گردش ودر بخشی دیگر به کار تجارت فرش می‌پردازد. سپس به فلسطین می‌رود و در آنجا به ریاست دبیرخانه کمیته اسلامی قدس منصوب می‌گردد ودست به معاملات ملکی پنهان و آشکار بایهودیان می‌زند. در این دوره که 22 سال به طول می‌انجامد شاهد اشغال ایران توسط متفقین و سرنگونی حکومت رضاخان هستیم‌.

 

حزب اراده ملی‌:

 

دوران فعالیتهای پارلمانی سیدضیاءکه از اسفند 1322 باشروع کار مجلس چهاردهم آغاز می‌شود وبا دستگیری وی توسط قوام السلطنه در اسفند 1324 خاتمه می‌یابد. ویژگی این دوره دوساله نیز تشکیل حزب «اراده ملی» توسط سیدضیاء و مبارزه وسیع وی با حزب توده می‌باشد. سید در این دوره تنها به عنوان یک شخصیت حزبی که فعالیت‌های سیاسی خود را ازسنگر مجلس ادامه داده است‌، مطرح می‌باشد.

 

کناره‌گیری از سیاست:

 

دوران کناره‌گیری سیدضیاء از سیاست که با آزادشدن وی از زندان در 27 اسفند 1325 آغاز می‌شود و تا زمان مرگ وی در شهریور 1348 ادامه می‌یابد. در این دوره 23 ساله نیز سید عمدتاً به فعالیتهای کشاورزی ودامپروری در قزوین و منطقه سعادت آباد تهران سرگرم است‌. در این دوره گهگاه محمدرضا پهلوی‌، وی را طرف مشورت خود در بعضی تصمیمات سیاسی قرار می‌دهد. سیدضیاء در این دوره هر هفته یک روز با شاه ملاقات داشته و غیر از این هفته‌ای دو روز نیز در منزل خود ملاقاتهای عمومی با دوستان و بستگان خود انجام می‌داده و طی این ملاقاتها راجع به مسائل مختلف روز با آنان به بحث و تبادل نظر می‌پرداخته است‌. ویژگی این دوره نیز دوری جستن سیدضیاء از فعالیتهای سیاسی بوده است‌.سیدضیاء در سال‌هایی که خانه‌نشین شده بود و به قول خودش از سیاست کناره‌گیری کرده بود، سفرهای زیادی به کشورهای اروپایی و به عربستان سعودی داشت‌. او به کرات حامل پیام‌های شاه برای رئیس حکومت سعودی و یا دیگر رهبران جهان بوده است‌.

 

زندگی شخصی:

 

سیدضیاءالدین طباطبائی در طول عمر خود سه بار ازدواج کرد و هنگامی که درگذشت، از ازدواج سوم خود سه فرزند داشت‌. او در سومین ازدواج خویش  

بر روی ادامه مطلب کلیک کنید 

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه


محمد مصدق فرزند ميرزاهدايت‏الله وزير دفتر در سال 1261ش در تهران متولد شد. نسبت او از سوي مادرش نجم‏السلطنه به فتحعلي شاه مي‏رسيد. پس از پايان تحصيلات مرسوم زمان به دربار ناصري راه يافت و با فوت پدر از سوي ناصرالدين شاه ملقب به « مصدق‏السلطنه» شد. در زمان مظفرالدين شاه مستوفي خراسان شد اما با تأسيس مدرسه علوم سياسي در تهران، او که به فراگيري علم علاقه بيشتري داشت شغل دولتي را رها کرد و به تهران آمد تا به اين مدرسه راه يابد.
پس از چندي با مشروطه‏خواهان همآوا شد. پس از پيروزي انقلاب مشروطه کانديداي نمايندگي نخستين دوره مجلس شوراي ملي بود اما کمي ِ سن باعث رد اعتبارنامه‏اش شد.
مصدق بار ديگر براي ادامه تحصيل راهي اروپا شد اما بيماري مانع تحصيل شد و به تهران بازگشت تا اينکه مجدداَ به همراه خانواده خود به اروپا رفت و موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته حقوق شد. پس از بازگشت به موطن مدتي در مدرسه علوم سياسي تدريس کرد و از پذيرش مشاغل دولتي سرباز زد. او که از مخالفان وثوق‏الدوله بود در زمان صدارت وي تهران را ترک کرد و به اروپا رفت و زماني که مسئله انعقاد قرارداد 1919 مطرح شد مصدق در نشريات خارجي مقالات متعددي بر ضد اين قرارداد منتشر کرد.
با سقوط وثوق‏الدوله و روي کار آمدن مشيرالدوله، دکتر مصدق به ايران بازگشت و مدتي نيز استاندار فارس بود. اما وقتي نوبت به صدارت سيدضياءالدين طباطبايي رسيد، مصدق به اعتراض از استانداري فارس استعفا کرد و احمدشاه نيز استعفاي وي را پذيرفت.
دکتر مصدق پس از برکناري سيدضياء در 1300، يک سال حکومت آذربايجان را عهده‎دار بود که به خوبي نيز از عهده آن برآمد و پس از آن در دولت ميرزاحسن خان مشيرالدوله به وزارت خارجه منصوب شد. اما دولت مشيرالدوله ديري نپاييد و حال نوبت صدارت سردارسپه بود. مصدق در اين دولت سمتي نداشت و خود را براي انتخابات دوره پنجم مجلس شوراي ملي کانديدا کرد و به مجلس راه يافت. مجلس پنجم، همان مجلسي بود که نمايندگان آن رأي به انحلال سلطنت قاجار دادند اما وکلايي چون دکتر مصدق، سيدحسن مدرس و چند نماينده ديگر با اين طرح مخالفت کردند. دکتر مصدق در نطقي با ادله قانوني مخالفت خود را با واگذاري سلطنت به رضاخان چنين شرح داد و ديکتاتوري رضاخان را پيش بيني کرد:
  در مملکت مشروطه رئيس‏الوزراء مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط مي‏تواند به واسطه رأي اعتماد مجلس يک رئيس‏الوزرايي را به کار بگمارد. خوب اگر ما قايل شويم که آقاي رئيس‏الوزراء پادشاه بشوند آن وقت در کارهاي مملکت هم دخالت مي‏کنند و همين آثاري که امروز از ايشان ترشح مي‏کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد. شاه هستند، رئيس‏الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند.
دکتر مصدق در دوره ششم نيز نماينده مجلس بود و به همراه سيدحسن مدرس با طرحهاي رضاشاه مخالفت خود را ادامه داد و پس از پايان اين دوره مجلس از سياست کناره گرفت و گاه در احمدآباد و گاه در اروپا بود. اما شهرباني رضاخان مصدق را بي نصيب نگذاشت و در 1319 دستگير و به بيرجند و احمدآباد تبعيد شد. يک سال بعد، در شهريور 1320 پس از سقوط رضاخان، مصدق نيز آزاد شد و اين بار به نمايندگي دوره 14 برگزيده شد. از اقدامات وي در اين مجلس مخالفت با تصويب اعتبارنامه سيدضياءالدين طباطبايي و برشمردن خيانتهاي وي، مخالفت با واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي و ارائه طرح منع نخست‏وزير، وزير و اشخاص ديگر براي مذاکره درخصوص امتياز نفت با نمايندگان کشورها يا شرکتهاي خارجي بود که اين طرح وي همان روز ارائه به تصويب رسيد و عملاَ دولت را در واگذاري امتياز نفت فلج کرد. از مخالفان اين طرح نمايندگان توده‏اي مجلس چون ايرج اسکندري، رضا رادمنش و... بودند. مصدق در انتخابات دوره پانزدهم متوجه دخالت دولت قوام در انتخابات شد و به همراه همفکران خود 4 روز در دربار متحصن شد. اما اين تحصن نتيجه‏اي نداشت و قوام‏السلطنه بر اريکه قدرت تکيه زد.
در انتخابات دوره شانزدهم، مصدق به همراه ديگر همفکران خود بار ديگر براي کسب آزادي انتخابات در دربار متحصن شدند و اين بار نتيجه اين تحصن تشکيل حزبي به نام ” جبهه ملي“ و ابطال انتخابات تهران بود. دکتر مصدق در مجلس شانزدهم عضو کميسيون مخصوص نفت بود و براي ملي شدن صنعت نفت به همراه ديگر نمايندگان جبهه ملي تلاش مي‏کرد.
در 1329 سپهبد حاج علي رزم‏آرا نخست‏وزير شد و نمايندگان جبهه ملي به شدت با وي مخالفت کردند چرا که او از مخالفان سرسخت ملي شدن صنعت نفت بود. ترور او راه را براي پيشبرد مقاصد مليون باز کرد و در 29 اسفند 1329، مجلس صنعت نفت را ملي اعلام کرد.
دولت علاء که پس از رزم‏آرا روي کار آمده بود توان صدارت در آن اوضاع بحراني را نداشت و به همين خاطر، نخست‏وزيري به دکتر مصدق واگذار شد و او در ارديبهشت 1330 دولت خود را بدون اطلاع قبلي اعضاي جبهه ملي معرفي کرد و اين خود موجب کدورت اعضاي جبهه ملي شد.
از اولويتهاي دولت دکتر مصدق ملي شدن صنعت نفت و قطع دست استعمار انگلستان از اين صنعت بود و او موفق شد به رغم مشکلات فراواني که بر سر راهش بود اين طرح را اجرا کند و شيرهاي نفت را بر روي انگلستان بست. دکتر مصدق در خرداد 1331 براي حضور در دادگاه لاهه که انگلستان شکايت خود را در مخالفت با ملي شدن نفت ايران به آن ارجاع داده بود راهي هلند شد. مصدق پس از بازگشت دولت جديد خود را به شاه معرفي کرد. در اين دولت پست وزارت جنگ را نيز خود برعهده گرفته بود که با مخالفت شاه مواجه شد. شاه چندان تمايلي نداشت که کل قدرت را به وي واگذار کند. نتيجه اين بحث و جدل، استعفا و خانه‏نشيني مصدق بود. اما رهبر روحاني نهضت ملي شدن نفت آيت‏الله کاشاني اين بار زمام امور را در دست گرفت و قيام 30 تير حاصل فراخوان وي بود. مصدق تنها 4 روز از نخست‏وزيري برکنار شد و قوام‏السلطنه که چندان رقيب مناسبي براي او نبود دولتش در 30 تير 1331 سقوط کرد. همزمان با اين پيروزي، ديوان لاهه نيز رأي خود را به نفع ايران صادر کرد و عدم صلاحيت خود را در رسيدگي به شکايت دولت انگلستان اعلام نمود.
دکتر مصدق از روز 31 تير 1331 تا 28 مرداد 1332 بار ديگر بر مسند نخست‏وزيري تکيه زد اما توطئه‏هاي مخالفان داخلي و خارجي و اختلافي که بين او و آيت‏الله کاشاني به وجود آمد، درها را براي رخنه نفوذ دشمنان بزرگي چون امريکا و انگلستان باز کرد و همدستي اين دو استعمارگر به کودتاي 28 مرداد و سقوط دولت وي انجاميد. دکتر مصدق پس از کودتا محاکمه و به احمدآباد تبعيد شد و در اسفند 1345 در بيمارستان نجميه تهران درگذشت.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

« محمد تقی پسر کربلایی قربان، آشپز میرزا عیسی قائم مقام اول بود که در خانه قائم مقام تربیت یافت و در اوایل جوانی به سمت منشی قائم مقام اول به خدمت مشغول گشت و مورد عنایت رجل سیاسی دانشمند قرار گرفت و بعداٌ در دستگاه قائم مقام دوم نیز مورد توجه واقع شد تا جایی که وی را همراه هیاتی سیاسی به روسیه فرستاد و در نامه ای در مورد هوش و نبوغ میرزا تقی خان چنین نوشته: خلاصه این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد. در این ماموریت که برای عذرخواهی از قتل گریبایدوف که در ایران رخ داده بود، انجام می شد، از تزار روسیه معذرت خواست و طوری عمل نمود که مورد تائید و پسند تزار و دربار ایران قرار گرفت. امیرکبیر در سفر به روسیه به مؤسسات فرهنگی، نظامی و اجتماعی آنجا توجه نمود و به این فکر بود که راه ترقی ایران نیز داشتن دانشگاه و تشکیلات نظامی و فرهنگی منظم است.
دومین ماموریت وی رئیس هیات سیاسی ایران به ارزنه الروم برای حل اختلاف مرزی بین ایران و امپراطوری عثمانی بود. در این ماموریت که نزدیک به 2 سال طول کشید علاوه بر آشنایی با زدو بندهای سیاسی شرق و غرب با دلیری خاصی توانست اختلاف مرزی را به نفع ایران پایان دهد و محمره و اراضی وسیع طرف چپ شط العرب را که مورد ادعای عثمانی ها بود به ایران ملحق کرد. این اقدام و پیشنهادهای مفید امیرکبیر، مورد عناد و حسادت حاجی میرزا آغاسی قرار گرفت.
چون محمد شاه مرد، ناصرالدین میرزا که قصد حرکت به تهران و نشستن بر تخت سلطنت را داشت نمی توانست حتی هزینه سفر خود و همراهان را به تهران تهیه کند در این هنگام که امیرکبیر در تبریز و ملقب به امیر نظام بود با ضمانت شخصی پول فراهم کرد و ناصرالدین شاه را به تهران آورد اما درباریان حتی مهد علیا مادر ناصرالدین شاه که در زد و بندهای سیاسی خارجی دست داشت مخالف امیر بودند، ولی ناصرالدین شاه هر روز بر مرتبه و مقامش می افزود تا جایی که ملقب به امیرکبیر و صدراعظم گردید. در مدت کوتاهی که امیرکبیر صدراعظم بود(در حالی که ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت فقط 16 سال داشت) با نبوغ خاص و احساسات پر شور میهن پرستی خود، اقداماتی بس ارزنده کرد.
نخست به امنیت داخلی پرداخت. سالار را که در خراسان گردنکشی می کرد و از جانب روس ها و انگلیسی ها حمایت می شد سرکوب کرد. در نامه هایی که به نمایندگان سیاسی و نظامی روس می نوشت و در جواب هایی که می داد، دلیری و ثبات رای و میهن پرستی موج می زند. نام اصلی امیرکبیر محمد تقی بود که بعدها تقی گفته می شد و عناوین و القابی که به دست آورد بدین قرار است: کربلایی محمد تقی- میرزا محمدتقی خان- مستوفی نظام- وزیر نظام- امیر نظام- امیر کبیر- امیر اتابک اعظم(شوهر خواهر ناصر الدین شاه نیز شد).
پس از برانداختن سالار از خراسان، فارس و بلوچستان را آرام ساخت و در همه مناطق عشیره نشین و هر جا که ممکن بود آشوبی برخیزد قراول خانه ایجاد نمود و در سراسر مملکت امنیت برقرار گشت. در دوره صدارت امیرکبیر ترکمانان که همواره از مدتها پیش به نقاط دور و نزدیک مناطق اطراف خود حمله می کردند به هیچ اقدام خلافی دست نزدند.
امیرکبیر اقدامات فراوانی در دوره کوتاه صدارت خود به شرح زیر نمود:
ایجاد امنیت و استقرار دولت.
تنظیم قشون ایران به سبک اروپایی.
ایجاد کارخانه های اسلحه سازی.
اصلاح امور قضایی.
جرح و تعدیل محاضر شرع.
تاسیس چاپارخانه.
تاسیس دارالفنون.
نشر علوم جدید.
فرستادن ایرانیان به خارج برای تحصیلات وتدریس در ایران.
استخدام استادان خارجی و تصمیم به جایگزینی آنها با ایرانیان.
ترویج ترجمه و انتشار کتب علمی.
ایجاد روزنامه و انتشار کتب.
ترویج ساده نویسی و لغو القاب.
بنای بیمارستان و رواج تلقیح عمومی آبله.
مرمت ابنیه تاریخی.
مبارزه با فساد و ارتشاء(که چون مرضی مزمن در همه شئون زندگانی ایران رخنه کرده بود).
تقویت بنیه اقتصادی کشور.
ترویج صنایع جدید.
فرستادن صنعتگر به روسیه و مقابله صنعتی با روسیه توسط دست توانای استاد کاران اصفهانی.
استخراج معادن.
بسط فلاحت و آبیاری.
توسعه تجارت داخلی و خارجی.
کوتاه کردن دست اجانب در امور کشور.
تعیین مشی سیاسی معینی در ساسیت خارجی.
اصلاح امور مالی و تعدیل بودجه.
اقدامات مذکور در واقع شامل همه شئون کشوری می شد و شرح هر یک از آنها خود محتاج رساله یا مقاله ای جداگانه است. با لغو یا کسر مقرری ها و مستمری ها، عده ای با وی دشمن شدند اما چون همین مستمری ها که قبلاٌ دیر به دست صاحبان آن می رسید در روزگار امیر مرتباٌ بدانها داده میشد، تا حدی آنها را راضی کرد. وضع بودجه مملکتی سر و صورتی یافت تا جایی که امیرکبیر حقوق ناصرالدین شاه را نیز محدود کرد. جلو بذل و بخشش های او را گرفت و اگر حواله ای از شاه می رسید جواب می نوشت که اگر این پول پرداخت شود از بودجه بسیار کم می شود. در برقراری مستمری برای اشخاص دولتهای خارجی اعمال نفوذ می کردند تا به موقع بتوانند از وجود آنها در بروز شورش و آشوب و اخلال استفاده کنند.
در این نامه که ملاحظه می شود: گاهی به خاک پای همایونی معلوم می شود فدوی در وجوه مخارج التفاتی قبله عالم مضایقه و خودداری می کند این قدر بر رای همایون آشکار باشد که به خدا من جمیع عالم را برای راحتی وجود مبارک همایونی می خواهم اگر گاهی جسارتی شود از این راه است. می خواهد که خدمت شما از جهت پول مخارج لازمه معطل نماند... خود فدوی دیناری به احدی نخواهد داد. آن وجه را که باید به مردم بدهید به مخارج لازمه قشون پادشاهی می دهد. قبله عالم انشاء الله عیدی مرحمت می فرمائید ... زیاده جسارت نمی ورزد.
امیرکبیر علاوه بر وصول مالیات معوقه و افزودن به درآمد دولت بر توسعه کشاورزی و تجارت نیز افزود، از اسراف و تبذیرها جلوگیری می کرد. در گماشتن افراد صالح و صدیق بر سر کارها و طرد اشخاص نالایق اهتمام بسیار می نمود. با متحداشکل کردن سپاه ایران – کارخانه اسلحه سازی در ایران تاسیس کرد که روزانه 1000 تفنگ می ساخت.
در بسط فرهنگ و استخدام استادان خارجی دقت بسیار می کرد و برای استخدام استادان شرایط خاصی وضع نمود. در چاپ و انتشار کتب و تاسیس روزنامه(وقایع اتفاقیه) کوشش بسیار نمود. اقدامات انقلابی و ملی امیرکبیر سبب شد که گروهی استفاده جو، بنای تحریک نسبت به وی بگذارند تا جایی که فرمان عزل و قتل امیر کبیر را از ناصرالدین شاه گرفتند او را در حمام فین کاشان در سال 1268 کشتند و ملت ایران را در غم فرزند توانا و خدمتگزار خود سوگوار ساختند.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

باقرخان‌ (1335 ق‌/ 1917 م‌) ملقب‌ به‌ «سالار ملی‌» از رهبران‌ برجسته‌ انقلاب‌ مشروطه‌ و يار و همرزم‌ ستارخان‌ .
وی در محله‌ «خيابان‌» تبريز، گويا در 1278 ق‌ / 1240 ش‌ متولد شد. از زندگی او پيش‌ از ظهور در نهضت‌ مشروطيت‌، اطلاع‌ چندانی در دست‌نيست‌. ظاهراً در جوانی به‌ بنايی اشتغال‌ داشت‌ و در محله‌ خود به‌ دليری و عياری شهره‌ بود و به‌ اين‌ سبب‌، يک‌ چند كدخدای آنجا شد. گفته‌اند كه‌ به‌روزگار وليعهدی مظفرالدين‌ ميرزا در تبريز، در زمره‌ فراشان‌ يا يوزباشيان‌ دستگاه‌ او در آمد و در استيفای آذربايجان‌ هم‌ مدتی مامور گردآوري‌ماليات‌ بود.
اما آنچه‌ او را برانگيخت‌ تا استعداد خويش‌ را در سازمان‌ دهی جنبش‌ توده‌ها و رهبری آن‌ نشان‌ دهد، تلاشهای محمدعلي‌شاه‌ در برافكندن‌ بنيادمشروطه‌ و ظهور دوره‌ استبداد صغير بود. در پی بمباران‌ مجلس‌ و تفويض‌ حكومت‌ و فرماندهی نظامی آذربايجان‌ به‌ كسانی چون‌ محمدولي‌خان‌تنكابنی و عين‌الدوله‌ و عبدالمجيد ميرزا. انقلاب‌ در آذربايجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نيز از اميرخيز به‌ پا برخاست‌، «نائب‌ باقرخان‌» (باقر بنا)هم‌ از محله‌ خيابان‌ به‌ او پيوست‌ و با مجاهدانی كه‌ گردآوردند، قصد تهران‌ و كمك‌ به‌ مجلس‌ شورا كردند، اما انجمن‌ ايالتی تبريز كه‌ حضور آن‌ دو رادر شهر ضروری مي‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد. اجازه‌ ورود به‌ عين‌ الدوله‌ و اردوی دولتی ندادند و ستار و باقر به‌ اشغال‌ ورودي‌های شهر وسنگربندی در خيابانها دست‌ زدند. در نخستين‌ رويارويي‌های قوای دولتی با مردم‌ تبريز، حوزه‌ نفوذ و اقتدار باقرخان‌ كه‌ تقريباً به‌ طور مستقل‌ كارمي‌كرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولی به‌ تدريج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بيشتری يافت‌؛ چنانكه‌ با محاصره‌ تبريز توسط‌ قوای دولتی كه‌موجب‌ بروز قحطی در شهر شد، به‌ ناچار باقرخان‌ وظايف‌ ديگری برعهده‌ گرفت‌ و اخطاريه‌ها و اعلاميه‌های «مجلس‌ غيبي‌» يا شورای مخفی تبريز،به‌ مهر ستار يا باقر صادر مي‌گرديد.
گزارشها و مراسلات‌ كنسولگري‌های روس‌ و انگليس‌، حاكی از نگرانی ماموران‌ بيگانه‌ از فعاليتهای باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ كه‌ به‌ تعبير آنها موجب‌اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود. در اواخر رمضان‌ 1326 / سپتامبر 1908 بازارهای تبريز بسته‌ شد و انجمن‌ ايالتی به‌ تشكيل‌ نيروهای نظامی به‌ فرماندهي‌باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد كه‌ هزينه‌های آن‌ را مردم‌ مي‌پرداختند. در برخی منابع‌ اين‌ هزينه‌ها را از مالياتهای خودسرانه‌ای دانسته‌اند كه‌ توسط‌ستار و باقر وضع‌، و اخذ مي‌شد. مخبرالسلطنه‌ مهدی قلی هدايت‌ از فعاليت‌ اين‌ دو، به‌ مثابه‌ اعمالی جابرانه‌ و برای گردآوری مال‌ سخن‌ رانده‌ و به‌ويژه‌ برخی كارهای باقرخان‌ را «ديوانگي‌» خوانده‌ است‌. برخی از اظهارنظرهای ديگر هم‌ برمی آيد كه‌ باقرخان‌ مردی تندخود و كم‌ تحمل‌ بود و گاه‌خلاف‌ رسم‌ و رويه‌ كسی كه‌ رهبری جنبشی را در دست‌ دارد، عمل‌ مي‌كرد؛ چنانكه‌ يفرم‌ خان‌ كه‌ خود از سران‌ نامدار مشروطه‌ بود، از برخی اعمال‌باقرخان‌ به‌ شدت‌ انتقاد مي‌كرد.
به‌ هر حال‌ در اين‌ ميان‌ رحيم‌ خان‌ چلبيانلو به‌ دستور محمدعلی شاه‌ بر تبريزيان‌ تاخت‌ و يكی از نخستين‌ اهداف‌ او تخريب‌ و تاراج‌ محله‌ خيابان‌بود كه‌ از لحاظ‌ نطامی و شمار مجاهدان‌ در درجه‌ اول‌ اهميت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بيوك‌خان‌، پسر رحيم‌خان‌ به‌ خيابان‌ راه‌ به‌ جايی نبرد و رحيم‌خان‌ خود به‌ تبريز تاخت‌، همزمان‌ با تحريك‌ پاخيتانف‌، سركنسول‌ روسيه‌ مردم‌ بيمناك‌ شده‌، فريب‌ مي‌خوردند و بيرقهای سفيد به‌ علامت‌ صلح‌ باقوای دولتی بر خانه‌های خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری واژگونه‌ شد كه‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانه‌ ميرهاشم‌ خيابانی پناهنده‌ شد و از روسها تامين‌خواست‌ و حتی گفته‌اند كه‌ بيرق‌ سفيد بر سر در خانه‌اش‌ آويخت‌. اين‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسياری از مجاهدان‌ ديگر نيز خانه‌نشين‌ شوند و راه‌ براي‌تسلط‌ قوای دولتی هموار گردد. در حالی كه‌ رحيم‌خان‌ كدخدايان‌ تبريز را وادار مي‌كرد تا 90 نفر از سران‌ مجاهدان‌ را كه‌ باقرخان‌ در راس‌ آنها قرارداشت‌، به‌ او تسليم‌ كنند، دليری ستارخان‌ كه‌ بيرقهای سفيد را فروكشيد و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامه‌ مبارزه‌ فراخواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌مشروطه‌خواهان‌ تغيير داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشيماني‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمی كه‌ از مسجد صمصام‌خان‌ به‌ سوی خانه‌ او روان‌ شدند دوباره‌به‌ تكاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحيم‌ خان‌ كرد. سرانجام‌ نيز به‌ همت‌ او و ديگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحيم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد. پس‌از آن‌ رشته‌ امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ كه‌ در شبكه‌ای مفسده‌انگيز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلاميه‌» گردآمده‌ بودند، به‌ ناچارشهر را ترك‌ كردند.
با اين‌ همه‌ عين‌ الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌و جنگی خونين‌ آغاز شد و باقرخان‌ كه‌ اردويش‌ مقابل‌ قوای عين‌ الدوله‌ قرار داشت‌،رشادتهای كم‌نظير نشان‌ داد، و چون‌ نمايندگان‌ روس‌ و انگليس‌ به‌ بهانه‌ حمايت‌ از اروپاييان‌، اولتيماتوم‌ شديداللحنی خطاب‌ به‌ انجمن‌ ايالتی تبريزفرستادند، باقرخان‌ به‌ اين‌ اخطار وقعی ننهاد و از كار دست‌ نكشيد. در پی اين‌ اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای پرهيزاز دان‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌ مجاهدان‌ را از هر گونه‌ حركت‌ بر ضد اين‌ قوا باز داشتند. و خود با آن‌ كه‌ در آغاز پيشنهاد انجمن‌ ايالتی مبنی برتحصن‌ در كنسولگری عثمانی را نپذيرفتند، سرانجام‌ در جمادي‌الاول‌ 1327 / ژوئن‌ 1909 ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند. با اين‌ همه‌، روسها كه‌ ازحضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبريز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با كنسولگری (شهبدرخانه‌) عثمانی وارد مذاكرده‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستوررسيد كه‌ اين‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانی بروند وگرنه‌ مورد حمايت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسيه‌ هم‌ به‌ كنسول‌ خود در تبريز دستور داد تا خروج‌ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبريز، قوای روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد.
در اين‌ ميان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختياری و گيلانی فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والی آذربايجان‌ گرديد و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد.وی از آغاز رشته‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ كرد كه‌ كسی جز دولت‌ و انجمن‌ ايالتی در اداره‌ امور مداخله‌ نكند. از آن‌ سوی سپهدار اعظم‌، ستار وباقر را برای رفتن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كرد و مخبرالسلطنه‌ هم‌ كه‌ نمي‌خواست‌ آن‌ دو در تبريز بمانند و از پيش‌ نيز از آنها دلتنگيها داشت‌، به‌ سردی با آنهارفتار مي‌كرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود و اين‌ خوشنودی سبب‌ شده‌ بود كه‌ برخی از روزنامه‌ها نيز به‌ بدگويی از سردار و سالار بپردازند. اين‌عوامل‌ و نيز تلاشهای رقيبان‌ و دشمنان‌ ستار و باقر و نو دولتيان‌ ناسپاس‌ سخت‌ موجب‌ دلسردی اين‌ دو مجاهد شد. باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌نامه‌هايی به‌ مقامات‌ در تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را برشمردند و گاه‌ پاسخهايی داير بر قدردانی دريافت‌ داشتند؛ تا اين‌ كه‌ عضدالملك‌نايب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی ضمن‌ تاييد خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ كردند و گويااز آخوند ملا محمدكاظم‌ خراسانی نيز خواستند كه‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كند. توصيه‌ آخوند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در اين‌ كار راسخ‌ كردو آن‌ دو با گروههای مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند. البته‌ در اين‌ كار، اصرار انجمن‌ ايالتی كه‌ از هشدارهای روسيه‌ داير بر تجديد لشكركشی بيم‌داشت‌، بي‌تاثير نبود.
ستار و باقر در نوروز 1289 تبريز را به‌ قصد تهران‌ ترك‌ كردند. در زنجان‌، شيخ‌ محمد خيابانی و ميرزا اسماعيل‌ نوبری و برخی از وكلای مجلس‌ درملاقاتی با اسماعيل‌ اميرخيزي‌، منشی و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانی كردند. اميرخيزی چاره‌ كار را در اين‌ ديد كه‌آخوند خراسانی آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ كند پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوين‌ رسيدند، از علمای نجف‌ تلگرافی رسيد كه‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا مي‌خواند. بااين‌ همه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همه‌ شهرها و آمادگی تهرانيان‌ برای استقبال‌ موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ ازديدار از تهران‌ موكول‌ كنند.
برخی گزارشها حاكی از آن‌ است‌ كه‌ علمای نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی - كه‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ اين‌ دو توسط‌«اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بيمناك‌ بود - و نيز درخواست‌ محرمانه‌ سپهدار اعظم‌ از آخوند خراسانی‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ كردند. به‌هر حال‌ سردار و سالار ملی در ميان‌ استقبال‌ بي‌سابقه‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذيرايی با شكوهی از آنان‌ پرداخت‌ و احمدشاه‌ جوان‌ هر دورا سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختيار، و سپس‌ در پارك‌ اتابك‌ و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌ آباد جای دادند ومجلس‌ شورای ملی نيز با اهدای لوحی به‌ تقدير از آنها برخاست‌ و تصويب‌ كرد كه‌ ماهانه‌ به‌ هريك‌ 1000 تومان‌ مقرری پرداخت‌ گردد.
در اين‌ ميان‌ نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و انقلابيون‌ يا دموكراتها در حكومت‌ مشروطه‌ به‌ اوج‌ رسيده‌ بود جناح‌ اعتدالی كه‌ بسياری از اشراف‌ و فئودالها را دربر مي‌گرفت‌، از آغاز ورود باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ مي‌كوشيد به‌ آنها نزديك‌ شود و از وجودشان‌ برای عقب‌ راندن‌ انقلابيون‌ بهره‌ جويد؛ چنانكه‌دموكراتها گويا پيش‌بينی مي‌كردند و به‌ همين‌ سبب‌، نمي‌خواستند اين‌ دو وارد تهران‌ شوند، در نتيجه‌ تمايل‌ ستار و باقر به‌ اين‌ جناح‌، روابط‌ آنها باكسانی چون‌ سپهدار اعظم‌ و سردار منصور و سردار محبی روی به‌ گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و ديگر سران‌ بختياری صميميتی حاصل‌ نشد.انقلابيون‌ نيز به‌ نوبه‌ خود كوششها كردند تا ميان‌ ستار و باقر را به‌ هم‌ زنند، ولی تحريكات‌ اعتداليون‌ به‌ جايی رسيد كه‌ باقرخان‌ در مجلسی‌، بر ضدنمايندگان‌ دموكرات‌ مجلس‌ سخنانی درشت‌ گفت‌ و به‌ تدريج‌ روابط‌ ميان‌ دو سردار تبريزی با سيدحسن‌ تقی زاده‌، رهبر انقلابيون‌ تيره‌ گرديد، تا آنجاكه‌ وقتی ستارخان‌ خواهان‌ تبعيد تقی‌زاده‌ شده‌، باقرخان‌ هم‌ از او پشتيبانی كرد.
نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و دموكراتها به‌ يك‌ رشته‌ خشونتها و قتلهايی منجر گرديد كه‌ عده‌ای از سران‌ مشروطه‌ و دولتمردان‌ نامدار از قربانيان‌ آن‌ بودند تاسرانجام‌ بر اساس‌ مصوبه‌ مجلس‌ شورای ملی و دستور كابينه‌ مستوفی‌الممالك‌، يفرم‌ خان‌ رئيس‌ نظميه‌ تهران‌ اعلام‌ كرد كه‌ مجاهدان‌ بايد ظرف‌ 48ساعت‌ سلاحهای خود را تحويل‌ دهند و اين‌ كار به‌ نزاع‌ و جنگ‌ ميان‌ مجاهدان‌ و قوای دولتی در محل‌ اقامت‌ ستارخان‌ انجاميد و باقرخان‌ هم‌ باگروه‌ خود بی‌درنگ‌ به‌ ستارخان‌ پيوست‌ (30 رج‌ 1328). سرانجام‌ قوای دولتی فائق‌ آمد و باقرخان‌ دستگير شد و مورد تحقير و توهين‌ قرار گرفت‌ واموال‌ مجاهدان‌ و لوحه‌ اهدايی به‌ سالار و سردار ملی به‌ يغما رفت‌.
سردار و سالار ملی به‌ ناچار در تهران‌ ماندند يا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ 4 سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نيز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهاني‌اول‌ در زمره‌ گروهی از آزادي‌خواهان‌ در محرم‌ 1334 / نوامرا 1915 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق‌ شد، ولی شكست‌ آلمان‌ در اين‌ ناحيه‌ و پراكنده‌شدن‌ آزادی خواهان‌، باقرخان‌ و يارانش‌ را به‌ فكر بازگشت‌ به‌ ايران‌ انداخت‌، وی و يارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصر شيرين‌ در خانه‌ مردي‌به‌ نام‌ محمد امين‌ طالبانی بيتوته‌ كردند ولی شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او كه‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، كشته‌ شدند (ح‌ 1335 ق‌ / 1917 م‌). چند روز بعدماموران‌ انگليسی كه‌ از سابقه‌ شرارتهای محمدامين‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر يافتند و او را گرفتند و پيكر باقرخان‌ را كه‌ در گودالی دفن‌ شده‌ بود،يافتند. محمدامين‌ طالبانی اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. بعدها در آذرماه‌ 1325 مجسمه‌ای از او در ميدان‌ شهرداری تبريز نصب‌كردند، ولی با سقوط‌ حكومت‌ پيشه‌وري‌، آن‌ مجسمه‌ نيز در زمره‌ چيزهای ديگر از ميان‌ رفت‌. در آذرماه‌ 1354 جسد باقرخان‌، سالار ملی از روستاي‌محمد امين‌ كه‌ اكنون‌ بيشمان‌ نام‌ دارد، به‌ تبريز منتقل‌ و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائيه‌ دفن‌ شدند و بنايی شايسته‌ بر گور او برپا گرديد و چندی بعد نيزيكی از خيابانهای تبريز «سالار ملي‌» نام‌ گرفت‌. باقرخان‌ تنها يك‌ دختر به‌ نام‌ ربابه‌ داشت‌ كه‌ در 31 خرداد 1347 ش‌، 7 سال‌ پيش‌ از انتقال‌ پيكرپدرش‌ به‌ تبريز، درگذشت‌.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

حسينقلی خان اعتمادالدوله، فرزند حاج ميرزامهدی خان اعتماد دفتر، فرزند حاج ميرزا اسحق خان مستوفي، فرزند ميرزامحمدمستوفی از اعيان تبريز بود. وی چند سال در ارومی حکومت کرده است. در طرز حکومت او عقايد مختلف است. بعضی او را يک حاکم خوب، لايق و عادل معرفی کرده اند. بعضی ديگر او را متعدی و سفاک وانمود تموده اند. آن چه مسلم است اينکه حکومت او حکومتی ملايم و سهل انگار نبود. اعتمادالدوله در امور حکومتی جدی بود. با اصول قديمه نظم عمومی را در اروميه که به مناسبت وضع جغرافيائی همواره استعداد اختلال را دارد برقرار کرده بود. ارمنی و آثوری را بر جای خود نشانده بود.
همين که انقلاب روسيه پديد آمد عده ای از اهالی ارومی از اعتمادالدوله شکايت کردند. چند نفر از آنان به تبريز آمدند و جمعيتی تشکيل دادند. ميرزا اسمعيل نوبری و شيخ خيابانی و ساير دمکراتها از شاکيان حمايت نمودند. روزنامه تجدد ارگان دمکراتها از اعتمادالدوله بد نوشتن آغاز کرد. می گويند رشيدالملک نيز باطناْ از شاکيان حمايت می نمود. رئيس و ليدر شاکيان آقای حبيب الله آقازاده بود که از آن وقت به بعد در تبريز مقيم شده بود. وی بعدها در عصر رضاشاه روزنامه شاهين را منتشر ساخت.
باری اعتمادالدوله در اثر شکايات معزول شد و در تبريز تحت تعقيب قرار گرفت. محمدحسن ميرزا وليعهد نتوانست از وی حمايت کند. شبی چند نفر که گويا از شاکيان بودند به توفيگاه وی رفته او را به عنوان اينکه وليعهد احضارش کرده، از زندان بيرون آوردند و با خود بردند. ديگر اثری از وی ظاهر نشد و از آن گمشده خبری باز نيامد. گفته شد که وی را شبانه تلف کرده و جسدش را به چاه انداخته اند.

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 
     سيد محسن صدر معروف به صدرالاشراف (1341-1250ش) ــ فرزند سيدحسين در محلات متولد شد. تحصيلات ابتدايي را تا 11 سالگي که علوم قديمه بود در همان محلات به انجام رسانيد و به علت اختلاف پدرش با ظل‌السلطان (حاكم وقت) به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد و به تحصيل حوزوي در تهران ادامه داد.
     صدرالاشراف ابتدا معلمي سالارالسلطنه پسر ناصرالدين شاه را برعهده داشت. پس از به سلطنت رسيدن مظفرالدين شاه حكومت همدان به سالارالسلطنه محول شد و صدر به عنوان پيشكار او به همدان رفت. در 1285ش مخبرالسلطنه (وزير عدليه) صدرالاشراف را به خدمت قضائي دعوت و به معاونت اول محاكم جزا منصوب كرد.
     پس از بمباران مجلس شورا 1287ش، دادگاه ويژه‌اي براي رسيدگي به اتهام دستگيرشدگان در باغشاه تشكيل شد، صدرالاشراف يكي از قضات اين دادگاه بود.
     صدرالاشراف پس از باغشاه تا 1312 در مشاغل قضايي زير خدمت مي‌كرد:
رئيس محاكم استيناف تهران، رياست دادگستري گيلان، رئيس شعبه دوم ديوان عالي كشور، رياست محكمه انتظامي قضات و مدعي‌العمومي كل ايران.
     محسن صدر از 1312 تا شهريور 1315 در دولتهاي فروغي و محمود جم وزير دادگستري بود سپس در دوره‌هاي يازدهم، دوازدهم، سيزدهم به نمايندگي از محلات و كمره وارد مجلس شوراي ملي شد. پس از اتمام دوره نمايندگي در 1322 در دولت سهيلي به وزارت دادگستري رسيد و در 15 خرداد 1324 با رأي اكثريت مجلس شورا به نخست‌وزيري منصوب شد. محسن صدر در دولت چند ماهه خود مورد مخالفت شديد توده‌ايها و اقليت مجلس به رهبري دكتر مصدق بود. مخالفان، او را در نشريات ” مستنطق باغشاه“ و ” ميرغضب باغشاه“ خطاب مي‌كردند. صدرالاشراف در آبان همان سال از نخست‌وزيري استعفا داد و به خارج از ايران رفت. پس از بازگشت در 1327 به استانداري خراسان منصوب شد و در 1332 به عنوان سناتور انتصابي از تهران به مجلس سنا راه يافت و رياست اين مجلس را به عهده داشت.
     محسن صدر در سن 91 سالگي در تهران فوت كرد.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 بُزُرْگْمِهْر بُخْتَگان (سده ۶ میلادی) فرزند بُختَگ٬ وزیر خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی بود. در برخی نوشتار بزرگمهر بابرزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم‌زمانی این دو بوده باشد.  نخست بزرگمهر برای آموزش و پرورش فرزند انوشیروان، هرمز گماشته شده‌بود. هرمز نسبت به بزرگمهر خوش رفتاری ننمود و استاد را از خود آزرد، اما سپس از کرده خود پشیمان شد و جایگاه بزرگمهر بالا گرفت، تا آنکه به وزارت رسید و در امور کشوری با شایستگی بسیار به انوشیروان خدمت نمود.  داستان‌های بسیار از خردمندی او گفته‌اند. از داستان‌های مشهور بزرگمهر پاسخی است به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:  که بزرگ‌ترین بدبختی چیست؟  فیلسوف یونانی گفت پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد، دانشمند هندی گفت بیماری های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد، بزرگمهر گفت که آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده باشد، این بدترین بدبختی هاست. این پاسخ در پیش خسرو بسیار پسندیده آمد و مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوفهای خارجی نمایان شد.  همچنین گویند وقتی پادشاه هند دستگاه شطرنج نزد پادشاه ایران فرستاد، بزرگمهر اسرار آنرا کشف کرد و در مقابل بازی تخته نرد را اختراع نمود. این رویداد در متنی پهلوی بنام چترنج نامک آمده است. نوشتاری بزبان پهلوی بنام پندنامگ وزرگمهر بختگان یعنی پندنامهٔ بزرگمهر پسر بختگان بدو منسوب است که دارای ۴۳۰ کلمه است.  همچنین در جوامع الحکایات آمده است روزی از سرزمین روم نامه‌ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی معما گونه نوشته شده بود. همه دانشمندان بزرگ شهر جمع شدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد.  سخنان حکیمانه بوذرجمهر حکیم   بزرگمهر   بزرگمهر (بوذرجمهر حکیم) وزیر دربار انوشیروان عادل پادشاه بلند مرتبه سلسله ساسانیان ایران بود :  ستوده و نیک فرجام کسی است که دادگر و نیکنام و در کردار و گفتار به هنجار باشد .   آنچه دلخواه همه است جز تن درستی نیست ، که اگر کسی روزی از آن محروم شد آرزویی جز بدست آوردنش ندارد .  فر و شکوه زمانی فزونی می یابد که دانا نزدمان ارجمند باشد ، و کام بدخواه را به زهر بی اعتنایی بیالایم .   برترین دانش ها یزدان پرستی است .  دانایان روشندل می دانند که دوران زندگی دراز نیست ، تن آدمی از این جهان است و روان از سرای دیگر .   دل در آرزوی آنچه دسترسی بدان متصور نیست نباید بست ، از آنکه مایه رنج تن و بلای جان است .   کسی در شمار دانایان است که بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد ، از نایافته به رنج نباشد ، چون در طلب مرادی با سختی رویا رو شود سست نگردد و دل به ناامیدی نسپارد .  خود را با هوس نزدیک مکن که خرد از تو روی بر می تابد .  اگر خرسند و رضا باشی زندگی به دلخواه می سپاری .  در آیین خرد در هر کاری اندیشه باید .  برای آدمی دشمن دانا از دوست نادان بهتر است .   دیو کین و دیو سخن چینی گزنده است . سخن چین هرگز جز به دروغ لب نمی گشاید . گفتارش همیشه بی فروغ است .دو روی و سخن چین از مهر یزدان بی بهره اند و از او در هراسند .  هرکس گوش نصیحت نیوش داشته باشد ، و دل به آموختن بسپارد ، بسا سخنان سودمند که از دانایان بشنود .   کسی که زبانش را از بد گفتن باز دارد ، و دل هیچ کس را به گفتن سخنان زشت نیازارد .   به نزدیک خردمندان چهار چیز بر پادشاهان عیب است : ترسیدن در میدان جنگ ، گریز از بخشندگی ، خوار داشتن رای خردمندان ، شتابزدگی و نا آرامی و بیقراری در کارها .   سخنی که سودی در آن نیست نگفتن بهتر ، چه سخن بی سود در مثل مانند، آتشی است که دودش بسیار و گرمی و فروغش سخت اندک باشد .  برای نادان پیرایه ای سزاورتر و زیباتر از خاموشی نیست .  فرخنده روزگار کسی است که اهرمن او را از راه راست بیرون نبرد و همواره بی گناه زندگی کند .   کسی که به حکمت پروردگار معتقد و خستو باشد به بد ونیک روزگار نمی پردازد چنین بنده ای در پرستیدن یزدان بیشتر می کوشد و از بد سکالی و پیروی دیوان می پرهیزد ، ناکردنی نمی کند و از رنجه کردن بی گناهان بیزاری می جوید .   نام جستن بی دلیری میسر نمی گردد ، و زمانه از بددلان بیزار است .   صفحه نخست یادگار بزرگمهر      یادگار بزرگمهر نام یکی از پندنامه‌های پهلوی (زبان پارسی میانه) است که منسوبست به بزرگمهر بختگان وزیر خسرو انوشیروان.  یادگار بزرگمهر جزو متون پهلوی چاپ جاماسپ‌جی دستور مینوچهر جی جاماسپ-اسانا است. درونمایه این کتاب در حدود ۲۶۳ پند و اندرز است.  با مقایسه متن یادگار بزرگمهر با گفتاری از شاهنامه فردوسی به نام «پند دادن بوزرجمهر نوشین‌روان را» می‌توان بدین نکته پی برد که بی هیچ شکی این متن پهلوی یکی از منابع شاهنامه بوده و آن را فردوسی خود و یا مهربانِ سرای او از پهلوی ترجمه کرده است.   اگرچه در همه جا و در همه واژه‌ها این دو متن تطبیق کامل ندارند ولی باز تقریباً همه اندرزها و مضمون‌ها (با اندک اختلافی) با همان نظم و ترتیب متن پهلوی در شاهنامه نیز آمده است.  در ترجمه و نظم این متن پارسی میانه، بایستی فردوسی رنج فراوانی برده باشد زیرا در پایان این گفتار می‌گوید:   سپاس از خداوند خورشید و ماه که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه چون این کار دلگیرت آمد به‌بُن  ز شطرنج باید که رانم سَخُن



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده  بودند، را  با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه دلاور اشکانی که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، سورنا  فرمانده مورد اعتماد خود را  به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر  کاره Carrhae «حران»  روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم  در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
مرگ سورنا ، باعث شد اروپائیان مرگ او را برگردن اشک سیزدهم بیافکنند تا بدین گونه انتقام از پادشاه مقتدر امپراطوری ایران بگیرند .
و متاسفانه این دسیسه کارگر افتاد بگونه ای که زخم این نیرنگ سپاه ایران را ضعیف و ضعیف تر نمود .
و تا پایان دوره سلسله اشکانی دیگر سپاهی به اقتدار و بزرگی دوران اشک سیزدهم پدید نیامد .
اروپائیان هر گاه در صحنه قدرت نتوانسته اند پیش روند ، دست به حیله گری و دروغ گویی زده اند و فاحش ترین نمونه آن دسایس آنها در طی سلسله اشکانی است...



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده  بودند، را  با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه دلاور اشکانی که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، سورنا  فرمانده مورد اعتماد خود را  به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر  کاره Carrhae «حران»  روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم  در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
مرگ سورنا ، باعث شد اروپائیان مرگ او را برگردن اشک سیزدهم بیافکنند تا بدین گونه انتقام از پادشاه مقتدر امپراطوری ایران بگیرند .
و متاسفانه این دسیسه کارگر افتاد بگونه ای که زخم این نیرنگ سپاه ایران را ضعیف و ضعیف تر نمود .
و تا پایان دوره سلسله اشکانی دیگر سپاهی به اقتدار و بزرگی دوران اشک سیزدهم پدید نیامد .
اروپائیان هر گاه در صحنه قدرت نتوانسته اند پیش روند ، دست به حیله گری و دروغ گویی زده اند و فاحش ترین نمونه آن دسایس آنها در طی سلسله اشکانی است...



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:"سلمان فارسی",

 بیوگرافی و زندگینامه

 

زادگاهش قريه دشت ارژن فارس (هفت فرسنگي شيراز) بود و قبيله اش در کازرون احترام فوق العاده داشتند و حتي پس از آن كه كازرون به دست مسلمين افتاد، اين طايفه از پرداخت جزيه معاف شدند. از رجال برجسته قبيله سلمان، يكي شيخ ابواسحق ابراهيم بن شهريار بن مهريار كازروني است كه در مدت عمر خود صدقات سلمان فارسي را از بيت المال خلفاي عباسي مي گرفت و بين افراد عشيره تقسيم مي نمود.
نامش پيش از اسلام روزبه بن وخشودان بود.
سلمان هنگامي كه مژده ظهور پيغمبر را شنيد عازم تهامه شد. اما در بين راه اسير گرديد و او را به يك يهودي فروختند. يهودي نيز سلمان را به زني از طايفه بني سليم فروخت. پيغمبر هنگام عبور، مهمان خداوند سلمان شد و او را كه ايمان آورده بود خريده آزاد كرد.
وي چنان مورد علاقه رسول ا... قرار گرفت كه سلمان محمديش ناميد. سلمان از حواريين حضرت رسول و در شمار اهل بيت عصمت و طهارت مي بود كه زهد و تقوي و وفور عقل و عملش مورد تأييد پيغمبر و بزرگان اسلام بود. سلمان در زمان خلافت عمر، والي مدائن شد. در آن هنگام به كاخ والي نرفت بلكه در دكاني مي نشست و به امور مردم رسيدگي مي نمود. سلمان داراي چنان مقامي بود كه پس از مرگ، حضرت علي با دست خود او را غسل داد. درباره سلمان در كتب متعدد قلمفرسايي زيادي شده كه جامع ترين آنها در كتاب نفس الرحمن اثر علامه نوري حاج ميرزا حسن و اواخر جلد ششم و جلد هشتم بحارالانوار مجلسي آمده است . برخى از مورخان وفات سلمان فارسي (صحابه معروف و بلند آوازه رسول خدا (ص) كه عمري دراز و توان فرسا داشت) را هشتم صفر دانسته اند. اگر منظورشان صفر سال 35 قمرى باشد، معلو م مي گردد كه وفات وي در آخرين سال خلافت عثمان بن عفان روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال 36 قمرى باشد، دانسته مى شود كه وى در اوائل خلافت حضرت على عليه السّلام زنده بود و حكومت مدائن را هم چون گذشته بر عهده داشت و پس از قريب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات يافت. حضرت على عليه السّلام آن هنگام در مدينه ساكن بود و هنوز به كوفه مهاجرت نكرده بود. آن حضرت، در عالم غيب از مدينه به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و وى را در همان مكان دفن نمود.
سلمان فارسى چه آن هنگامى كه در مدينه ساكن بود و چه آن هنگامى كه به كوفه هجرت كرد و چه آن هنگامى كه از سوى عمربن خطاب به حكومت مدائن منصوب شد، لحظه اى از محبت و دوستى حضرت على عليه السّلام و خاندان آن حضرت غافل نشد. او از ياران نزديك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امام على عليه السّلام و از شيعيان نخستين و راستين صدر اسلام است.
وى در مدائن وفات يافت و حضرت على عليه السّلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود. .



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:"بابک خرمدین ","بابک","خرمدین",

 

بیوگرافی و زندگینامه

بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن  بود. جنبشي كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام  جنبش خرم‌دينان  برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطه‌ي عرب - برقراري مساوات انساني در ايران - تأمين خوشيي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مينويسد كه  ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمه‌ي ملتها برتري داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دونپايه‌ترين قوم جهان بود برآنها مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحمل‌نشدني روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد . دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند
 
نام  خرم‌دين  كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بوده‌اند به روشني نشان ميدهد كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همه‌ي شعارها و برنامه‌هاي مساوات‌طلبانه و ضد بهره‌كشي مزدك را دنبال ميكرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد . ابن حزم تصريح ميكند كه  خرم‌دينانِ پيرو بابك يك فرقه‌ي مزدكي بودند . اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم دردنياي ديگر به سعادت و شادمانی دست يابند؛ يعني هم دراين دنيا با كسب وكار وكشاورزي و صنعتْ براي خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند تا درآخرت به بهشت بروند.  نيك  در تعاليم مزدك عبارت بود ازگفتار وكرداري كه به خود يا ديگري منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و  بد  عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابن‌النديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي مقيم بغداد به نام  خسرو ارزومگان  كه ويرا  پيرو مذهبي شبيه مذهب خرم‌دينان  ناميده، مينويسد كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها مي‌پوشيد و به آن افتخار ميكرد
 
مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود . جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از ميان بردن سلطه‌ي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند. بلاذري درباره‌ي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد  بسياري از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست دست يافت و مصادره كرد، و بعضي‌شان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند
 
آغاز نهضت بابك در ایران را سال ١٩٤خ ذكر كرده‌اند. در مدت كوتاهي سراسر روستائيان نيمه‌ي غربي ايران و جنوب ایران به نهضت خرم‌دينان پيوستند. طبري مينويسد كه  مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگان‌كدك و جز اينها نيز به دين خرم‌دينان درآمدند . نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي مي‌دهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكي‌هاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦خ تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته‌ي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال ٢٠٦خ يك افسر برجسته‌ي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا به‌كار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند
 
خليفه‌ي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢خ چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيه‌ي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به  افشين ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابله‌ي خرم‌دينان گسيل كرد. افشين درناحيه‌ي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورنده‌ي خواسته‌هاي روستائيان بود
افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يك‌سال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محموله‌ي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بي‌خبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محموله‌هايش را تصاحب كند. افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همه‌ي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند
 
از اوائل سال ٢١٥خ منطقه‌ي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده به‌در براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حمله‌ي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد
 
در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلان‌رود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلان‌رود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدره‌هاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آن‌را طبري ذكر كرده ولي نتيجه‌ي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامه‌اش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مي‌يافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن مي‌گماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقه‌ي  بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايراني‌تبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجسته‌ي سپاه افشين به ميان مي‌آيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر  بذ دركنار  رودرود  ماهها بطول انجاميد. بابك دسته‌جات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دسته‌جات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همه‌روزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه  مي‌بينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند . افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردسته‌ي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود
 
در شهريورماه ٢١٦خ و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ي افشين به شهر  بذ  (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصله‌ئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفته‌ام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامه‌ي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد
 
 
ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين وارد شهر  بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند . گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچه‌ها در حركت بودند وآتش به خانه‌ها مي‌افكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرت‌افكني و آتش‌زني تا پايان روز ادامه يافت، كليه‌ي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانواده‌ي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در دره‌ئي دركنار هشتادسر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتش‌زني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به‌كلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند
افشين به همه‌ي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش  گل‌اندام  راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك دره‌ي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دسته‌جات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا امان‌نامه‌ي خليفه را كه ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامه‌ي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نمي‌بايست اتفاق مي‌افتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت:  اگر اين‌را برايش ببريد او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامه‌ئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه  اينها با امان‌نامه‌ي خليفه به نزدش آمده‌اند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت  اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد . به آن دونفر نيز گفت كه  شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده مي‌بوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهل‌ساله در نامردي . سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان امان‌نامه‌ي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه  حيف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم
 
بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد. افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمه‌ساري رسيدند و ازاسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيب‌كننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود وشمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت:  من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانه‌ام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همه‌ي كشيش‌ها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد . بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعده‌هاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانه‌اش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانه‌ي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستاده‌ي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفته‌ام. بابك به شوخي گفت:  ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفته‌ام
 
به‌هرحال كشيش به افشين پيام داد كه دودسته‌ي مسلح را به نقطه‌ي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانه‌ي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانه‌اش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يكروز به بابك گفت:  چند روزي است كه درخانه نشسته‌اي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خسته‌اي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار مي‌برم. بيا فردا به شكار برويم . بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود ازاو و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دودسته‌ي مسلح از افراد برجسته‌اش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و درلحظه‌ي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ  پوزپاره  و  ديوداد  گرديد. وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت مي‌بستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت:  مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروخته‌اي
 
روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصله‌ي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان وكودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر وسينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيون‌كننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند:  او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد
 
برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد
 
موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزه‌ي بزرگي براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همه‌روزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سرراه و دركنار جاده ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود تا به خليفه برسد. او همه‌روزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسيار زيادي وارد پايتخت خليفه گرديده به كاخي رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نيز درآن كاخ زنداني كرد. چون هوا تاريك شد و مردم به خواب رفتند، خليفه به يكي از محرمانش مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد چنان كرد، و افشين وي‌را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك درآن زنداني بود. خليفه وقتي اوصاف بابك را ازاين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه عظمتي است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگي‌ناپذيرش پايه‌هاي دولتِ اسلامي را به لرزه افكنده است، نيم‌شبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانه‌ي افشين شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهره‌اش گرفته به او نگريست
 
بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همه‌ي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند
 
 
ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهيد ديد. چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت:  وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود
 
به این ترتیب دستها و پاهاي بابك را بریدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:" ستارخان ",

 

بیوگرافی و زندگینامه

ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي در 1284ق در قره داغ متولد شد. او از سواد چنداني بهره‌مند نبود و در تبريز به دلالي اسب مشغول بود. ستارخان که در دسته لوطيهاي محل اميرخيز تبريز بود مدتي كوتاه به كدخدايي اين محله انتخاب شد و بعد به دسته تفنگداران ويژه وليعهد مظفرالدين ميرزا پيوست ولي در اين كار چندان موفق نبود و بار ديگر به دلالي اسب روي آورد و در عين حال شرارت را نيز پيشه خود كرد. مأموران دولتي او را به علت ناآرامي تحت تعقيب قرار دادند و او ناگزير به فرار از تبريز شد و به عتبات عاليات رفت. در سامراء در مسلك مريدان مرجع تقليد وقت آيت‌الله ميرزاحسن شيرازي درآمد، اما اقامت وي در عتبات نيز چندان طولي نكشيد و به علت ضرب و جرح يكي از خدام، توسط پليس عثماني دستگير و به ايران بازگردانده شد.

در تبريز به دلالي اسب مشغول شد و در اين كار تا به جايي ارتقاء يافت كه ميدان اسب‌فروشان تبريز را در اختيار خود گرفت. با آغاز جنبش مشروطه‌خواهي در تبريز ستارخان نيز به انجمن حقيقت پيوست و پس از تشكيل انجمن ايالتي تبريز به عضويت آن درآمد.
ستارخان در دوره‌اي كه محمدعلي شاه به مخالفت با مشروطه پرداخت در تبريز فعال شد و در مقابل قواي دولتي ايستادگي كرد. اين مقاومت او را به قهرماني ملي تبديل كرد و از اين مقاومت داستانها براي وي ساختند. پس از آنكه قواي مقاوم در برابر روسها تسليم شد حضور سردار ملي با دسته مسلح خود در تبريز معضلي بود و به همين جهت تدابيري براي خروج وي و باقرخان تدارك ديده شد تا اينكه در 28 شوال 1328 اين دو به همراه گروهي از ياران مسلح خود بنابه دعوت تلگرافي آخوند ملا محمدكاظم خراساني به تهران وارد شدند. علي رغم توصيه مخبرالسلطنه حاكم تبريز كه به سردار اسعد گفته بود: ” زياد باد زير بغل آنها نيندازد“ استقبالي عظيم از آنها شد. سردار و سالار ملي به همراه فداييان خود در پارك اتابك مستقر شدند و در هنگامي كه دولت دستور خلع سلاح همگان را صادر كرد اين دو به خواسته دولت تن نداده، در نتيجه به محاصره قواي دولتي درآمدند و جنگ بين آنها درگرفت.
ستارخان خود در اين درگيري هدف گلوله‌اي قرار گرفته و از ناحيه پا محروج شد. گرچه بعدها ادعا كرد كه اين تير از سوي كسان خود وي شليك شده است نه قواي دولتي، از اين زمان به بعد ستارخان ديگر به گرد سياست نگشت و در تهران اقامت داشت تا اينكه در 25 آبان 1293ش/ 28 ذي الحجه 1332 درگذشت.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی

 

بیوگرافی و زندگینامه

زندگی نامه

میرزا یونس معروف به میرزا كوچك فرزند میرزا بزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسی، دیده به جهان گشود. سال های نخست عمر را در مدرسه ی حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ی جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری كرد.
در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سركوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.
هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت كانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشكیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا كوچك خان كه در آن دوران یك طلبه بود و افكار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در تركمن صحرا شركت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادكوبه در یك بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یك گروه هفده نفری در رشت تشكیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا كوچك خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام كرد و به زودی میرزا كوچك خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه ی تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یك گروه مسلح به عنوان فدایی تشكیل داد و روستای كسما را در ناحیه ی فومن مركز كار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به كمیته ی اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به 27 نفر افزایش یافت و رهبری كمیته را میرزا به عهده گرفت و تا پایان سال 1296 شمسی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، كجور و تنكابن زیر نفوذ كمیته درآمد. این كمیته «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است.
فعالیت های نظامی نهضت جنگل
در فروردین 1297، فداییان نهضت جنگل، پس از چند درگیری با نیروهای انگلیسی مواضع مهم راه رشت – منجیل را در اختیار خود گرفتند. در خرداد 1297، نیروی «كلنل پیچرا خوف» افسر روسی كه قصد بازگشت از ایران را داشت با«ژنرال دانسترویل» انگلیسی كه او نیز می خواست از طریق انزلی به بادكوبه برود هم پیمان شدند و نیروهای روسی در منجیل با فداییان «كمیته ی اتحاد اسلام» به نبرد پرداختند، در حالی كه زره پوش ها و هواپیماهای انگلیس هم برای كمك به او به حركت درآمده بودند. «پیچراخوف» راه منجیل تا رشت و انزلی را گشود و پس از گشوده شدن این راه، نیروهای انگلیسی در دو طرف راه مستقر شدند. در این میان نیروی «كمیته ی اتحاد اسلام» رشت را تصرف كرد، امّا پس از ده روز نیروهای انگلیسی به كمك زره پوش ها و هواپیماها رشت را تسخیر نمودند. در 27 مرداد 1297، میان نمایندگان كمیته ی اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت قراردادی امضا شد. امضای این قرارداد چنان اختلاف نظر پدید آورد كه میرزا كوچك خان به ناچار انحلال كمیته ی اتحاد اسلام را اعلام داشت و كمیته انقلابی گیلان را تشكیل داد. شماری از سران كمیته اتحاد اسلام كناره گیری كردند و شماری از افراد تندرو در كمیته ی انقلابی گیلان عضویت یافتند.
برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای كوچك خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست كه نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، كلنل «استاروسلسكی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سركوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شركت داشتند. پیش از حمله ی «كلنل تكاچینكف» از تهران نامه ی تأمین برای میزرا نوشتند، ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری های فراوان عده ای از سران نهضت از جمله دكتر حشمت كه پزشك بود و به واسطه ی خدمات پزشكی محبوبیت زیادی در لاهیجان كسب كرده بود و در آن جا یك گروه چند صد نفری به نام «نظام ملی» گرد آورده بود، تسلیم نیروی دولتی در رشت شد. نیروهای دولتی تصمیم گرفتند، او را به واسطه ی نزدیك بودن به میرزا آزاد كرده تا او میرزا را ترغیب به تسلیم كند و اگر موفق شد یا نشد خود را پس از ده روز معرفی نماید، امّا دكتر حشمت، پس از بازگشت به لاهیجان دچار تردید شد و چون بازگشت او به تأخیر افتاد، یك گردان مأمور دستگیری او شد. او با گردان دولتی درگیر و شماری از افراد «نظام ملی» كشته شدند و دكتر حشمت دستگیر و در دادگاه نظامی در 4 اردیبهشت 1298، محكوم به اعدام شد.
نهضت جنگل و رهبران انقلاب اكتبر روسیه
جنگلی ها در دوران تزارها قیام خود را آغاز و به مخالفت با آنان پرداختند، امّا در آغاز پیروزی انقلاب اكتبر، روابط جنگلی ها با روس ها حسنه شد. پس از چندی روس ها سیاست خود را تغییر و از حمایت نهضت جنگل دست كشیده و سرانجام به آن خیانت كردند.
در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سركوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل كه حضور نیروهای بیگانه در خاك كشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام كرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاكره كرد و نسبت به چند موضوع توافق كلی حاصل شد.
اعلام حكومت جمهوری
پس از توافق جنگلی ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در این شهر اعلام حكومت جمهوری كردند. آنان ضمن انتشار اعلامیه ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل» به مفاسد دستگاه حاكمه ی ایران و جنایات انگلیسی ها اشاره كردند. و در پایان نظریات خود را به شرح ذیل اعلام داشتند:
1- جمعیت انقلاب سرخ ایران، اصول سلطنت را ملغی كرده، جمهوری را رسماً اعلام می نماید.
2- حكومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می گیرد.
3- هر نوع معاهده و قراردادی را كه قدیماً و جدیداً با هر دولتی منعقد شده است، لغو و باطل می شناسد.
4- حكومت موقت جمهوری، همه ی اقوام بشر را یكی دانسته، تساوی حقوق درباره ی آنان قائل است و حفظ شعایر اسلامی را از فرایض می داند.
كودتای حزب عدالت
پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند تن از اعضای حزب كمونیستی عدالت باكو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت دست به تشكیل حزبی به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاری اجتماعات و سخنرانی ها، عملاً موارد توافق شده میان جنگلی ها و روس ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی را علیه میرزا آغاز كردند. میرزا در تیر 1299، معترضانه رشت را ترك كرد و اعلام كرد تا زمانی كه حزب عدالت از كارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ كمونیسم دست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال این حادثه اعضای حزب عدالت كه بعضی از آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیك میرزا بودند، درصدد بر آمدند كودتایی را انجام دهند كه طرح آن را قبلاًٌ ریخته بودند. نقشه ی كودتا این بود كه میرزا یا باید كشته شود و یا دستگیر و از رهبری انقلاب كنار رود. میرزا كه تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه ی خائنانه ی آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت و در این درگیری ها بسیاری از جنگلی ها دستگیر یا كشته شدند.
شكست نهضت و شهادت میزرا كوچك خان جنگلی
پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی وارد رشت شدند و چون مذاكرات صلح با جنگلی ها به نتیجه نرسید، نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، برخی تسلیم و تعدادی نیز كشته شدند. با چنین وضع سخت و دردناكی میرزا در سرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی كرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواند نیروهای پراكنده را در فرصت مناسب جمع آوری و سازماندهی كند. امّا در اثر سرما مرگ به سراغش می آید. روزنامه ی جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنین نوشته است:
«ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملكت ایرانیم. استقلال به تمام معنای كلمه، یعنی بدون اندك مداخله ی هیچ دولت اجنبی، [و طرفدار] اصلاحات اساسی مملكت و رفع فساد تشكیلاتی دولتی، كه هر چه بر سرایران آمده از فساد تشكیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما كه تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی كرده، خواستار مساعدتیم.»
رهبر نهضت جنگل یك روحانی و مرد دین بود. او انقلاب جنگل و همه ی مظاهر آن را از دریچه ی اندیشه های سیاسی كه از اسلام آموخته بود، می نگریست. او یك باره دست به قیام مسلحانه نزد، همه ی راه ها را آزمود و پس از یأس وارد عمل و مردانه پا به صحنه ی كارزار نهاد.
او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، توسط محمد علی شاه و تحصن علما در سفارت عثمانی بود. او به امید نجات مشروطه به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شركت كرد و با مشاهده ی اعمال خلاف بعضی از مجاهدین به موطن خود رشت بازگشت، اما بار دیگر به مجاهدین پیوست و در فتح تهران شركت نمود و با قوای استبداد جنگید.
علی رغم تلاشی كه در تحریف چهره ی میزرا به عمل آمده، به شهادت تاریخ، وی از مجاهدان مشروطیت و از هواداران جناح اعتدالیون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سخت به اتحاد جهان اسلام عشق می ورزید. تاخت و تازهای خارجی در صحنه ی سیاست و اقتصاد كشور و سیاست بازی عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گیلان و بی كفایتی دولتمردان، انگیزه هایی بود كه این روحانی جوان، حساس و دلسوخته را به میدان سیاست و سپس به صحنه ی كارزار كشاند.
نخست در برابر استبداد محمد علی شاه ایستاد و سپس با شخصیت های با نفوذ تماس گرفت و در آخرین مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نیروهای بیگانه به مقاومتی جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای قوانین اسلام اعلام كرد و یادآور شد كه میرزا كوچك هرگز اسلحه را از خود دور نمی كند، مگر وقتی كه مطمئن باشد، افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمكاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه برخوردار هستند.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

 

محمد رضا وليعهد بيست ساله با استعفاي رضاخان بر طبق قولي که متفقين به فروغي داده بودند در اواخر شهريور 1320 ه.ش. در مقام سلطنت قرار گرفت و در شرايط اشغال نظامي كشور توسط بيگانگان در مجلس سوگند ياد نمود. آغاز آزادي پس ازسقوط رضا خان، ‌توام با آثار شوم جنگ و حضور قواي نظامي بيگانه بر ملت بود. فرياد عمومي براي انتقام از فجايع دوره گذشته با قول به جبران و محاكمه جنايتكاران و استرداد املاك و رعايت قانون اساسي ، پاسخ گفته مي شد. ايران با پيمان سه جانبه اي كه به امضاء اسميرنوف سفير شوروي، بولارد وزير مختار انگليس و علي سهيلي وزير خارجه ايران رسيد به متفقين پيوست و روس و انگليس متعهد شدند استقلال و تماميت ارضي ايران را محترم بشمارند. با استعفاي فروغي از نخست وزيري، سهيلي جاي او را گرفت (18 اسفند 1320 ه.ش.). دولت اجازه انتشار اسكناس گرفت و آن را در اختيار متفقين گذاشت. شوروي توانست حزب توده را تشكيل و رونق دهد. هيئت حاكمه در اختيار انگليس بود، مع الوصف احزابي را براي مقابله با توده شكل داد. بار ديگر ميلسپوو هيئتهاي مستشاري نظامي و مالي وارد ايران شدند. اما انگليس به اين سياست راضي نبود. سهيلي بار ديگر در صحنه گذاشته شد و او در 17 شهريور 1322 ه.ش. به آلمان اعلان جنگ داد و به اعلاميه ملل متحد پيوست. در آذر 1323 ه.ش. كنفرانس تهران با شركت استالين و روزولت و چرچيل تصميمات مهمي در مورد جنگ گرفت، ايران پل پيروزي ناميده شد.
 
مجلس چهاردهم محل برخورد سياستهاي مختلف و افشاگريها و رد اعتبار نامه ها بود. اعتبار نامه پيشه وري رد شد. دكتر مصدق با مخالفت با اعتبارنامه سيدضياء در صدد بود وابستگي او را به انگليسيها نشان دهد. وي به اتفاق جمعي از نمايندگان اختيارات ميسلپوم را لغو و او را از ايران اخراج كردند و با اعطاي هر نوع امتياز به خارجيان در دوران اشغال كشور مخالفت نمودند. ساعد در 8 فروردين 1323 ه.ش. جانشين سهيلي شد. رضا خان در مرداد 1323 ه.ش. در ژوهانسبورگ در گذشت.
با شكست آلمان و تسليم اين كشور ، منشور ملل متحد تهيه شد. ايران از امضاء‌كنندگان اوليه آن بود مسئله تخليه ايران از قواي بيگانه در كنفرانس ( 17 ژوئيه 1945 م. مرداد 1324 ه.ش. ) پتسدام مطرح شد، و استالين و چرچيل موافقت كردند بلافاصله ايران را تخليه نمايند. بعد از بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي و تسليم بلاقيد و شرط ژاپن، ايران، طي يادداشتي خواهان خروج قواي بيگانه شد. وزراي خـارجـه سـه كـشـور اشـغـالـگر توافق كردند تا 12 اسفند 1324 ه.ش. خاك ايران را تخليه كنند. در همين زمان پيشه وري كه در روزنامه آژير حملاتي به هيئت حاكمه مي نمود، در پناه قواي شوروي و قواي مسلحي كه تدارك ديده بود، آذربايجان را اختيار گرفت. دولت مركزي به رياست صدرالاشراف كه تازه معرفي شده و در مجلس مورد اختلاف بود، در مقابل شورش آذربايجان اقدامي نكرد. دولت بعدي با رياست حكيمي، اقدام شوروي را در حمايت از فرقه دمكرات مورد اعتراض قرار داد و از انگليس و آمريكا در خواست حمايت نمود.
ارتش سرخ مانع رسيدن قواي دولت مركزي به آذربايجان شد ( 30 آبان 1324 ه.ش. ). شهرهاي آذربايجان در اشغال فرقه دمكرات قرار گرفت. انگليس و آمريكا نگران، در مقابل اقدام شوروي، عكس العمل نشان دادند. در همين احوال حزب كومله كردستان، تاسيس دولت جمهوري كردستان به رياست قاضي محمد را اعلام داشت (بهمن 1324 ه.ش.). سه ماه بعد حكومتهاي خود مختار آذربايجان و كردستان در پناه ارتش سرخ، قرارداد موافقت و اتحاد منعقد نمودند (3 ارديبهشت 1325 ه.ش.). اندكي بعد در خوزستان و در فارس هم گروههايي با حمايت انگليس،‌ سر به شورش برداشتند كه نوعي مقابله عملي با سياست شوروي در آذربايجان و كردستان بود.
در اولين اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل اعلام شد كه ايران طبق ماده 35 منشور، عليه شوروي به شوراي امنيت اعلام شكايت نموده است، ويشينسكي نماينده شوروي، اتهامات وارده از جانب ايران را رد كرد. مسئله آذربايجان اولين موضوع دستور كار سازمان ملل نوبنياد بود و لذا مورد توجه افكار عمومي مطبوعات و نمايندگان كليه دول قرار گرفت. قوام السلطنه بار ديگر در 6 بهمن با ظاهري دوستانه با احزاب چب و شوروي، ولي باطنا متكي به سياست غرب، ‌با عنوان نخست وزير وارد صحنه شد و خواهان مذاكره مستقيم با استالين و مولوتف  گرديد و با هواپيماي روسي به مسكو رفت. پيشنهادهاي بدوي استالين سنگين بود. قوام فقط بهره برداري مشترك از نفت شمال را قول داد كه به امضاي قراردادي انجاميد. شوراي امنيت طرفين را به مذاكره دعوت كرد. آمريكا، شوروي را به سبب ادامه اشغال ايران تهديد كرد و شوروي به طمع اين كه نفت شمال را به دست آورد و شكايت ايران در سازمان ملل متوقف بماند و مقابله اي با آمريكا نكرده باشد، قواي خود را خارج كرد (19 ارديبهشت 1325 ه.ش.). در نتيجه با حمله ارتش، آذربايجان از تجريه نجات يافت (21 آذر 1325 ه.ش.) و قدرت مركزي با حمايت غرب تثبيت شد و كردستان هم در اسفند 1325 ه.ش. با شكست جمهوري كردستان و اعدام سران آن حفظ شد.
مجلس پانزدهم در 29 مهر 1326 ه.ش. موافقتنامه قوام – ساد چيكف را كان لم يكن اعلام، و دولت را مكلف نمود كه براي استيفاي حقوق ملت از شركت نفت انگليس و ايران، اقدام نمايد. اين تصميم باعث عصبانيت شوروي و مسرت آمريكا و نگراني انگليس گرديد و آثاري را به دنبال داشت. قوام بر خلاف انتظار، در اوج قدرت كنار گذاشته شد. سالهاي 1326 تا 1330 ه.ش. كابينه هاي حكيمي، هژير، ساعد، منصور، رزم آراء و علاء در جهت استحكام دربار و  تامين منافع ملت، تشكيل شدند .
واقعه 15 بهمن 1327 و تيراندزي به شاه در دانشگاه تهران، حكومت نظامي در تهران برقرار و حزب توده غير قانوني گشت و اعضاي فعال و كارگزاران آن تارومال شدند و از سوي ديگر آيت الله كاشاني دستگير و به كشور لبنان تبعيد گرديد و با ايجاد پاره اي تغييرات در قانون اساسي با تشكيل مجلس موسسان و تصويب آن مجلس سنا كه نيمي از اعضاي آن انتصابي بودند شكل گرفت و شاه با شرايطي از قدرت منحل كردن هر دو مجلس برخوردار گرديد .
در دوره نخست وزيري ساعد، پس از مذاكرات مفصلي نمايندگان انگلستان و ايران (گس و گلشاييان) قرارداد الحاقي به قرارداد نفتي 1933 ايران و انگليس را امضاء كردند. ساعد قرارداد الحاقي را در پايان دوره پانزدهم به مجلس برد ولي به لحاظ مقاومت اقليت برجسته آن روز مجلس، فرصت تصويب پيدا نشد. و مذاكرات انجام شده پيرامون قرارداد الحاقي، باعث آگاهي مردم و افشاشدن ماهيت استعماري قرارداد قبلي گرديد. دولت ساعد نتوانست دوام بياورد واستعفا كرد. پس از او علي منصور به نخست وزيري رسيد. او هم پس از رد قرارداد الحاقي از طرف مجلس شانزدهم، جاي خود را به رزم آرا،‌ رئيس ستاد ارتش داد. قرارداد الحاقي در مجلس به كميسيون مخصوص به رياست دكتر مصدق واگذار شد و او ضمن يك مصاحبه مطبوعاتي صراحتاً قرارداد دارسي و قرارداد  1933و نيز قرارداد الحاقي را بي اعتبار دانست. انگلستان براي مقابله با نهضت ابتدا مسئله دول مستقل عربي جديد در منطقه خليج فارس را مطرح كرد كه خوزستان ايران را هم شامل مي شد. سپس براي در مضيقه قرار دادن ايران از لحاظ اقتصادي، دو شعبه بانك انگليس در ايران را تعطيل و خواستار بازگرداندن وديعه ( يك ميليون ليره استرلينگ ) به بانك و استرداد وامهاي پرداختي به بازرگانان ايران شد و كمپاني نفت هم مبلغ 150 ميليون تومان پول خود را از گردش اقتصادي ايران خارج كرد.
 قرارداد گس – گلشاييان كه منافع انگليس را در نفت حفظ مي كرد، مردود اعلام گرديد و اصل ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور در آخرين روزهاي 1329 ه.ش. تصويب و پس از سقوط كوتاه مدت علاء، دكتر محمد مصدق مامور اجرا آن شد. طي يك سال و نيم دوره اول زمامداري دكتر مصدق به منظور جلوگيري از اجراي ملي شدن صنعت نفت، تهديد نظامي، محاصره اقتصادي،‌ شكايت به شوراي امنيت و ديوان لاهه، اعزام هيئتهايي از نوع جاكس و استوكس و وساطت هاي آمريكا پيش آمد تا اينكه دكتر مصدق با شاه نتوانست در معرفي دولت به توافق برسد و استعفا كرد و قوام السلطنه روي كار آمد ولي حكومت چهار روزه قوام السلطنه ساقط گرديد و با انگليس قطع رابطه صورت گرفت .
با انتخاب مجدد دکتر مصدق به نخست وزيري، دكتر مصدق اختيار قانون گذاري را به دست آورد و مجلس را منحل كرد. شاه توانست از اين وضع بهره گيرد ومصدق را عزل نمايد. آمريكا و انگليس و عوامل آنها، ئوطئه شكست نهضت را چيدند و حوادث 25 تا 28 مرداد 1332 ه.ش. شكل گرفت. گر چه آيت كاشاني علي رغم جو موجود، در 27 مرداد طي نامه اي به دكتر مصدق، او را از وقوع كودتايي توسط زاهدي مطلع ساخت ولي متاسفانه آخرين تلاش براي ايجاد اتحاد نقش برآب شد و فرداي آن روز ( 28 مرداد ) سرلشكر  زاهدي با حمايت مستقيم دولت آمريكا و سازمان سيا و همراهي انگليس توسط جمعي كه در داخل تدارك ديده بودند به آساني حكومت را در دست گرفت و نخست وزيري كودتا شد.
 
در سال 1352 ه.ش. درآمد حاصل از فروش نفت افزايش يافت و اعلام شد كه ايران حاكميت بر نفت را به دست آورده است و در همين زمان در افغانستان با كودتا جمهوري اعلام شد كه هشداري ديگري براي شاه بود. به دنبال چهارمين جنگ اعراب و اسرائيل و اعلام تحريم نفتي غرب از جانب اعراب، قيمت هر بشكه نفت ايران چهار برابر افزايش يافت و دريافت آن به چنان ميزاني رسيد كه نظام شاه از هزينه آن عاجز ماند و سخاوتمندانه به بسياري از كشورها وام يا كمك بلاعوض داد و به خريد تسليحات انبوه مدرن پرداخت تا عنوان قدرتمند پيدا نمايد و ژاندارم منطقه شناخته شود. ارتش ايران در پيروي از سياست آمريكا در جبهه ظفار به سركوبي مبارزين عليه سلطان عمان پرداخت. اختلافات مرزي ايران و عراق شدت يافت و تا برخورد مسلحانه پيش رفت و سرانجام در اسفند 1353 ه.ش. با موافقتنامه الجزاير به صلح و آشتي انجاميد و مرز ثابت دو كشور به طور دائم مشخص شد.
بالاخره در بهمن ماه سال 1357 رژیم شاه سقوط کرد و جای خود را به جمهوری اسلامی داد.
 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

انتظار ملت از انقلاب مشروطيت (1284 ه.ش.) استقلال ، آزادي و استقرار حکومت مشروط بود که از نخستين ماههاي پس از صدور فرمان مشروطيت و گشايش مجلس شوراي ملي و به ويژه گفتگو بر سر متمم قانون اساسي به ياس و ناكامي انجاميد. نزديك دو سياست شوم روس و انگليس پس از يك قرن رقابت، موجب انعقاد قراردادهاي 1286 ه.ش. (1907 م.) و 1294 ه.ش. (1915 م.) در تقسيم ايران به مناطق نفوذ به منظور جلوگيري از حضور كشورهاي ديگر بود. در جنگ بين الملل اول (1918 – 1914 م.) با نقض بي طرفي ايران، قسمتهاي از كشور در اشغال قواي متخاصم قرار گرفت و صحنه جنگ روس و انگليس و عثماني شد. عدم كارآيي دولتها  و سقوط پي در پي آنها، ناامني، صدمات و خسارات جنگ، نهضتهايي را در گوشه و كنار مملكت به همراه داشت تا آنجا كه احتمال تجزيه كشور مي رفت .   
 
سقوط رژيم روسيه تزاري كه حمايت از سلاطين قاجار را عهده دار بود و جايگريني بلشويكها كه فرياد رهايي سر مي دادند، انگليس را به تلاشي مضاعف وادار ساخت تا هم منطقه را در مقابل خطر انقلاب شوروي حفظ كند و هم جاي رقيب سابق را بگيرد و امتيازات نفتي را همچنان در دست داشته باشد .
قرارداد وثوق الدوله – كاكس، كه ايران را در وضع تحت الحمايگي قرارمي داد،‌ در سال 1298 ه.ش. (1919 م.) به امضاء رسيد و اين امر از ورود ايران به كنفرانس صلح ورساي جلوگيري كرد. با نظر ژنرال آيرون سايد انگليسي استاروسلسكي فرمانده روسي قزاق كنار گذاشته شد و سردار همايون، فرماندهي كل قزاق را در اختيار گرفت. موج خروشان اعتراض بر ضد قرارداد 1919 م. در داخل و خارج كشور و عدم پذيرش صريح آن از جانب احمدشاه،‌ انگليس را به تغيير سياست در مورد ايران وادار ساخت. تشكيل حكومتي قدرتمند لازم بود كه از پيشرفت ارتش سرخ، كه تا گيلان آمده بود، جلوگيري كند، كه براي دارندگان امتياز نفت مضر بود. و در عين حال نمودار تحقق آمال و خواسته هاي ملت باشد. مذاكرات آيرون سايد با رضاخان و سيدضياء الدين در قزوين سرنوشت ساز بود. رضاخان بر ديگر كانديداها سبقت گرفت و مجري كودتاي سوم اسفند 1299 ه.ش. شد. رضا خان ميرپنج فرزند عباسقلي خان سواد كوهي معروف به داداش بيك در 1256 شمسي در قريه آلاشت تولد يافته و در 22 سالگي به نيروي قزاق پيوسته و در طي بيست سال مراحل نظامي را تا فرماندهي هنگ قزاقخانه ( آترياد ) همدان طي كرده بود و قرار شد براريكه قدرت مستقر گردد. به احمد شاه جوان آخرين شاه از سلسله قاجار هم اطمينان داده شد كه از جانب كودتا خطري او را تهديد نمي كند و در عين حال وادار گرديد كه فرمان رياست وزرايي سيد صياء الدين را امضاء كند و عنوان سردار سپه را به رضاخان اعطا نمايد .
به دنبال كودتا كه در روز دوشنبه سوم اسفند ماه ( حوت ) نيمه شب انجام شد، پايتخت را تسخير كردند و با ايجاد سروصدا و تير اندازي بي مورد و زد و خوردهايي نه چندان جدي، كودتاگران توانستند در مردم وحشت و اضطراب ايجاد كنند و فرداي آن روز جمع زيادي از رجال و دولتمرادن گذشته بازداشت شدند و اقداماتي در جلب نظر مردم صورت گرفت .
سيدضياءالدين طباطبايي به منظور عوام فريبي و كسب و جاهت سياسي، قرارداد 1919 م. را كه به همت دلير مرداني همچون آيت الله مدرس عملا كارايي خود را از دست داده بود لغو كرد و انگلستان نيز براي اغفال مردم ايران، لغو اين قرارداد را با خشنودي پذيرفت تا كابينه مورد نظر كابينه اي ملي و ضد انگليسي معرفي شود .
عهد نامه مودت ايران و شوروي كه متضمن انصراف از امتيازات تزارها بود، امضاء گرديد (7 اسفند 1299 ه.ش.). اندكي بعد سردار سپه به جاي مسعود كيهان وزير جنگ شد و همكار خود سيد ضياء را در مبارزه قدرت تبعيد فرستاد. رضا خان تا 26 خرداد 1302 ه.ش. با حضور در كابينه هاي قوام، مشير الدوله و مستوفي الممالك با عنوان وزير جنگ تصميم گيرنده اصلي بود .
وي با ادغام ديويزيون قزاق، ژاندارمري دولتي، بريگاد مركزي و ساير قواي پراكنده نظامي پليس جنوب (SPR)، ارتش متحدالشكلي را پايه گذاشت كه فقط مجري دستورهاي وزير جنگ بود و در همين زمان به پاره اي از نهضت ها از جمله نهضت جنگل و قيام كلنل پسيان پايان داده شد .
نهضت جنگل بر پايه ظلم ستيزي و آرمان خواهي و تفكر ديني توسط ميرزا كوچك جنگلي در شمال كشور شكل گرفت و در مقطع كوتاهي توانست در مقابل قواي بيگانه ( روس و انگليس ) ايستادگي كند . پس از پيروزي بلشويكها و سرنگوني حكومت روسيه تزاري،‌ گر چه اين نهضت در مقطع بسيار كوتاهي مورد حمايت بلشويكها قرار گرفت، ولي با چرخش سياست خارجي شوروي مبني بر اعلام سياست سازش با دولتها و انصراف از سياست حمايت انقلاب جهاني (در هشتمين كنگره حزب كمونيست) ميرزا كوچك جنگلي قرباني توافقات بين المللي شد و قواي رضا خان توانست باقيمانده نيروهاي او را هم متلاشي كند. رضا خان سردار سپه در خرداد 1302 ه.ش. فرمان نخست وزيري را از احمد شاه گرفت و موجبات سفر سوم او را به اروپا فراهم ساخت ( 10 آبان 1302 ه.ش. ).
قتل ماژورايمبري، كنسول ايالات متحده آمريكا در تهران، علاقه اين كشور را به حضور در منطقه  تا مدتي به تاخير انداخت و بهانه اي به دست سردار سپه داد تا حكومت نظامي برقرار سازد ( تير 1303 ه.ش. ).
استيضاح اقليت مجلس كه روند فعاليت رئيس الوزراء را بر خلاف اصول قانون مشروطيت مي دانست، به جاي بركناري رضاخان، به تضعيف مجلس منجر شد و رضاخان فرماندهي كل قوا را هم به عهده گرفت (14 بهمن 1303 ه.ش.) و متعاقب سركوب سركشاني چون سميتقو و بر كنار كردن شيخ خزعل از مستند قدرت در خوزستان نفت خيز، قهرمان ملي شد. چرا که در آن ايام پاشيدگي ايران توانست دوباره ايراني يکپارچه سازد. رضا خان براي تصاحب قدرت بيشتر، به فكر تغيير رژيم و احراز مقام رياست وزرايي ارضاء مي شد و نه استعمار انگلستان اين هدف محدود را در ايران دنبال مي كرد. اما چون طرح تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي در ابتداي نخست وزيري رضاخان ممكن نبود و مقاومت جدي جامعه را در پي داشت، لذا براي آماده كردن افكار عمومي جامعه براي اين تغيير، ‌شعار جمهوري مطرح شد زيرا مقارن همين ايام در تركيه هم رژيم امپراتوري منحل و نظام جمهوري مستقر شده بود. اين امر بهانه خوبي براي طرفداران رضاخان بود كه تبليغات وسيعي به راه بيندازند و خواهان استقرار نظام مشابهي در ايران شوند. براي تغيير، بهترين راه وجود مجلس بود كه مي توانست چنين اقدامي را قانوني جلوه دهد. اين جريان در آغاز انتخابات مجلس پنجم كه سردار سپه با قدرت قشون و وزارت داخله، مجلس شورايي آراسته ترتيب داده بود، به وقوع  پيوست.
طرفداران رضاخان (با نام فراكسيون تجدد)‌ و مخالفان به رهبري مدرس (با نام اقليت) مدتي در كشمكشهاي پارلماني قرار گرفتند و در اين گفتگوها، ارتباط كودتا با قرارداد 1919 ميلادي و رابطه غوغاي جديد جمهوري خواهي با كودتا و نقش افراد دست اندركار به خوبي آشكار گرديد كه در مجلس و جامعه واكنشهايي پديد آورد. مدرس چون ميدانست رضاخان با اعمال نفوذ در انتخابات موفق شده است عده اي از طرفداران خود را به عنوان نماينده به مجلس بفرستد، تصميم گرفت تا با اعتراض به اعتبارنامه آنان، با حضورشان در مجلس مخالفت كند .
پس از واقعه دوم حمل 1303 خورشيدي و تظاهرات مردم در بهارستان به حمايت از مدرس و قشون كشيهاي رضاخان و كشته و مجروح و مصدوم شدن تظاهر كنندگان، ورودي رضا خان به تالار مجلس و رويارويي با نمايندگان برجسته، خاصه مرحوم موتمن الملك رئيس مجلس، هياهوي "جمهوري خواهان" فروكش كرد. رضاخان پس از معذرت خواهي و دستور آزادي محبوسان روزهاي اخير، خود به عموم مردم توصيه كرد كه "‌عنوان جمهوري " را موقوف نمايند. رضا خان چون به دليل مخالفت روحانيان كاري از پيش نبرد، بر آن شد كه به عنوان سلطنت يكه تاز عرصه سياست شود. او پس از يك دوره قهر و آشتي، با رسيدن به " مقام فرماندهي كل قوا " و اجراي برنامه ارسال تلگرامها و طومارها و نامه ها از ولايات به تحكيم ارتش و حاكمان و واليان، در مخالفت با سلطنت قاجاريه و احمد شاه كه به تحقيق پايگاه مردمي و تاريخي و سياسي خود را از دست داده بود، شرايطي پديد آورد كه مـجـلـس دوره پـنـجـم در جلسه 9 آبانماه 1304 ه.ش. ماده واحده اي را با مضمون " مجلس شوراي ملي به نام سعادت ملت ، انقراض سلطنت قاجاريه را اعلام نموده و حكومت موقتي را حدود قانون اساسي و قوانين موضوعه مملكتي به شخص آقاي رضاخان پهلوي واگذار مي نمايد، تعيين تكليف حكومت قطعي موكول به نظر مجلس موسسان است كه به تغيير مواد 36، 37، 38، 40 متمم قانون اساسي تشكيل مي شود، با اكثريت 80 راي از 85 نفر نمايندگان حاضر تصويب نمود. ده روز پس از خلع احمدشاه از سلطنت، سفير انگلستان نزد رضاخان رفت و طي يادشتي از سوي دولت انگلستان، حكومت وي را به رسميت شناخت و فرداي همان روز نيز سفير شوروي به رسميت شناختن حكومت او را توسط دولت متبوعش اعلام كرد. مجلس موسسان در 5 آذر 1304 ه.ش. با تعداد نمايندگاني سه برابر مجلس شورا با رياست ميرزا صادق خان مستشار الدوله تشكيل شد و طي پنج جلسه با تغيير اصول ياد شده، رضاخان را به سلطنت برگزيد و سلطنت را در خاندان او موروثي نمود. شاه جديد در 4 ارديبهشت 1305 ه.ش. تاجگذاري كرد.
برخورد زمامداي روسيه با رضاخان ، براساس تحليل ماركسيستي آنان از پايگاه اجتماعي وي استوار بود . آنان رضا خان را به عنوان عامل توانمند "بورژوازي ملي"‌در برابر "فئوداليسم پوسيده سنتي" تلقي مي كردند و معتقد بودند كه وي ايران را از حالت نيمه فئودالي خارج و با ملاكين و زمينداران بزرگ و روحانيان مبارزه خواهد كرد، لذا به حمايت از او برخاستند .
بر اساس همين تحليل نمايندگان سوسياليست كه در مجلس پنجم شركت داشتند و همواره از روسها تبعيت مي كردند. سليمان ميرزا و پانزده نفر از نمايندگان چپ به هنگام طرح تغيير سلطنت، به پادشاهي رضاخان راي مثبت دادند و به اين ترتيب در ايجاد حکومت پهلوي سهيم شدند. رضا خان كه با تظاهر به رعايت مذهب و پذيرش نظرات روحانيان و اظهار علاقه مندي به احكام دين و حمايت بخشي از روحانيان كه سقوط سلطنت قاجار و استقرار نظم جديد را به نفع جامعه مي دانستند، به قدرت رسيده بود از آغاز سلطنت، سياستي مخالف در پيش گرفت، چنان كه مقارن دوره ششم مجلس در مسئله نظام وظيفه با روحانيان روشي مخالفت آميز آغاز كرد و اين روش اجتماع علما را در قم به عنوان اعتراض پيش آورد .
تبديل محاضر شرع به محاضر رسمي، روحانيان را از امور جاري بازداشت. تفكيك دين از سياست به صورت يك اصل در آمد و موقوفات در اختيار دولت قرار گرفت. در مسئله تغيير لباس و كشف حجاب و اسلام زدايي تا آنجا پيش رفت كه فاجعه مسجد گوهر شاد و کشتار عمومي پيش آمد (1314 ه.ش.). رضاخان به روحانيان دستور داد كه آنان نيز لباسهاي مخصوص خود را كنار بگذارند و از دخالت در امور اجتماعي جداً احتراز كنند .
مجلس شوراي ملي از دوره ششم تا دوازدهم با نظم خاصي ادامه يافت و تبديل به مركز منتخبين رضاخان شد. آخرين اقليت مجلس مربوط به دوره هفتم است. محمد علي فروغي، ‌ميرزا حسن خان مستوفي الممالك، مهديقلي خان هدايت، محمود جم، ‌احمد متين دفتري، ‌علي (رجبعلي) منصور در دوران سلطنت او ماموريت يافتند تشكيل كابينه دهند .
نظميه رضاشاه با رياست سرهنگ محمد در گاهي شروع شد و بعد از محمد صادق خان كوپال، سالها محمد حسين آيرم اين سمت را بر عهده گرفت و با خشونت و قساوت بسيار و اختيارات فوق العاده نظارت عمومي را به عهده داشت، و در اجراي سياست شاه از همين طريق بسياري از مخالفان و حتي موافقاني كه رضا خان را در رسيدن به قدرت ياري كردند مثل نصرت الدوله، تيمورتاش، سردار اسعد، اسدي، و در گاهي نابود شدند.  از سال 1310 ه.ش. با تفسير قانون اساسي ،‌وزير دادگستري در نقل و انتقال قضات مجاز گرديد.
انگليس كه با امتياز دارسي (1901 م.) نفت را در اختيار داشت، علاقه مند بود كه تمديد قرارداد را  از تصويب مجلس بگذراند، لذا در 1310 ه.ش. به يكباره در آمد ناچيز ايران از نفت را به مقدار زيادي كاهش داد. موضوع در جريان مذاكره قرار گرفت اما در 16 آذر 1311 ه.ش. شاه از به نتيجه نرسيدن مذاكرات برآشفت و امتياز نامه دارسي را در آتش سوزاند و دستور داد مجلس لغو امتياز دارسي را اعلام نمايد. اما شركت نفت مقابله را تشديد كرد وتبليغات گسترده اي عليه ايران شروع شد. براي اولين بار در اين دوره به زعم مقابله با انگليس، مردم ابراز خوشوقتي مي كردند. انگليس موضوع را به جامعه ملل ارجاع داد.
با وجود مراقبت دستگاه پليسي، شورويها عناصر كمونيست را تقويت مي كردند تا اينكه در 1308 ه.ش. ژرژ آقاپگف كارمند بازرگاني شوروي در تهران،‌ به سفارت انگليس پناهنده شد. وي اسرار شبكه جاسوسي شوروي در ايران را فاش ساخت و در اين ارتباط اشخاصي دستگير و روابط با شوروي تيره شد و در قوانين،‌ مجازات سنگيني براي فعاليتهاي كمونيستي پيشبيني گرديد. در 1316 ه.ش. شبكه كمونيستي ديگري مركب از 53 ايراني کشف شد كه دكتر اراني در راس آنان بود كه محكوميتهايي پيدا كردند. رضاشاه در 1314 ه.ش. مسافرت يك ماهه اي به تركيه و ملاقات با مصطفي كمال (آتاترك) رئيس جمهور آن كشور را داشت و تحت تاثير تحولات تركيه قرار گرفت. در بازگشت روند حركت به سوي غرب را تشديد نمود. در اوايل سلطنت رضاخان كاپيتولاسيون لغو گرديد و ارتباط با كشورها گسترش يافت و اختلافات مرزي با همسايگان، به طريق مختلف مرتفع شد. بارها بر حق حاكميت ايران نسبت به بحرين تاكيد شد بدون اينكه اقدام جدي و عملي، ‌كه مستلزم مقابله با انگليس باشد، ‌صورت پذيرد. قرارداد تعيين خط سر حدي ايران و تركيه با انضمام آرارات شرقي به خاك تركيه منعقد شد (1311 ه.ش.). قانون تعيين حدود آبهاي ساحلي و منطقه نظارت دولت در دريا تصويب گرديد ( 1313 ه.ش. ). با افغانستان بر اساس نظري كه 45 سال قبل از آن ژنرال ماكلين و كلنل ماكماهون انگليسي داده بودند،‌ كه مستلزم چشم پوشي از بخش وسيعي از خراسان و بلوچستان و سيستان بود، ‌با راي حكميت دولت تركيه، قرارداد تعيين حدود امضاء شد (1314 ه.ش.) و بالاخره در جهت هماهنگي سياست در منطقه پيمان دوستي و عدم تجاوز بين ايران و تركيه و افغانستان و عراق در كاخ سعد آباد به امضاء رسيد ( 1316 ه.ش. ). در مورد رود هيرمند هم در 1318 ه.ش. قراردادي با افغانستان به امضاء رسيد .
روابط سياسي و اقتصادي با آلمان كه از مدتها قبل شروع شده بود، پس از نمايان شدن آثار جنگ جهاني اول گسترش بيشتري يافت.
احداث بسياري از ساختمانها و تاسيسات كشور و از جمله راه آهن به وسيله كارشناسان آلماني انجام مي گرفت.  تاسيس دانشگاه تهران و گسترش مراكز آموزشي و اعزام محصل به خارج و تصويب قوانين غالبا مربوط به اين دوره است. پس از به قدرت رسيدن حزب ناسيونال سوسياليست هيتلري (1933 م.) با شروع جنگ، انگليسيها مانع حمل كالاي آلمان از راه دريا به ايران شدند. آلمان راه شوروي را انتخاب كرد. سياست بريتانيا قطع رابطه با دولت هيتلري بود اما رضاخان تعلل نشان داد .
در اول تير 1320 ه.ش. آلمان خاك شوروي را مورد حمله قرار داد. چرچيل با وجود تمامي دشمني، متحد شوروي شد. مسئله رساندن مهمات به جبهه روسيه فقط از طريق راه آهن ايران حل مي گرديد، اما مشكل اعلام بي طرفي ايران بود. در 27 تير 1320 ه.ش. انگليس و روسيه يادداشتهاي مشابهي به ايران تسليم و از فعاليت آلمانها ابراز نگراني کردند و خواستند كه تعداد آلمانيهاي مقيم ايران را به يك پنجم كاهش دهد. پيغام خصوصي انگليس هم واگذاري راه بود اما از طرف ايران به آن توجه نشد. التيماتوم دو كشور و پيام هيلتر، رضاخان را در وضع بغرنجي قرار داد. وي سياست دفع الوقت را در پيش گرفت . در سحر گاه سوم شهريور 1320 ه.ش. ايران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت. ارتشي كه تمام هم رضاخان صرف آن شده بود،‌ به هنگام ورود قواي بيگانه توان مقاومت نداشت و از جانب ملت هم مورد حمايت قرار نگرفت و از هم پاشيد .
رضا خان ناچار به فروغي متوسل شد كه سالها او را كنار گذاشته بود. روسها شديدا با بودن رضاخان مخالف بودند حتي سخن از بازگشت قاجاريه و تغيير رژيم از سلطنت به جمهوري پيش آمد. اما ظاهرا با مهارت و سوابق فراماسونري فروغي اين مسئله منتفي شد و قرار شد رضاشاه از سلطنت كناره گيري کند (تنها راه چاره در آن موقعيت استعفاء، به منظور جلوگيري از فرپاشي ايران و تقسيم آن، بود) و پسرش محمدرضا به سلطنت برسد و به اين طريق نفوذ سياست انگليس در هيئت حاكمه ايران همچنان باقي ماند. رضا شاه با استعفاء از سلطنت به تبعيد رفت .
رضا خان در مرداد 1323 ه.ش. در ژوهانسبورگ در گذشت.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

 

 سلطان احمد شاه قاجار نهم اسفند 1308 (در آن سال مصادف با 28 فوريه 1930) درست 4 سال و 4 ماه پس از خلع قاجاريه از سلطنت ايران در 32 سالگي در پاريس و در تبعيد درگذشت. وي دچار اضافه وزن و بيماري کليوي بود. احمدشاه را در تيرماه 1288 در 12 سالگي برجاي پدرش نشانده بودند كه سه سال و چند ماه پس از كودتاي ژنرال رضا خان، از سلطنت خلع شده بود. احمد شاه به اراده خود به اروپا رفته بود كه ديگر به او اجازه بازگشت داده نشده بود. از بررسي خاطرات رجال آن زمان و رفتار احمد شاه چنين بر مي آيد كه نمي توان نسبت به وطندوستي او ترديد كرد. وي بر خلاف ديگر سلاطين قاجاريه، فردي نسبتا آگاه بود و بر اوضاع وقوف داشت و سياستها را مي شناخت و راه گريز از آنها مي دانست ولي وسيله و امكانات او محدود بود؛ نه ارتشي قابل ملاحظه داشت و نه بودجه كافي. اوضاع زمان و مداخله بيگانه هم مانع از آن بود كه بتواند اقدامي كند. او در23 سالگي با مهارت تمام كودتاي ژنرال رضاخان ــ سيد ضياء را از سر گذرانيده بود. احمد شاه قاجار كه در 9 آبان 1304 از سلطنت خلع شده بود در سن 32 سالگي در پاريس به بيماري كليه درگذشت. هيچ يك از مقامات دولتي در مراسم تشييع وي شركت نكردند.احمد شاه قاجار هفتمين و آخرين پادشاه سلسله قاجار1 در 1275ش. در تبريز متولد شد. وي كه قبل از رسيدن به مقام سلطنت «احمدميرزا» خوانده مي‌شد، مانند پدرش محمدعلي شاه معلمان و مربيان روسي داشت. «اسمير نوف» معلم روسي او كه افسر ارتش روسيه بود در او نفوذ فراوان داشت.  احمد ميرزا در10 سالگي وليعهد شد و در 13 سالگي متعاقب فتح تهران توسط مجاهدين مشروطه‌خواه و پناهنده ‌شدن پدرش به سفارت روسيه ـ تير 1288ـ به سلطنت رسيد. با اين حال تا 18 سالگي و رسيدن به سن قانوني نقشي در اداره كشور نداشت و «عضد‌الملك» بزرگ خاندان قاجار كه از سوي شورائي متشكل از علما و برخي نمايندگان مجلس اول و سران مجاهدين به نيابت سلطنت برگزيده شده بود، زمام امور را عهده‌‌دار بود.  احمد ميرزا در ارديبهشت 1292 با دختري از سران قاجار ازدواج كرد. يك سال بعد با رسيدن به سن قانوني در تير 1293 تاجگذاري كرد و 17 سال پادشاه بود. در طول اين مدت مانند پدربزرگ و جد خود سفرهاي متعددي از طريق استقراض از بانك‌هاي خارجي به اروپا انجام داد. سفر اول وي كه در آبان 1298 آغاز شد، 7 ماه و سفر دوم وي كه در بهمن 1300 شروع شد 10 ماه به درازا كشيد. در سالهاي پادشاهي احمد شاه ايران شاهد حوادث متعددي بود. اعدام شيخ فضل‌الله نوري ـ مرداد 1288ـ فرار محمدعلي شاه از ايران ـ شهريور 1288ـ اولتيماتوم روسيه به ايران ـ ارديبهشت 1290 ـ به توپ بستن بارگاه امام رضا (ع) توسط نظاميان روسيه ـ فروردين 1291 ـ قيام مردم بوشهر عليه نظاميان انگليس ـ مرداد 1294 ـ قيام شيخ محمد خياباني ـ فروردين 1299ـ قيام ميرزا كوچك‌‌خان جنگلي ـ خرداد 1299 و كودتاي رضاخان پهلوي ـ اسفند 1299ـ مهمترين رويدادها و حوادث دوران 17 ساله پادشاهي احمد شاه قاجار بود. در صحنه بين‌المللي نيز وقوع جنگ اول جهاني ـ تير 1293 ـ انقلاب بلشويكي در روسيه ـ آبان 1296 ـ و تاسيس جامعه ملل ـ تير 1297 ـ مهمترين رخدادهاي خارجي دوران حكومت وي بود.  سالهاي جنگ اول جهاني بحراني‌ترين سالهاي حكومت احمد شاه بود. با آنكه احمد شاه در نطق افتتاحيه مجلس سوم شوراي ملي دولت ايران را بيطرف خواند،2 در سالهاي جنگ، ايران به اشغال روسيه و انگليس و عثماني در آمد، سپس قرارداد 1919 به اين اشغالگري رسميت بخشيد و سبب تجزيه ايران شد. در اين سالها احمدشاه در ازاء دريافت حقوق از روسيه و انگليس در برابر طرحهاي آنان سكوت مي‌كرد و با روي كار آمدن رئيس‌الوزراهاي مورد نظر آنان در كشور مخالفت نمي‌نمود. 3 در سالهاي پاياني حكومت وي كودتاي مشترك رضاخان و سيدضياءالدين طباطبائي، به وقوع پيوست. سيدضياء پس از كودتا فرمان نخست‌وزيري خود را از احمدشاه دريافت كرد. اما كابينه وي 100 روز بيشتر دوام نيافت. پس از آن قوام‌السلطنه، مشيرالدوله، مستوفي‌الممالك و سپس رضاخان مامور تشكيل كابينه شدند. در دوران حكومت رضاخان مقدمات سلب قدرت از احمد شاه و انقراض سلسله قاجار فراهم شد و اين سلسله نهايتاً به موجب مصوبه‌اي كه در آبان 1304 در مجلس شوراي ملي به تصويب رسيد، منقرض گرديد. 4 بدين ترتيب احمد شاه كه دو سال قبل از اين مصوبه و مقارن كودتاي رضاخان در اروپا بسر مي‌برد از سلطنت خلع و برادر و وليعهد او محمدحسن ميرزا به شكل موهن و تحقير‌آميزي از ايران خارج شدند.  احمد شاه سه سال پس از خلع شدن از مقام سلطنت در 32 سالگي در يكي از بيمارستانهاي پاريس درگذشت. جنازه او طبق وصيتش به عراق حمل شد و در كربلا نزد مقبره پدرش به خاك سپرده شد. از مقامات دولتي ايران هيچ يك در مراسم تشييع جنازه او شركت نكردند.

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

 

 

 

 

با روي کار آمدن محمد علي شاه ،پسر مظفر الدين شاه ، و خلع او به علت استبداد راي و مخالفت با آزاديخواهان و همچنين ، به سلطنت رسيدن پسر وي ( احمد شاه ) در پي زمامداري دو نايب السلطنه و مهمتر از همه ، مطرح شدن آلمان به عنوان نيرويي كارا در آسياي غربي ، تمامي اين تحولات تغيير عمده اي در روند سياسي ايران پديد نياورد . همچنين ، در سالهاي پاياني سلطنت قاجار، قدرتهاي سلطه گر خارجي در نظام موازنه مثبت يا توازن ايجابي ، دو واقعه شوم ( تحميل معاهده 1907 م. و قرارداد1919 م. ) را قبل و بعد از انقلاب اكتبر در روسيه ، براي ايران تدارك ديده بودند كه با بيداري مردم اين سرزمين و پاره اي از رجال سياسي ، مذهبي و ملي ، به مرحله عمل نرسيد . ولي ، با نزديكي قدرت استعماري انگليس و بلشويكهاي روس و تثبيت سياست استعماري جديد در آسياي غربي و مركزي ، نخستين پديده حكومتي در تاريخ ايران در نظام وابستگي با همسازيهاي كانونهاي قدرت برون مرزي ، شكل گرفت . اين شكل گرفتن با انقراض سلسله قاجاريه ( 1304 ه.ش. / 1925 م. ) و واگذاري سلطنت به  رضا خان مير پنج سواد كوهي ، ايران را در عرصه نويني از حكومت و ديپلماسي قرارداد . كه اين امر ،‌سرانجام بسياري از نهادهاي جامعه را ( به ظاهر ) دگرگون ساخت .
مرزها و دگرگونيهاي آن در اين دوره كم نظير تاريخي ، مرزهاي ايران در چهار سوي كشور ( به دنبال جنگها و آشوبها و تحميل قراردادها ) تغييرات بسيار يافت .
  
1 . در شمال  
نخست در غرب درياي مازندران ( قفقاز ) كه كمابيش در زمان بنيانگذار سلسله قاجار در همان موقعيت عصر صفوي و نادري باقي بود ، پس از فراهم آمدن قدرت نظامي براي كشور روسيه و وابسته شدن بسياري از شاهزادگان و اميران و خوانين و ملاكهاي مسلمان و مسيحي منطقه ( گرجب و ارمني ) به تزارها و از ميان برداشتن آقا محمد خان ، جنگهاي سهمگيني كه با سياست تجاوزگرانه بريتانيا بي ارتياط نبود ، پديد آمد . سرانجام ، مرزهاي براي ايران در منطقه ياد شده باقي ماند كه همواره بي اعتبار و از لحاظ تاريخي و فرهنگي ، غير قابل پذيرش بوده است . جنگهاي روس با ايران در هفتمين سال سلطنت فتحعلي شاه ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1804 م. ) آغاز شد و برپايه معاهده اي در يازده فصل و يك مقدمه كه در گلستان ( روستايي در قراباغ ) با حضور سفير انگلستان انعقاد يافت ، بخشهاي گرجستان ( مركز تفليس ) ، داغستان ( مركز دربند ) ، شروان ( مركز باكو ) و ولايتهاي ديگر ( شماخي ، شكي ، گنجه ، منطقه قراباغ و جاهايي از مغان و طالش ) از ايران جدا افتادند . در جنگهاي دوم كه به دنبال اعتراض مردم و روحانيان استقلال خواه به وقوع پيوست ( 1243 – 1241 ه.ق. / 1828 – 1826 م. ) با شكست دوباره ايران و تحميل معاهده ديگري در شانزده فصل و يك قرارداد الحاقي در سه فصل در تركمانچاي ، فزون بر مناطق پيشگفته ،‌ولايتهاي ايروان و نخجوان نيز از قلمرو قاجاريه جدا افتاد . همچنين ، ده كرور ( پنج ميليون تومان ) خسارت جنگي و امتيازات سياسي و اقتصادي ديگر كه ريشه در شيوه هاي نابخردانه حكومتي و فساد اخلاق پاره اي از قاجاريان داشت، بر ايران تحميل شد . از آن ميان، روايي نوعي ، كاپيتولاسيون ( حق قضاوت كنسولي ) و باز گذاشتن دست دخالت تزارها در امور داخلي ايران به بهانه دفاع از سلطنت اخلاف عباس ميرزا بود كه تا پايان عمر سلسله حاكم بر ايران و پيروزي انقلاب بلشويكي در روسيه باقي ماند . اما ، از لحاظ مرزي بر پايه فصل چهارم عهد نامه ، يعني از نقطه تلاقي كشورهاي ايران و عثماني با قفقاز ( نزديك قله آغري كوچك ) آغاز مي شد و پس از عبور از سرچشمه رود قراسوي سفلي ، تا محل التقاي آن با رود ارس ادامه مي يافت و رود ياد شده به گونه مرز ، تا قلعه عباس آباد پيش مي رفت . همچنين از سرچشمه رود آدينه بازار تا قله تپه هاي جگير ، تيره هاي كوه به صورت مرز تعيين گرديده و تا سرچشمه شمال رودخانه آستارا ادامه داشته و از آنجا تا مصب آن در درياچه خزر ،‌حدود دولتين به شمار رفته است . روسها فقط به برپايي جنگ عليه ايران و تحميل دو قرارداد شوم و ظالمانه اكتفا نكردند ، بلكه به دفعات در تحديد مرزهاي جديد زياده طلبي نيز نشان دادند و چندين مرتبه نيز ، در اين امر اختلافاتي را موجب شدند كه از ميان ، مي توان به اين موارد اشاره كرد :
پروتكل سال 1245 ه.ق. ( 1829 م. ) در ارتباط با مرزبنديهاي جديد و تغيير اساسي ، كوشش در تحميل پروتكل سال 1314 ه.ق. ( 1896 م. ) ، تغيير مجدد در رساندن مرز به محل التقاي قراسو و ارس به نفع كشور تركيه و بالاخره ، بي نتيجه گذاردن كوششهاي كميسيون مغان در سال 1304 ه.ش.( 1925 م. ) بر روي هم ، مرزهاي دقيق و مشخص تا پايان عصر قاجاريه مشهود نگرديد .
محمد امين خان در منطقه خوارزم قدرت بسياري داشت . با اينكه حسام السلطنه ( والي خراسان ) در سال 1269 ه.ق. عباسقلي خان دره گزي را به سمت " بيگلربيگي " مرو تعيين كرده بود ، اما ، محمد امين خان نيز همچون برخي از خوانين گذشته ، به خراسان حمله كرد و در سرخس به دست فريدون ميرزا فرمانفرما كشته شد . در سال 1271 ه.ق. كه سر او به تهران گسيل شد ، خان سوار خان هزاره اي از طرف والي خراسان به حكومت مرو انتخاب گرديد . لكن ، تركمنها بار ديگر مجهزتر به ميدان آمدند و با برخورداري از اختلافات ميان حشمت الدوله ( والي خراسان ) و قوام الدوله ، قشون ايران را شكست دادند و گروه كثيري را به اسارت خود در آوردند . در اين مورد، كوششهاي سياسي ايران ( ميرزا حسين خان سپهسالار ) به جايي نرسيد و روسها كه تسخير آسياي مركزي را هدف قرار داده بودند ، در سال 1290 ه.ق. ( 1873 م. ) خيوه را توسط كافمان ( Kaufman ) تسخير كردند . همچنين با سركوبي تركمنهاي يموت در سال 1295 ه.ق. ( 1878 م. ) توسط سرتيب لازارف ( Lazarov ) و جنگ ديگر با همان قوم در سال 1297 ه.ق. ( 1880 م. ) توسط ژنرال اسكوبلف ( Skobelev ) و سرانجام ، با قتل عام اقوام تركمن ( با گسيل قشون روس توسط راه آهن به گوگ تپه ) در سرتاسر شمال شرقي ايران هم همان وضع مشابه با قفقاز پيش آمد ، يعني قرارداد ديگري به سان تركمانچاي ، در 29 محرم سال 1299 ه.ق. ( 9 دسامبر 1881 م. ) بر دولت ناتوان ايران تحميل گرديد . اين قرارداد را ميرزا سعيد خان موتمن الملك ( وزير امور خارجه ايران ) و ايوان زينوويف ( Ivan Zinoviev ) وزير مختار و ايلچي مخصوص روسيه امضاء كردند كه بر پايه فصل اول آن ، مرزهاي تحميلي از خليج حسينقلي خان با تعيين رود اترك تا چات و در آنجا ،‌كوههاي سنگوداغ و سگوم داغ و رود چندر ،‌و پس از گذر از چند دره و كوه محلي ،‌رود سمبار تا مسجد داريانه ، و با گذر از چند تنگه و دره و روستاهاي خيرآباد و گوگ قيتال و دربند و نزديكيهاي فيروزه ادامه يافته و با گذر از قريه كلته چنار و محل اتصال زيركوه و قزل داغ و دره رود باباگاورس و لطف آباد ، اندك اندك به سمت جنوب شرقي ميل كرده و به جايي رسيده كه امروز نام سرخس ايران را دارد . بر پايه فصل دوم ، مقرر گرديد كه طفين معاهدتين كميسرهايي را براي ترسيم و " نصب علامات " مامور نمايند . به همين منظور ، در ششم جمادي الاول سال 1304 ه.ش. ( فوريه 1886 م. ) سليمان خان صاحب اختيار از طرف دولت ايران و غرالين شباب پلكونيك نقولا قورمين تاراوايف ( Taravayev ) از طرف روسيه در بخشي از مرزها و به دنبال پروتلكي ديگر ، ميرزا علي اشرف خان سرتيب ( مهندس سر كميسر ايران ) و يك تن از كاردانان روسيه ( به عنوان سر كميسر آن دولت ) در بخش ديگر آن ، خطوط لازم را ترسيم كنند و حتي ، نقشه اي به مقياس 84000/1 فراهم آوردند . لكن ، دولت تزاري در مورد فيروزه و حصار ادعاي بيشتري نشان داد . سرانجام قرارداد جديدي به امضاي ميرزا علي اصغرخان امين السلطان ( صدر اعظم ايران ) وپوتزف ( Potzev ) ( وزير مختار روسيه ) در 23 ذيقعده سال 1310 ه.ق. ( 27 مه 1893 م. ) ، منعقد شد كه بر اساس فصول سه گانه اول قرارداد ، " اعليحضرت شاهنشاه ايران ( ناصرالدين شاه ) ، از طرف خود و از طرف وارث خود منطقه فيروزه را كلا" به اعليحضرت امپراتور كل ممالك روسيه واگذار كرده " . و در منطقه حصار نيز ، دگرگونيهايي را به سود روسيه پديد آوردند . در عوض براي رفع پاره اي معضلات در قرارداد تركمانچاي ، قطعه زميني كه در ساحل راست رودخانه ارس و محاذي قلعه قديم عباس آباد واقع است ، به ايران باز گردانده شد .
بدين ترتيب ، موقعيت سوق الجيشي روسيه و اقتصاد مرزي ( آبياري ) آن استحكام بيشتري يافت و برپايه همين قرارداد ( فصل چهارم ) مقرر شد كه با دادن ماموريت به كميسرهاي دو طرف ، مرزهاي جديد از خليج حسينقلي خان تا بستر تجن در ذولفقار ( اول متصرفات افغانستان ) علامتگذاري شود و همچنين ( فصل ششم ) سكنه فيروزه و حصار را كه معاوضه كردند به خاك يكديگر مهاجرت دهند . در ضمن تعهد كردند كه در نقاط معاوضه شده قلاع و استحكامات بنا نكنند و در فيروزه و حصار ، تركمن ننشانند .
در پي اين قرارداد تحميلي و پروتكلهايي چند ( پروتكل تنظيم شده در 27 رجب سال 1311 ه.ق. ( 23 ژانويه 1894 م.) ، در قريه حصار ،پروتكل تنظيم شده در 21 جمادي الاول 1312 ه.ق. ( 8 نوامبر 1894 م.) در عشق آباد نمايندگان روسيه با اعمال همان روشهاي به كار رفته در قفقاز ، مانع تحديد مرزها شدند . پس از شكل گيري نظام بلشويكي ، با اينكه عهدنامه دولتي ايران و اتحاد جمهوريهاي شوروي در 7 اسفند ماه سال 1299 ه.ش. ( 26 فوريه 1921 م. ) در شهر مسكو به امضاي عليقلي خان مشاور الممالك از طرف ايران و چيچرين و ميخائيلوويچ كاراخان ( Mikhailovich Qarakhan ) ( به نمايندگي دولت شوروي ) به امضاء رسيد و بر پايه فصل سوم آن ، به سياست غاصبانه دولت تزاري سابق روسيه اذعان و مقرر گرديد كه قريه فيروزه و اراضي مجاور آن به ايران مسترد گردد . همچنين با رضايت به اينكه سرخس كهنه در تصرف شوروي بماند ، اما آن دولت از انتفاع از جزاير آشوراده و جزاير ديگري كه در سواحل ولايت استرآباد واقع است صرف نظر نمايد ، باز حكومت جديد روسيه شوروي هم راه اسلاف خود را در پيش گرفت ، به گونه اي كه در روزگار پاياني عصر قاجاريه ( 1301 ه.ش. / 1922 م. ) هيئتي در مدت يازده ماه گفتگو ،‌حتي نتوانستند به خواستهاي تعيين شده قراردادهاي تحميلي روسيه بر ايران ، جامه عمل بپوشانند . به همين دليل ،‌بخشهايي از مرزهاي شمالي ايران ( غرب و شرق درياي مازندران ) همچنان نامشخص باقي ماند .
 
2. در شرق
نخست در منطقه خراسان ( هرات )‌ . پس از نادرشاه ، در اين منطقه نيز آشوبهايي پديد آمد . احمدخان دراني ( يكي از سرداران او ) و پس از وي ، زمان شاه ( امير كابل ) از برجسته ترين صاحبان قدرت در منطقه گرديدند . گردش روزگار نيز به گونه اي بود كه رقابتهاي بريتانيا و فرانسه ، در ارتباط با تسخير هند و از سوي ديگر ، هماهنگي بريتانيا و روسيه در تسلط بر آسياي مركزي ، وضع منطقه را آشفته تر مي ساخت . اختلافات قومي  ،‌گويشي ،‌محلي ، مذهبي وگرايشهاي حكومت طلبانه سران و شاهزادگان ، در مجموعه دولت استعماري انگلستان را بر آن مي داشت كه در بر هم زدن شرايط آرامش و دوستي وصلح در منطقه ، مستقيم و غير مستقيم ، دخالت داشته باشد ، تا آنجا كه كامران ميرزا ( پسر محمود شاه دراني ) عليه محمد شاه قاجار به منازعه پرداخت و همزمان با محاصره شهر تاريخي هرات ،‌يعني كليد هندوستان يا دروازه هند توسط قشون مركزي ايران و به دستور لرد او كلاند ( Lord Aukland ) ( فرمانرواي هند ) با سياستي از پيش تعيين شده ، جزيره خارك توسط قشون مجهز انگليس تصرف گرديد . همچنين بنادر خليج فارس مورد تهديد جدي قرار گرفت ، به طوري كه محمد شاه مجبور شد از محاصره هرات منصرف شود . كشمكشهاي اميران و سران افغاني ( كامران ميرزا و شجاع الملك ، پسر امير تيمور دراني ،‌و چند تن ديگر ) همچنان برقرار ماند . سرانجام ، يكي از آنان به نام يار محمد خان با كشتن كامران ميرزا در سال 1257 ه.ق. ( 1841 م. ) و گرفتن لقب " ظهير الدوله " از سوي محمد شاه و ايجاد هماهنگي با كهندل خان ( امير قندهار ) و برادرش كه دوست محمد خان ( امير كابل و از خاندان باركزايي ) بود ، با ابراز وفاداري به حكومت مركزي ايران ، نوعب آرامش در منطقه به وجود آورد . البته، با مخالفت بريتانيا و برپايي جنگ از سال 1255 تا 1258 ه.ق. ( 1839 – 1842 م. ) و گسيل 20000 سپاهي هندي ، افغاني و انگليسي به سر كردگي ماگناتن ( William Magnaughten Sir )  در ياري رساندن به شاه شجاع ، اين آرامش در هم شكسته شد . به رغم اينكه امير دست نشانده توسط اكبر خان ( برادر دوست محمد خان ) در شوال 1257 ه.ق. (‌نوامبر 1841 م. ) به قتل رسيد،‌محمد شاه نيز توانست كمكهاي لازم را به جبهه اصلي برساند . در نتيجه ، دوست محمد خان از دولت مركزي ايران و حتي حمايت خان خوارزم محروم گرديد . پس از پايان جنگ ، تا سال 1280 ه.ق ( 1863 م. ) انگليسيها با وي عليه  ايران به مماشات پرداختند و براي جدا كردن هرات از خراسان و دخالت در امور ايران ، از او در برابر حاكمان آن منطقه ، مانند يار محمدخان ( ظهير الدوله اول ) ،‌محمد خان (‌ ظهير الدوله دوم ) ،‌محمد خان دراني ( دشمن ظهير الدوله دوم )‌ ، با سياستگريهاي سرجان لارنس ( lawrence Sir John ) در كابل سودها بردند . زماني كه دوست محمد خان خود را وابسته به دولت ايران معرفي كرد و از حسام السلطنه فرمانفرماي خراسان مدد گرفت ، قشون ايران هرات را فتح كرد و به نام ناصر الدين شاه خطبه خوانده شد . استعمارگران بريتانيايي باز با اعزام نيروي دريايي و برپايي جنگ در تنگستان بوشهر ، اولتيماتوم شديد اللحني به دولت ايران ارسال كردند . آنان آشكارا اعلام نمودند كه ايران نه تنها بايد سپاهيان خود را از هرات بيرون آورد ،‌بلكه خسارات وارده را هم جبران كند و غرامت نيز بپردازد . همچنين ، متعهد شود كه از تمامي دعاوي خود نسبت به هرات و ساير نقاط افغانستان ،‌صرف نظر نمايد.
ميرزا آقا خان نوري ( يكي از دست نشاندگان انگليس كه پس از قتل ميرزا تقي خان اميركبير در مقام صدارت قرار گرفته بود ) با اعزام فرخ خان غفاري ( سياستگري از سلك خود ) در مقام وزير مختاري به پاريس براي انعقاد قرارداد جدايي هرات از ايران ، به وساطت ناپلئون سوم ( امپراتور  فرانسه )‌ و امضاي او و سفير كبير انگليس در پاريس ( لردكوولي ) ضربه محكمي بر پيكر حكومت مركزي ايران وارد آورد .
معاهده "‌پاريس " در يك مقدمه و پانزده فصل تنظيم شده كه فصلهاي پنجم و ششم آن در ارتباط با مرزهاي ايران ،‌بيش از ديگر فصول زيانمندي نشان داده است . در فصل پنجم تعهد شده است كه عساكر و ماموران ايران از شهر هرات و تمام مناطق افغانستان ، در ظرف سه ماه خارج شوند ، بر پايه فصل ششم ، ايران از هر نوع سلطنت به شهر و خاك هرات و ممالك افغانستان صرف نظر نمايد و اگر اختلافي ميان ايران و آن كشور پيش آيد ، بدون به كاربردن قواي جبريه به " اهتمامات دوستانه دولت انگليس " رجوع نمايند .
بدين سان ، دولت استعماري بريتانيا با ايجاد حريم امنيتي ، براي حفظ هندوستان به هدف خود رسيد و موجد پديد آمدن مرزهايي شد كه از لحاظ جغرافيايي ، اجتماعي و انساني بيانگر ناهماهنگيهاي كامل مي باشد .
دوم ،‌در منطقه سيستان و بلوچستان . به دنبال قرارداد تحميلي ياد شده ، انگليسيها توجه خود را به بخشهاي سيستان و بلوچستان معطوف كردند . اين منطقه نيز بعد از قتل نادر در دوره زنديه و اوايل قاجاريه ( به علت عنايت حكومتهاي مركزي به ديگر نقاط كشور ) در آشفتگي قرار داشت .
خوانين منطقه ، همچون محمد علي خان سيستاني نهرويي و دوست محمد خان بلوچ ، گاه مخل آسايش مردم مي شدند ، اما اگر دولت مركزي هشيار مي بود ،‌( چون عصر امير كبير با نصب شاهزاده تهماسب ميرزا مويد الدوله به حكومت كرمان ، با كمك عبداله خان صارم الدوله ) ، امنيت نسبي برقرار مي شد . در غير اين صورت ، انگليسيها مترصد فرصت بودند تا از آشوبها و فتنه هاي محلي بهره برداري نمايند . از آن ميان ، با قيام نصير خان بلوچ عليه انگليستان و سرانجام ، انعقاد قرارداد وي با دولت بريتانيا در سال 1271 ه.ق. ( 1854 م. ) خود و خاندانش ، تحت الحمايه استعمار در آمدند .
پس از وي برادرش ( ميرخدادادخان ) با قرار دو برابر كردن " مقرري " خود ، وضعي پيش آورد كه نفوذ انگلستان گسترده تر گردد .
تحديد مرزهاي شرقي ايران
از شمال تا جنوب در اين دوره با نابسامانيهاي فراواني ، از " دهانه ذوالفقار " ( جايي كه ايران و افغانستان و شوروي سابق تلاقي دارند ) آغاز مي گردد. تا جنوبي ترين نقطه مرزي مشترك با افغانستان ، " كوه ملك سياه " است كه ايران و افغانستان و پاكستان امروز ( بلوچستان انگليس ) در آن برخورد مي نمايند . اين فاصله كه حدود 855031 كيلومتر است ، به سه مسافت و سه حكميت تقسيم شد كه دو قسمت آن ، متعلق به دوره قاجاريه است . تعيين حد و مرز ،‌با حكميت ماكلين ( Maclean ) ( كنسول انگليس در مشهد ) و با شركت ميرزا محبعلي خان ناظم الملك ( كارگزار خراسان ) و پسرش ( ميرزا جهانگير خان ) ، ميرزا محمد علي خان سرتيپ مهندس و پسرش ( ميرزا عبدالرحيم خان كاشف الملك )‌ و حاج مهديقلي ميرزا سهام الملك از طرف ايران و ژنرال غوث الدين خان همراه چند تن از قضات و خوانين هرات از جانب افغانستان ،‌از " از دهانه ذوالفقار " تا منتهي اليه جنوبي كوه يال خر ، در سال 1308 ه.ق. ( 1891 م. ) انجام شد . تحديد حدود با حكميت كلنل ماكماهون ( Col. Sir Henry Mac Mahon ) انگليسي ، كه مربوط به سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) و در ارتباط با بخش دوم و مربوط به سيستان تاريخي است ،‌از آخرين نقطه تعيين شده توسط كلنل ماكلين شروع مي شود و در مسافتي به درازاي 282 كيلومتر خاتمه مي يابد . سرفردريك گلد اسميت ( Sir Fradric Godlsmith ) ( نماينده انگليس و مدير تلگرافات در ايران ) با كمك ماژورلووت ( Lovett ) مقدمات تصميم را فراهم آوردند . بخشي در حدود 950 ميل مربع با جمعيتي در حدود 45 هزار نفر در ايران تعلق يافت و بخشي ديگر كه در ساحل راست رود هيرمند بود ، به كشور جديد التاسيس افغانستان داده شد . پس از پايان سلطنت قاجاريه در متن پروتكلها و تعيين قسمتهايي از مرز نيز دگرگونيهايي پديد آمد . بقيه بخش مرزهاي شرقي ايران در دوره قاجاريه ،‌از "‌كوه ملك سياه " ( يعني نقط تلاقي سه كشور افغانستان و ايران وبلوچستان انگليس ) تا خليج گواتر در درياي عمان كه شرقي ترين نقطه مرزي ايران در جنوب كشور به شمار مي رود ، تحديد نگرديد و با اعمال قدرت سياسي انگليس ، در دهه هاي بعد نيز ( حتي پس از تشكيل دولت پاكستان) مرزهاي منطقه به طور دقيق نامشخص باقي ماند .
3. در غرب
در غرب ( عثماني ، تركيه و عراق ) از دير باز به دلايل مذهبي و اجتماعي ( ايلات و عشاير ) و سياسي ( پناهندگيها ) و اقتصادي ( معضلات دادوستد ) در اين منطقه كشمكشهايي مرزي پديد آمده است . در دوره قاجاريه نيز ، با خواستهاي گوناگون دو قدرت مسلط استعماري ، يعني روس و انگليس و رفابتهاي آنها ، مشكلات گذشته مردم وسيعتر گرديد .
پس از آشكار شدن ناتواني ايران در جنگهاي ايران و روس ، با اينكه عباس ميرزا و برادرش ( محمد علي دولتشاه ) توانستند در جنگهاي 1221 تا 1227 ه.ق. ( 1812 – 1806 م. ) بسياري از شهرهاي ارمني نشين عثماني را تسخير كنند و حتي نبرد را به محاصره بغداد بكشانند ، سرانجام سيطره جويي روس و انگليس ايران را در تنگنا قرار داد.     
نخستين عهد نامه مرزي ايران و عثماني در عصر فتحعلي شاه ( 1237 ه.ق. / 1822 م. ) در ارزنه الروم ( ارز روم )‌ امضا شد و در اين راستا ، به نظر مي رسيد كه مرزهاي طرفين از آرارات تا مصب اروند رود روشن و تغيير ناپذير خواهد ماند ، اما اختلافات ريشه دار گذشته در سراسر مرز ،‌ خاصه در اماكن كردنشين شمالي و عرب نشين جنوبي ( خوزستان ) سامان گرايي لازم را به وجود نياورد .
پس از مرگ فتحعلي شاه ، روسها و انگليسيها به انگيزه هاي سياسي ( نياز به آرامش براي قفقاز و خليج فارس ) كنفرانس دوم ارز روم را به شرح زير پديد آوردند :
هيئت ايراني به سركردگي ميرزا تقي خان امير نظام ، هيئت عثماني به سركردگي نوري افندي و پس از وي سعدالله انور افندي ، هيئت انگليسي كلنل ويليامز ( Col.Williams ) و هيئت روسي كلنل دينس ( Col . Dainese ) . همزمان ، انگليسيها عده اي زمين شناس و باستان شناس نيز همراه خود آورده بودند و سراسر مرزهاي ايران را مرد شناسايي علمي – فني – تا ريخي قرار دادند . با پديد آمدن انواع مشكلات براي هيئت ايراني و كشته شدن چراغعلي خان زنگنه ، سرانجام در شانزدهم جمادي الثاني سال 1263 ه.ق. ( دوم ژوئن 1847 م. ) عهدنامه اي در يك مقدمه و نه ماده انعقاد يافت كه ميرزا تقي خان امير نظام و انور افندي ، آن را امضا كردند . برپايه بند دوم اين قرارداد ، ارضي ولايت زهاب ( غربي ) به دولت عثماني و ارضي جباليه و دره ( شرق زهاب ) به دولت ايران تعلق يافت و در ولايت سليمانيه ايران از هرگونه ادعايي صرف نظر نمود . دولت عثماني نيز تعهد كرد كه از بندر محمره ( خرمشهر ) و جزيره الخضر و جانب يسار اروند رود چشم بپوشد . بدين سان ، اختلافات به ظاهر پايان يافت و با اينكه سال بعد از امضاي قرارداد ، دولت عثماني نوعي اشكال تراشي به وجود آورد ، اما ،‌" مامورين دولتين واسطه " پاسخ لازم را دادند .
از آن زمان تا فروريختگي دولت عثماني ( 1332 ه.ق. / 1914 م. ) چندين كميسيون تحديد مرز به شرح زير تشكيل گرديد : در سال 1266 ه.ق. ( 1850 م. ) در اجراي فقره سوم عهد نامه ارزروم در همان سال به منظور تهيه و ترسيم نقشه هاي سر حدي در چهار سال ( 1270 – 1265 ه.ق. / 1853 – 1849 م. ) در سال 1293 – 1292 ه.ق. ( 1875 – 1876 م. ) و در سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) . در رفع پاره اي از مشكلات مرزي در سال ، 1329 ه.ق ( 1911 م. ) در سال 1330 ه.ق. ( 1912 م. ) در تحديد سرحدات و حل وفصل امور فني ، در سالهاي 32 – 1331 ه.ق. ( 1914 م. ) در مقدمات پروتكل استانبول و مقاوله نامه قسطنطنيه و سرانجام در همان سال ( 23 صفر 1331 ه.ق. / 21 ژانويه 1914 م. ) كميسيوني در محمره ( خرمشهر ) با شركت نمايندگان ايران ( اعتلاء الملك ، جليل الملك، منصور السلطنه عدل ) ،‌عثماني ( عزيز سامح بيك ، عبد الحميد بيك ) ،انگليس موسيووارا تيسلاو ( Wrattislaw ) و كاپيتن ويلسون ( A.T. Wilson ) روسيه موسيومينورسكي ( V.Minorsky ) ، موسيو بلايف ( D.Beleiew ) برگزار شد .
البته لازم به ذكر است كه در تمام جلسه ها و كميسيونها مسائل مرزي غرب ايران فيصله نيافت و پس از جنگ جهاني اول و سرانجام با ايجاد دو كشور تركيه و كشور نو ساخته عراق ،‌اختلافات ارضي و كشتيراني در اروند رود و سواحل غربي خليج فارس ( مصب اروند رود ) همچنان تداوم يافت .
4 . در جنوب
در بخشهايي جنوبي كشور ( درياي عمان و خليج فارس ) پس از قتل نادر شاه به خصوص پس از مرگ كريم خان زند ( 1193 ه.ق. / 1779 م. ) آشفتگي خليج فارس و آبهاي ساحلي درياي عمان شدت يافت و با ورود سرجان مالكم ( Sir John Malcolm ) ، نفوذ انگلستان فزونتر شد . با اينكه اندك نظمي در عصر مستعجل ميرزا تقي خان ، در امنيت مرزهاي جنوبي پديد آمد اما دربرابر دسيسه هاي استعماري و بهانه مزورانه مبارزه با برده فروشي و برقرار كردن رابطه هاي آشكار و پنهان با يكايك شيوخ يازده گانه عرب ،ايران قادر نگرديد در مقابله با انگلستان ( كه مالك الرقاب درياخاي جنوبي شده بود ) استقلال تام نشان دهد . والي ناآگاه فارس ( حسينعلي ميرزاي فرمانفرما ) با انعقاد پيماني با كاپيتان بروس ( Bruce ) حفظ امنيت خليج فارس را برعهده دولت انگلستان نهاد . اين كشور هم در همان سال ( 1234 ه.ق. / 1819 م. ) با آوردن ناوگاني مركب از شش كشتي جنگي و سه هزار ملوان به فرماندهي سرويليام گرانت كاير ( Grantkair Sir William ) ، حاكميت عملي بر خليج فارس را از آن خود كرد . جزاير خليج فارس ( از آن ميان بحرين ) زير نظر نيروهاي نظامي انگليس قرار گرفت و آن دولت نيز با گسيل اعراب " برالعرب " و جلوگيري از اقامت ايرانيان و انعقاد قراردادهاي استعماري با شيخ جديد الورود آل خليفه ( شيخ محمد بن خليفه ) توسط فليكس جونز (‌Felix Jones ) ق حاكميت ملي ايران را به طور عملي مخدوش گردانيد .
در سالهاي 1310 – 1297 ه.ق. ( 1892 – 1880 م. ) يعني دوره ناتواني ناصرالدين شاه ، انگلستان از شيخ بحرين تعهداتي گرفت كه ايران را در تنگنا قرار مي داد. در سال 1292 ه.ش. ( 1914 م. ) ،يعني در آغاز جنگ جهاني اول ، تمامي بحرين تحت الحمايه انگليس شد . يكي از چهره هاي مشهور استعمار انگلستان ،‌يعني چارلزبلگريو( Sir Charles Belgrave ) بيش از چند دهه بر آنجا و ديگر مناطق حساس خليج فارس حاكميت يافت . البته ، هيچ يك از دولتهاي قاجاري بر اين جدايي و از ميان رفتن حقوق ملي ايرانيان نه در خليج فارس و درياي عمان و نه در مرزهاي آبي 1830 كيلومتري كشور صحه ننهادند .
پايان سخن
مرزهاي ايران از چهارسو ( پس از عصر صفوي ) به خصوص ، براي دوره كوتاه مدت ، با روي كارآمدن حكومتهاي قومي و منطقه اي و ورود استعمار و سلطه گريهاي بيگانه ، دگرگونيهاي فراوان يافت ، ايل قاجار كه در بخشهايي از ايران بساط سلطنت گسترانيده بود ، بيش از ديگر سلسله هاي محلي توانست مرزهاي حكومتي خود را به مرزهاي جغرافيايي – فرهنگي نزديك سازد . اما ، در برابر سيطره هاي خارجي بر ساختارهاي سنتي ، توان پايداري را از دست داد و مرزهاي كشور را به گونه اي درآورد كه تحليل علمي آن بدون در نظر گرفتن " اصل موازنه ها "‌ و برخورداري سياسي درون جامعه اي و برون جامعه اي ، نا ممكن گرديد .
در شمال غربي ، با تحميل معاهده هاي گلستان و تركمانچاي ( قفقاز ) و در شمال شرقي ، با تحميل معاهده 1881 م. ( ماوراءالنهر و خراسان ) ، روسيه بر بخشهايي از ايران سلطه يافت و با اينكه بلشويكها به " غاصبانه " بودن سياست دولت تزاري سابق اقرار كردند ، اما مرزبنديها با اندك تفاوتي ، به همان ترتيب باقي ماند . حتي آن بخشهايي كه شوروي متعهد به بازگرداندن آن شده بود ( فيروزه ) هيچ گاه به ايران منضم نگرديد . در شرق شمالي ، با تحميل معاهده پاريس ( هرات و افغانستان ) و در شرق جنوبي، با حكميتهاي يك سويه ( بلوچستان ) ، منافع استعماري انگلستان در آسياي مركزي و هندوستان تامين شد . در غرب بين دو كشور نيرومند ايران و عثماني كه در سراشيب سقوط قرار گرفته بودند ، در برابر تصميم گيريهاي دولتهاي روس و انگليس ( در مسير حفظ منافع استعماري خود در قفقاز و خليج فارس ) مرزهايي ساخته شد كه نه در آن روزگار و نه در عصر پديد آمدن دو كشور تركيه و عراق ،‌آرامش و رضايت را به وجود نياورد .
در جنوب، با اينكه خليج فارس همواره مرزي طبيعي بود و گاه به صورت درياي داخلي ايران به شمار مي رفت. اما سراسر اين آبها هيچ گاه از آسيب استعمارگران به دور نماند كه به طور نمونه مي توان به ماجراي بحرين اشاره كرد .
در نتيجه تمام مرزهاي ايران را در قلمرو قاجاريه مي توان با شناختي كامل مرتبط با خواستها و منافع و مطامع كانونهاي قدرت برون مرزي دانست . همچنين ، عوامل جغرافيايي – نژادي – فرهنگي را نه تنها در تركيب بنديهاي مرزي كارساز نشمرد ، بلكه در خدمت گرايشهايي قلمداد كرد كه حكومتهاي منطقه اي در مكانيسم سلطه پذيري به موجوديت و قدرت آنها تن در دادند و با تاييد آن گرايشهايي قلمداد كرد كه حكومتهاي منطقه اي در مكانيسم سلطه پذيري به موجوديت و قدرت آنها تن در دادند و با تاييد آن ديد آوردند .
 


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

 

مظفرالدين شاه قاجار هجدهم ديماه سال 1285 خورشيدي و ده روز پس از امضاي نظام نامه مشروطيت (قانون اساسي) در 54 سالگي ظاهرا از بيماري سل درگذشت و ده روز بعد پسرش محمدعلي ميرزا تاجگذاري کرد و شاه شد ؛ بدون اين كه از نمايندگان مجلس شوراي ملي براي شركت در اين مراسم دعوت بعمل آورد.
     مظفرالدين شاه كه مانند پدرش و عمدتا با استقراض پول از بيگانه سه بار به سفر اروپا رفته بود! داراي شش پسر و 18 دختر بود . وي پس از قتل پدرش ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاي كرماني به شاهي رسيده بود . در زمان سلطنت او نيز مقامات كشوري و لشكري همان ها و از همان خانواده هاي انگشت شمار بودند كه در زمان ناصرالدين شاه و پدر او محمد شاه بركرسي رياست مي نشستند ؛ واجد شرايط لازم براي مديريت سازمانهاي عمومي نبودند، دلواپسي براي مردم و كشور نداشتند، داراي حرمسرا و املاك شخصي و تشريفات بودند و بيشتر وقت خود صرف آن امور و رقابت و دشمني با يكديگر مي كردند، داراي طبعي خود خواه و مستبد بودند، امتياز طبقاتي و داشتن مقام و منزلت را يك حق طبيعي براي خود مي پنداشتند، زير نفوذ دولتهاي استعمارگر وقت قرار داشتند و مرعوب آنها بودند ، و به همين دلايل وضعيت كشور - در جهاني كه چهار نعل به پيش مي رفت هميشه درحالت پس رفتن بود.
    انقلاب مشروطه چگونه آغاز شد؟
کشور خواب آلود ايران از خواب ديرين سر بر آورده بود. اخگري لازم بود تا آتش روشن شود. قند در تهران گران شد و تندي صدراعظم عين الدوله آتش را دامن زد. علاءالدوله حاکم تهران، که مرد بيپروايي بود، به دستور صدراعظم در روز دوشنبه 14 شوال 1323 ه. ق. هفده نفر از بازرگانان و دو نفر از سادات را به جرم گران کردن بهاي قند و شکر به چوب بست. اين کار بهانه به دست مدعيان داد و کشمکش ميان دولت و مردم در گرفت. علاوه بر بازاريان جمعي از روشنفکران و علماي روحاني و اهل منبر، هر يک به جهتي خاص، به گروه مخالفان پيوسته در رأس جنبش قرار گرفتند و در مساجد و منابر و مکتبخانه ها و زيارتگاهها و بازار به تبليغ و اشاعه اصول اداره جديد برخاستند.  اين حادثه مقدمه و پيش درآمد انقلاب بود.
انقلاب بر سر مظالم شاه و درباريان و وابستگي شاه قاجار به دربار روسيه پديد آمد و عنوان برکناري عين الدوله و عزل مسيو نوز بلژيکي و حاکم تهران و تأسيس "عدالتخانه" داشت و به صورت تعطيل عمومي آغاز شد.
 
مردم و علما در 16 شوال سال 1323 ه. ق. به زاويه حضرت عبدالعظيم روي آوردند (هجرت صغري) و جنبش به مشهد، کرمان، فارس و جاهاي ديگر سرايت کرد.  شاه وعده عزل عين الدوله و تشکيل عدالتخانه را داد و سروصداها خوابيد. اما نه تنها به قول خود عمل نکرد، بلکه تظاهر کنندگان را در فشار گذاشت و در نتيجه اين عهد شکني بر دامنه جنبش مردم افزوده شد و کار به زد و خورد کشيد.  سال بعد - در 23 جمادي الاول 1324 ه.ق. - بازارها بسته شد و علما به قم مهاجرت کردند (هجرت کبري) و عاقبت سه روز بعد، گروهي از مردم تهران در سفارت انگيس متحصن شدند.
نهضت به تبريز و اصفهان و شيراز هم بسط يافت. عين الدوله استعفا کرد و ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله "با رويي نرم و دم گرم" به جاي او آمد. علما به شهر برگشتند و شاه، که از هيجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهي نخواهي در 14 جمادي الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطيت و تأسيس مجلس شوراي ملي، مرکب از برگزيدگان ملت، تن داد.
حقيقت آنکه مظفرالدين شاه با همه بيکارگي و درماندگي مرد پاکدل و کم آزاري بود و خود از ته دل مشروطه را ميخواست و آرزومند استقرار آن بود، اگر چه نه به کنه آن واقف بود و نه تهور اجراي آن را داشت.  هر چه بود مشروطه را داد و از اين نام خود را در تاريخ به نيکي مخلد ساخت.
 
با اعطاي مشروطيت، بست نشيني موقوف گرديد و روحانيان، که ايران را ترک کرده و عازم خاک عثماني شده بودند، با استقبال باشکوهي مراجعت کردند.
مجلس يکم در 18 شعبان 1324 هـ. ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشايش يافت و در آخرين روزهاي زندگي مظفرالدين شاه (14 ذيقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و يک اصل قانون اساسي به امضاي شاه رسيد.
مظفرالدين شاه روز 24 ذيقعده 1324 ه.ق. درگذشت و محمدعلي ميرزا در ماه ذيحجهً همان سال به جاي پدر نشست.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

 ناصرالدین‌شاه، از شاهان دودمان قاجار، خبر درگذشت پدرش را در سال ۱۸۴۹ هنگامی که در تبریز بود شنید، سپس به یاری امیرکبیر به پادشاهی رسید، در مدت کوتاهی که امیرکبیر صدراعظم بود(در حالی که ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت فقط 16 سال داشت) با نبوغ خاص و احساسات پر شور میهن پرستی خود، اقداماتی بس ارزنده کرد. نخست به امنیت داخلی پرداخت. سالار را که در خراسان گردنکشی می کرد و از جانب روس ها و انگلیسی ها حمایت می شد سرکوب کرد. در نامه هایی که به نمایندگان سیاسی و نظامی روس می نوشت و در جواب هایی که می داد، دلیری و ثبات رای و میهن پرستی موج می زند. نام اصلی امیرکبیر محمد تقی بود که بعدها تقی گفته می شد و عناوین و القابی که به دست آورد بدین قرار است: کربلایی محمد تقی- میرزا محمدتقی خان- مستوفی نظام- وزیر نظام- امیر نظام- امیر کبیر- امیر اتابک اعظم(شوهر خواهر ناصر الدین شاه نیز شد). پس از برانداختن سالار از خراسان، فارس و بلوچستان را آرام ساخت و در همه مناطق عشیره نشین و هر جا که ممکن بود آشوبی برخیزد قراول خانه ایجاد نمود و در سراسر مملکت امنیت برقرار گشت. در دوره صدارت امیرکبیر ترکمانان که همواره از مدتها پیش به نقاط دور و نزدیک مناطق اطراف خود حمله می کردند به هیچ اقدام خلافی دست نزدند. ، در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وي  برای بازپس‌گیری مناطق خاوری ایران از دست انگلیس‌ها، به‌ویژه منطقه هرات کوشش کرد ولی پس از تهدید و حمله انگلیسی‌ها به بوشهر ناچار به واپس‌نشینی شد، از جمله اعمال اشتباه وي قتل ميرزا تقي خان امير کبير و سپردن صدارت خود به مردي بي كفايت به نام ميرزا آقاخان نوري بود .سر انجام در مراسم پنجاهمین سال تاج گذاری توسط ميرزا رضاي كرماني از شاگردان سيد جمال الدين اسد آبادي  به قتل رسید، نخستین پادشاه ایران بعد از اسلام بود که به اروپا مسافرت کرد، آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای اوست.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

 در ميان شاهزادگان قاجار عباس ميرزا از لحاظ ارزش نظامي فردي ممتاز بود و به احتمال قوي اگر فتعليشاه به تقاضاي مکرر او در ارسال پول و اسلحه توجه مي كرد ، ممكن بود در جنگ با دشمنان ايران پيروزيهايي كسب كند . در هر حال ، تلاشها و مساعي اين مرد بر فتحعليشاه پوشيده نماند و چون از مرگ اين شاهزاده مبارز آگاهي يافت ، به پاس خدمات وي فرزندش محمد ميرزا را به وليعهدي برگزيد .

 همينكه خبر فوت فتحعليشاه به تبريز رسيد ، در ششم رجت 1250 ، وليعهد به تخت پادشاهي جلوس كرد و با كمك ميرزا ابوالقاسم فراهاني – قائم مقام ثاني – و مساعدت سفراي انگليس و روس ، شاه از آذربايجان عازم تهران شد . قبل از رسيدن شاه به تهران بعضي از اعمام او نظير فرمانفرما ، ظل السلطان و شجاع السلطنه داعيه سلطنت داشتند ولي همينكه  ديدند شاه جوان با سپاهي كه فرماندهي آن با لندزي انگليسي است ، به تهران آمده است دير يا زود يكي بعد از ديگري سر تسليم فرود آوردند .

شاه پس از فرود به تهران ، قائم مقام را به صدارت برگزيد و اين مرد كه از بي كفايتي شاه خبر داشت ، با حسن تدبير ، مدعيان سلطنت را از ميان برداشت ، و براي آنكه به وضع مالي مملكت ، سر و صورت دهد ، جلوي اسراف و تبذير هاي درباري را گرفت و با اين اقدامات عده اي را به دشمني با خود برانگيخت ، مخالفان با كمك حاج ميرزا آقاسي ، معلم شاه ، از غرور و استبداد صدر اعظم سخنها گفتند و شاه ضعيف النفس و بي تدبير را بر آن داشتند كه دوست واقعي و خدمتگذار مسلم خود را در صفر 1251 در باغ گلستان به دست دژخيمان خفه كند .
قائم مقام ثاني ، فرزند ميرزا بزرگ قائم مقام اول بود و يكي از دختران فتحعليشاه را كه خواهر تني عباس ميرزا بود ، به زني گرفته بود . وي علاوه بر كفايت و كارداني در هنر خوشنويسي و دبيري و انشا و امور مالي سرآمد رجال عهد قاجار بود . پس از قتل قائم مقام ، محمد شاه صدارت خود را به حاج ميرزا آقاسي ، كه آخوندي ساده لوح و بي اطلاع بود ، سپرد .

 بالاخره محمد شاه قاجار پس از 14 سال سلطنت در 6 شوال 1264 قمري در 42 سالگي در اثر ابتلا به بيماري نقرس درگذشت و سلطنت را به پسر 16 ساله خود ناصرالدين ميرزا سپرد . اين شاه بي كفايت و ضعيف النفس در دوران سلطنت 14 ساله خود نه تنها قدمي در راه سعادت و آسايش مردم بر نداشت بلكه با قتل قائم مقام و روي كار آوردن حاج ميرزا آقاسي به آشفتگي اوضاع ايران افزود .

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 

پس از انتشار خبر قتل آقا محمد خان مدعيان سلطنت به پا خاستند . حاجي ابراهيم اعتماد الدوله به سرعت به تهران آمد و مقدمات حرکت وليعهد را فراهم نمود . و بالاخره بابا خان ، فرزند جهانسوز ، برادرزاده آقا محمد خان ، در روز عيد فطر 1212 از شيراز به تهران آمد و با نام فتحعليشاه تاجگذاري نمود .
وي  در آغاز كار ، با مدعيان چند روبرو گرديد . يكي از آنها صادق خان شقاقي از سرداران آقا محمد خان بود كه دعوي تاج و تخت داشت ، ولي در قزوين مغلوب قواي فتحليشاه شد . علاوه بر اين عده اي از بازماندگان خاندان صفوي ، افشار و زند ، هر يك به مناسبتي سوداي سلطنت در سر داشتند ولي اين مدعيان ضعيف نيز جملگي شكست خوردند .
رابطه ایران با روسیه در دوره قاجار خصوصاً در زمان زمامداری فتحعلی‌شاه خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. در زمان فتحعلی شاه دو دوره جنگ های طولانی بین ایران و روسیه در می‌‌گیرد و طی این جنگ ها دولت انگلستان با توطئه و دسیسه افکنی کوشش می‌‌کند از آشوب و درگیری به وجود آمده در ایران به نفع خود و در رسیدن به مقاصد خود بهره جوید و دولت ایران را همیشه در تعهدات بلاعمل سرگردان و منتظر نگه دارد و سرانجام نیز با همکاری و هماهنگی به نفع روسیه دو عهدنامه ننگین بر ایران تحمیل کند. هدف اصلی روسیه دسترسی به دریای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روس ها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند و همچنین قفقاز مرکزی و جنوبی که جزیی از خاک ایران محسوب می‌‌شد و ساکنان آن هواخواه ایران بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روس ها می‌‌شد. گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوه‌های قفقاز و در سواحل راست دریای سیاه واقع شده است. مردمی از نژاد آریایی از زمان های بسیار قدیم و شاید از نخستین روزهای هجرت نژاد آریایی ایرانی به نواحی امروزی در آنجا سکنی دارند و از نخستین روزهای تاریخ ایران نامشان در اسناد تاریخی ما آمده است (گرجستان در زمان آقامحمدخان به تصرف ایران درآمده بود) اما پس از ملحق شدن به روسیه فتحعلی شاه در بازگرداندن آن به تلاش های بسیاری کرد. سال ۱۲۱۵ ه. ق گئورگی حاکم گرجستان رسماً تحت الحمایگی روس ها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روس این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود سیتسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. سیتسیاتف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و یکی از فرزندان او تهمورث به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روس ها تشویق کرد. فتحعلی شاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد. علت اساسی جنگ هم تمایل هر دو دولت ایران و عثمانی مبنی بر به تصرف درآوردن گرجستان بود. گنجه به سال ۱۲۱۸ ه. ق توسط سردار روسیه ژنرال سیتسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع فتحعلی شاه از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ سپاهی به فرماندهی عباس میرزا نایب السلطنه که از همه برادران خود لایق تر بود فرستاد.
مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورش ها و ناامنی هایی که بسیاری از حاکمان و ساکنان مرزی برپا کرده بودند (از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان) از علل اصلی شروع دوباره جنگ های ایران و روسیه بود.علت شورش حسین خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این است که حسین خان قاجار چون نمی‌خواست مالیات به دولت ایران بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این منظور او را سرکوب نکند مایل به روشن کردن آتش جنگ بین ایران و روسیه و گرفتار شدن ولیعهد ایران بود. دست اندازی روس ها به قلمرو ایران و قسمت ارس (از جمله گوگچه و قپان) و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین های ایرانی که به تصرف روس ها درآمده بودند از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی و نگرانی های دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمین های وسیع، ظلم و ستم پی در پی روس ها به مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک از دولت ایران به ایشان از عوامل اصلی شروع دوباره آتش جنگ بود. فتحعلی شاه، عباس میرزا را به فرماندهی سپاه ایران منصوب و راهی نواحی تصرف شده کرد چون روس ها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی تمامی ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند. پس از این واقعه پاسکوویچ از سرداران معروف روسیه از جنگ های روس و عثمانی فارغ شد و فرماندهی سپاه روس در قفقاز را عهده دار شد ویرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکوویچ درصدد برآمد تمامی نواحی متصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. ابتدا قره باغ و سپس ایروان را تصرف کرد و در جبهه‌های طالش و لنکران قوای ایران را شکست داد لذا با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا نیز با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد عنقریب بود که گوی پیروزی نصیب ایرانیان شود اما به علت خیانت آصف الدوله صدراعظم جدید ایران در اعزام نیرو به سپاه ایران، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاش های عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایده‌ای حاصل نکرد و ناچار به عقب نشینی پرداخت و در نتیجه این عمل تلاش های ایرانیان در کسب فتوحات در خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکوویچ و سپاهیانش شد. پیشرفت قوای روس به سوی پایتخت در جنگ دوم : پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روس ها افتاد. کشتی های جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمانان و ایلات یموت سازش کردند و حتی آنها را به طغیان علیه دولت ایران وادار کردند. عباس میرزا نیز آخرین نیرو های خود را در سردار آباد متمرکز و به سال ۱۲۴۳ (ه.ق) با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل کردن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف سردار روس درآمد و قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان رانده شدند. پاسکوویچ در تعقیب سپاه وارد آذربایجان شد و پایتخت ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. پس از آن عباس میرزا دسته‌های متفرق سپاه خود را به خوبی تمرکز داد و حفظ تبریز را به آصف الدوله سپرد اما با خیانت آصف الدوله تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیرو های ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند. در این هنگام بود که عباس میرزا فتحعلی خان رشتی را نزد پاسکوویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد. [ویرایش] عهدنامه ترکمانچای شرایطی که پاسکوویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما سفیر انگلستان (مک دونالد) در تهران که بیشتر از فتحعلی شاه از پیشروی سپاه روسیه می‌‌ترسید، در عقاید خود پافشاری کرد و شاه را به قبول شرایط صلح وداشت. این قرارداد در اثر بی لیاقتی فتحعلی شاه و نرساندن وسایل لازم برای سپاه ایران در جنگ های دوم ایران و روسیه صورت گرفت و ارتش ایران از روسیه شکست خورد و تسلیم شد. پس از وساطت سفیر انگلیس مجلسی در قریه ترکمانچای (اردوگاه پاسکوویچ) مرکب از عباس میرزا، آصف الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل شد و عهدنامه‌ای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هجری به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید. روس ها با در دست داشتن امتیازات پیمان ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده و اعتبار بین المللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده و خدوم وطن خواه و ملی و ضداستعمار بود، در واقع ایران در پرتگاه سقوط و تجزیه واقع شده بود و فقط این شخصیت فوق العاده امیر کبیر بود که توانست کشور را نجات داده، به فریاد کشور و ملت برسد، چون در غیر این صورت ایران، پس از تجزیه به طور کامل تحت استعمار قرار می‌‌گرفت. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران حوادث مهم و برخوردهای دامنه داری رخ نداد، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر که هر یک دلیل خاصی دارد.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,

 بیوگرافی و زندگینامه

 

 

آقا محمد خان پسر محمد حسن خان  تا سال 1193 هجري قمري در شيراز زير نظر کريم خان زند و به صورت گروگان زندگي ميكرد . همينكه آقا محمد خان از مرگ شهريار زند باخبر شد ، بيدرنگ به مازندران رفت و افراد قبيله خود را جمع آوري نمود و به مخالفت با زنديه پرداخت و پس از غلبه بر جعفر خان زند برادر كريم خان ، تهران را به پايتختي برگزيد . در تغيير سلسله زنديه به قاجاريه ، حاج ابراهيم كلانتر ، از بزرگان شيراز نقش بسزايي داشت ، نخست در اثر مساعي حاج ابراهيم ، لطفعليخان فرزن جوان جعفر خان بر اريكه سلطنت نشست ولي بعدها روابط لطفعليخان و حاج ابراهيم به سردي گراييد تا جايي كه كلانتر شيراز به لطفعليخان خيانت ورزيد ، و شيراز را تسليم آقا محمد خان قاجار كرد و در عوض اين خيانت و خدعه به مقام صدر اعظمي ارتقا يافت ، لطفعليخان در كرمان مقاومت كرد ، محاصره شهر كرمان از طرف قواي آقا محمد خان بيش از چهار ماه طول كشيد ، در ابتداي كار چون مردم ذخيره داشتند به خوبي مقاومت كردند و گاه آقا محمد خان را مورد لعن و نفرين قرار مي دادند . شبها از صداي طبلها در برجها خواب به چشم مردم نمي آمد ، بچه ها و گاهي اوقات زنها از فراز برج و بارو ، با آهنگ ، اين تصنيف را مي خوانند :
آق مم خـان اخته                     تا كـي زنــي شلخته
قدت مياد رو تخته                    اين هفته نه اون هفته
شايد كينه اي كه آقا محمد خان از شنيدن اين ابيات آن هم از زبان زنان و دختران – كه حاكي از يك نقص بزرگ عضوي او بود – به دل مي گرفت ، براي نابودي كرمان از همه عوامل بزرگتر و مهمتر بوده است .
در دوره اي كه كرمان در محاصره قشون آقا محمد خان بود ظاهرا" دختران و اطفال با خواندن تصنيف سابق الذكر خواجه تاجدار را مورد طعن و لعن و اهانت قرار دادند . از اينرو وي پس از تسخير كرمان ، ضمن هزاران ظلم و جنايتي كه مرتكب شد ، به سربازان خود اجازه داد كه به دختران و نواميس مردم علنا" تجاوز كنند . « بسياري از دختران را پدران و مادران در سوراخهاي بخاري و كندوهاي خانه نهادند و آنرا تيغه كردند و به گل گرفتند ... با همه اينها روايتي هست ( ظاهرا" اغراق آميز ) كه روزي كه لشكريان او از دروازه شهر بيرون رفتند ، هزاران دختر حامله را پشت سر گذاشتند كه ناچار شدند سقط جنين كنند .
 
  لطفعليخان دلاور زند نيز  اسير آقا محمد خان شد و رئيس ايل با دست خود چشمان او را از حدقه درآورد و  از غايت خشم و غضب ، غلامان تركمانان را مامور فرمود تا با آن نادره زمان معامله قوم لوط نمودند و سپس به جانب طهرانش فرستادند .
پس از آسودگي خيال آقا محمد خان از ناحيه زنديه به فتح ديگر شهرها از جمله خراسان مبادرت و شاهرخ شاه پسر نادر افشار را به خاطر اخذ جواهرات نادري زير شكنجه كشت و به تدريج ظرف دو سال ساير بلاد ايران را نيز زير سيطره خود كشيد .
 در پايان سال 1211 بار ديگر آقا محمد خان براي تسخير شهرهاي از كف رفته قفقاز ، عازم شوشي شد و به تسخير يكي از قلاع توفيق يافت . در اين هنگام آقا محمد خان به علتي جرئي ، بر پيشخدمتان خود خشم گرفت و آنان را به مرگ تهديد كرد . آنان نيز كه از طبيعت خبيث و كينه توز سرور خود آگاه بودند ، در 21 ذيحجه 1211 هجري قمري . آقا محمد خان را در خواب كشتند .

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

 
پس از کشته شدن جعفرخان سر جانشيني او بين امراي زند اختلاف بوجود آمد . بالاخره حاجي ابراهيم كلانتر فارس در نهايت فداكاري سپاهي فراهم آورد و لطف علي خان فرزند جعفرخان را كه در آن تاريخ در غرب فارس مي زيست به شيراز خواست و در 15 شعبان سال 1203 ه. وي را كه 22 سال داشت بر تخت نشاند. او جواني فوق العاده خوش سيما بود. چهره اي جذاب، قامتي كشيده و اندامي باريك و قوي و چالاك داشت. وي در سواري و تيراندازي و شمشيربازي و ساير فنون سپاهيگري بي مانند و بسيار شجاع و متهور و بي باك بود. او به مناسبت جواني و زيبايي و دليزي و سخاوت در شيراز خيلي محبوبيت داشت. لطف علي خان به همه كرم مي كرد و هر كس براي حاجتي به او مراجعه مي نمود بدون نصيب نمي ماند. با توجه به اين فضايل اخلاقي و علاقه ي شديدي كه مردم فارس به سلطنت خاندان زند داشتند چنين به نظر مي رسيد كه لطف علي خان عظمت و اقتدار زمان كريم خان را بار ديگر تجديد خواهد كرد اما با وجود حريف سرسختي چون آقا محمدخان قاجار و حوادث غيرمنتظره اي كه در دوران سلطنت او روي داد اين اميد به يأس مبدل گرديد. او اولين كار بزرگي كه پيش گرفت اين بود كه سه جاده شوسه بين شيراز و بوشهر و شيراز و بندرعباس و شيراز و بندرلنگه احداث كند. احداث اين سه جاده در آن عصر يكي از كارهاي بزرگ عمراني بود كه سلاطين سلف نكرده بودند و دومين كار بزرگي كه در صدد بود انجام دهد ساختن سدي روي رودخانه ي موند بود تا آب آن رودخانه را بر اراضي طرفين رودخانه سوار كند. رودخانه موند رودي است كه از كوههاي فارس سرچشمه مي گيرد و در گذشته بدون استفاده به خليج فارس مي ريخت. اگر آن سد ساخته مي شد قسمت وسيعي از فارس كه استفاده نشده بود يكي از حاصل خيزترين مناطق دنيا مي گرديد و اگر سه جاده را كه مي خواست احداث نمايد به اتمام مي رسيد بسيار در توسعه ي آبادي و بازرگاني فارس مؤثر مي گرديد. اما جنگ هاي لطف علي خان با آقا محمدخان قاجار مانع از آن شد كه آن جوان روشن فكر بتواند آن كارها را انجام دهد. اما نيت او نشان داد كه استعداد زمام داري وي خيلي بيش از معاصرينش مي باشد و از لحاظ داشتن لياقت براي زمام داري با وجود جواني دو قرن از معاصرينش برتري داشت و سد سازي براي آبادي كشور و … از فرمول هاي امروزي است نه 200 سال قبل در ايران. او با اين كه جواني دليرو سلحشور بود، ذوق ادبي داشت وشعر مي گفت و چند شعر كه از وي باقي مانده نشان مي دهد كه يك شاعر با استعداد و خوب بوده است. وي علاوه بر اقدامات عمراني در اولين سال سلطنت خود يك كار ادبي هم كرد و عده اي از شعرا و فضلاي شيراز را مأمور نمود كه با همكاري، اشعار حافظ را مورد مطالعه قرار دهند و آن قسمت از اشعار وي را كه به طور حتم از او نبود را جدا نمايند. در ابتدا ممكن است كه اين كار ساده جلوه كند و به نظر رسد كه لطف علي خان كاري جالب توجه نكرده است ولي از نظر معنوي داراي اهميت مي باشد و نشان مي دهد كه لطف علي خان زند بيش از تناسب سن خود داراي ذوق و اطلاع ادبي بوده است. تصور مي شد كه بيشتر دشمني آقا محمد خان قاجار به لطفعلي به خاطر زيبايي او بوده است يعني لطف علي به خاطر زيبايي خود محسود او شده بود. هنگامي كه حاج ابراهيم كلانتر به او خيانت كرد در حالي كه لطف علي به او اطمينان داشت و دروازه هاي شيراز را به رويش بست و او را در مقابل دشمن تنها گذاشت لطف علي نه تنها عصباني شد و شكيبايي خود را ازدست نداد بلكه لبخند زد و بيتي از حافظ را خواند.
پير پيمانه شكن من كه روانش خوش باد گفت پرهيز كن از محبت پيمانه شكن
لطف علي خان زند مردي بود راستگو، جوانمرد و صريح الهجه او داراي اراده ي قوي بود. لطف علي خان همانند كريم خان زند خوش خلق و دادگستر و سخي و نيك فطرت و با ترحم و نوع پرور بود و مي گفت نمي توانم يك قيافه ي اندوهگين را ببينم و نمي توانم تحمل كنم كه من سير باشم وهم نوعم گرسنه وهنگامي كه در شيراز بود بعضي از شب ها لباس مبدل مي پوشيد تا اين كه بتواند به طور ناشناس به كساني كه فكر مي كرد نيازمند هستند كمك نمايد و شايد در مشرق زمين اولين كسي بود كه به فكر تأسيس بيمه ي اجتماعي افتاد و اگر عمرش كفاف مي داد و آن را به وجود مي آورد و گرچه آن چه مي خواست به وجود آورد عنوان بيمه ي اجتماعي نداشت اما نتيجه اي كه در آن به دست مي آمد همانند آن بود. ….درحاليكه روشنايي عصر زمستان دقيقه به دقيقه كم تر مي شد محمدعلي خان قاجار، چشم از صحنه ي پيكار بر نمي داشت و يك مرتبه ديد كه شمشير از دست لطف علي خان بر زمين افتاد. علت اين كه او نتوانست شمشير را نگاه دارد اين بود كه يك ضربت شمشير از عقب بر شانه ي راست او زدند و دست راستش مثل دست چپ از كار افتاد . همين كه خان زند، از فرط درد، شمشير را رها كرد محمدعلي خان فرياد زد او را نكشيد. ….. خان زند حركتي كرد كه شمشير خود را از زمين كه مستور از خون بود بر دارد ولي نتوانست و از شدت درد و خستگي زانو بر زمين زد. همين كه به او رسيدند و خواستند دستانش را از عقب ببندند از فرط دردي كه از دو شانه ي مجروحش بود فريادي زد و از هوش رفت. هنگامي كه او را به پيش آقا محمدخان قاجار مي بردند پالهنگ بر گردنش بستند و يك زنجيربه وزن 15 كيلو داراي دو قفل كه يكي به دست ها و ديگري به پاها قفل مي شد به دست ها و پاهايش بستند. زنجيري كه به دو پاي او بسته بودند مانع از گام برداشتن نمي شد ولي اسير نمي توانست كه با سرعت گام بردارد. گو اين كه اگر بر پاي او زنجير نمي بستند باز هم به مناسبت ضعف نمي توانست با سرعت حركت كند. وقتي كه پيش آقامحمدخان قاجار رسيد به او گفت كه به خاك بيفت و سجده كن . خان زن جواب داد من فقط مقابل خداوند سجده مي كنم. بر سرش زد و باو گفت بتو مي گويم به خاك بيفت. لطف علي خان گفت اگر من دست داشتم تو جرئت نمي كردي بر سرم بزني و بتو گفتم كه من فقط مقابل خداوند سجده مي كنم. ولي محمد خان قاجار آن قدر بر اسير مجروح و ناتوان فشار آورد تا اين كه او را بر زمين انداخت و سرش را به خاك ماليد. صداي آقامحمد خان قاجار ريز بود و هرگز فرياد نمي زد اما در آن هنگام كه دشمن را مقابل خود ديد صدا را بلند كرد و گفت اي لطف علي مي بينم كه هنوز نخوت داري و غرور تو از بين نرفته است ولي من هم اكنون كاري مي كنم كه ديگر تو نتواني سر را بلند نمايي. آن وقت
خواجه ي دانشمند و متدين قاجار فرمان داد كه عده اي از اصطبل بيايند. انسان حيران مي شود كه چگونه مردي چون اقا محمد خان كه فاضل بود و براي اجراي احكام دين اسلام تعصب داشت و نماز او هيچ موقع قضا نمي شديك چنان فرمان ننگين و بي شرمانه اي را داد. او به مناسب خواجه بودن عقده دائمي داشت و اطرافيانش خوب از آن موضوع آگاه بودند و هر موقع كه صحبت از زن به ميان مي آمد طوري صحبت مي كردند كه گويي خواجه ي قاجار يك مرد عادي است . عقده دائمي خواجه قاجار، بر اثر مشاهده ي جواني و زيبايي و لطف علي خان زند منفجر شد و آن دستور ننگين را صادر كرد. كيست كه نداند در آن روز لطف علي خان زند آن قدر ناتوان بود كه بدون زنجير و پالهنگ قدرت راه رفتن نداشت تا چه رسد به اين كه او را مقيد به زنجير نمايند و پالهنگ بر گردنش ببندند. كيست كه نداند در آن روز لطف علي خان از دو شانه به شدت مجروح بود نمي توانست دست هاي خود را تكان بدهد تا چه رسد به اين كه دو دستش را با زنجير ببندند. لطف علي خان زند نشان داده بود كه مردي دلير است و در آن روز، دليري خود را به يك تعبير مسجل كرد. زيرا با اين كه مجروح و خسته و ناتوان بود و او را مقيد به زنجير و پالهنگ كرده بودند و مي دانست كه هر گاه ابراز شهامت نمايد دچار شكنجه هاي هولناك خواهد شد دليري خود را نشان داد و حاضر نشد مقابل خواجه قاجار به خاك بيفتد و گفت كه من جز در مقابل خداوند سجده نمي كنم. يك مورخ اروپايي نمي تواند خود را قائل كند كه در آن روز آقا محمدخان هم چون دستوري صادر كرده بود. دستوري كه او صادر كرد آن قدر قبيح بود كه وجدان يك مورخ اروپائي نمي تواند آن را بپذيرد و به خود مي گويد كه اين اتهام است و دشمنان آقامحمدخان اين تهمت را بر او زده اند ولي متأسفانه مورخين مغرب زمين، در كتاب هاي خود با اشاره، اين موضوع را نوشته اند. لطف علي خان زند كه ديگر مشرق زمين شمشيرزني چون او به وجود نخواهد آورد و خلق و خوي و لياقت زمام داري اش او را محبوب هم كرده بود نامي درخشان از خود در تاريخ شرق باقي گذاشت ولي فجايعي كه آقامحمدخان در مورد او مرتكب شد مرتبه اش را در تاريخ شرق حتي تا مرتبه ي يك شهيد بالا برد. لطف علي خان زند را در اصطبل جا دادند بدون اين كه زنجير از دست و پاهايش بگشايند و پالهنگ از گردنش بردارند. خان زند در آتش تب مي سوخت وگاهي ناله بر مي آورد و اظهار تشنگي مي كرد. ولي كاركنان اصطبل از بيم آقا محمدخان نمي توانستند آب به او بدهند و اسير بدبخت و مريض كه مقيد به زنجير و پالهنگ بود تا بامداد آن روز ناليد. روز بعد آقامحمد خان قاجار دستور داد كه لطف علي خان زند را به حضورش بياورند. خان زند قدرت راه رفتن نداشت و دو نفر از دو طرف بازوهايش را گرفتند و او را مجبور مي كردند كه قدم بردارد و همين كه رهايش مي نمودند بر زمين مي افتاد . عاقبت او را نزديك آقامحمد خان قاجار بردند . خواجه قاجار گفت لطف علي، بگو بدانم آيا هنوز هم غرور داري يا نه؟ سر لطف علي خان زند، بر اثر ضعف و تب روي پالهنگ خم شده بود و نمي توانست پلك ديدگان را باز كند. ولي بعد از اين كه آن را شنيد سر را بلند كرد و پلك ديدگان را گشود و آب دهان را به طرف صورت او پرتاب كرد و گفت اي اخته ي فرومايه من از تو نمي ترسم. خان زند، بزرگترين ناسزايي را كه ممكن بود به آقا محمدخان قاجار بگويند به او گفت چون خواجه ي قاجار از خواجگي خود رنج مي برد و آن ناسزا با حضور تمام سرداران و بردگان به آقا محمدخان قاجار گفته شد. آقا محمد خان لحظه اي سكوت كرد وبعد جلاد را احضار نمود و به او گفت دو تخم چشم لطف علي بيرون بياورد. جلاد خان زند را به زمين انداخت و دست و پاهايش را كه در زنجير بود طوري با طناب بست كه نتواند آن ها را تكان بدهد و بعد سه انگشت را زير پلك چشم راستش قرار داد و تا آن جا كه در بازوي خود زور داشت فشار آورد چشمي كه روزي در زيبايي در بين چشمهاي جوانان ايراني نظير نداشت از كاسه بيرون آمد وجلاد آن قدر فشار داد تا اين كه تخم چشم بكلي از كاسه خارج گرديد. همين كه جلاد خواست شروع به كار بكند آقا محمد خان از جا برخاست و به محكوم نزديك گرديد كه با دو چشم خود، خروج تخم هاي چشم خان زند را از كاسه ها ببيند و شايد بهمين مناسبت است كه بعضي نوشته اند كه او با دو دست خويش تخم چشم هاي خان زند را از كاسه بيرون آورد. بعد از اين كه تخم چشم راست لطفعلي خان زند از كاسه خارج شد ، جلاد، كارد كه بدندان گرفته بود به دست گرفت و اليافي را كه وسيله ي اتصال تخم چشم به كاسه بودبريد و تخم چشم از كاسه به كلي جدا شد و دژخيم تخم چشم را بر زمين انداخت و انگشتان را به زير چشم خان زند برد و در حاليكه آقا محمد خان هم چنان مي نگريست آن تخم را هم از كاسه جدا كرد. وقتي تخم چشم راست او از كاسه بيرون آمد آن جوان قدري تكان خورد و ناليد ولي هنگامي كه تخم چشم چپش را بيرون مي آورند آن جوان تكان نخورد وصدايي از وي شنيده نشد. وقتي هر دو تخم چشم لطف علي خان زند بر زمين افتاد خواجه ي قاجار گفت حالا نوبت من است كه آب دهان به صورتت بيندازم و برخسار محكوم نابينا آب دهان انداخت ولي لطف علي خان زند كه آب دهان بر صورتش انداختند و صداي خواجه ي قاجار را نشنيد زيرا از هوش رفته بود. همان روز كه خان زند را كورد كردند آقا محمدخان قاجار گفت من نمي خواهم كه اين مرد بميرد بلكه مي خواهم زنده بماند و افسار بر سرش بزنند و او را در سفرها پياده راه وادارند. ولي حال لطف علي خان طوري وخيم بود كه به او گفتند كه اگر مورد مداوا قرار نگيرد خواهد مرد. خواجه قاجار دستور كه زخم هاي دو شانه و دوچشمش را مداوا كنند تا اين كه زنده بماند و وي بتواند پيوسته او را مورد تحقير قرار بدهند خواجه ي قاجار شتاب داشت كه لطف علي خان زودتر مداوا شود تا اين كه وي بتواند آن جوان نابينا را كنار اسب خود بدواند ولي با اين كه زخم چشم او مداوا يافت زخم دو شانه اش معالجه نمي گرديد و بيم آن مي رفت كه آن دو زخم، خان زند را بهلاكت برساند. بعد از اين كه زخم هاي لطف علي خان بهبود يافت، باز خيلي ضعيف بود زيرا كه غذاي كافي به او نمي دادند و او را در مكان راحت نمي خوابانيدند. مردان كرمان كه همه كور بودند ولي زن ها برخي در شب هاي جمعه براي او قدري غذا مي بردند. ولي مأمورين آقامحمدخان قاجار نمي پذيرفتد و مي گفتند كه اگر غير از نان و آب به او بدهند آقا محمدخان آن ها را خواهد كشت يا كور خواهدكرد. ديگر لطف علي خان زند زيبا نبود و هرگز سر را بلند نمي كرد زيرا كسي كه چشم ندارد تا اين كه دنيا را نگاه كند براي چه سررا بلند نمايد. گاهي خان زند براي اينكه آتش درون را تخفيف بدهد اشعار شيخ محمود شبستري را با آهنگ سوزناك مي خواند و آهنگ هاي او كه بيشتر نغمه هاي فارسي بود طوري در مستحفظين اثر مي كرد كه بي اختيار هنگامي كه از خان زند دور بودند آن را زمزمه مي كردند. از اشعار عرفاني شبستري گذشته خان زند به خواندن اشعار باباطاهر علاقه داشت با اين كه خان زند نابينا بود باز خواجه ي قاجار از سكونت آن جوان در جنوب ايران مي ترسيد و دستور داد كه وي را به تهران منتقل كنند. اما در پايتخت نيز نسبت به خان زند حس كنجكاوي و ترحم به وجود آمد و مردم مي گفتند كه وارث كريم خان آمده است وبرخي اظهار مي نمودند كه كوري لطف علي خان زند مانع از سلطنت او نيست هم چنان كه شاهرخ كور است ولي در خراسان سلطنت مي كند. اين اظهارات آقامحمدخان قاجار را متوحش كرد و هنگامي كه در چمن (سلطانيه) بود براي حاكم تهران دستورحكم فرستاد كه لطف علي خان زند را به هلاكت برسانند و دژخيم باتفاق دو نفر وارد زندان خان زند شدند و يك مرتبه ديگر دست هاي آن جوان تيره روز را بستند و دهانش را گشودند و جلاد دستمالي كه گلوله كرده بود در حلقوم او نهاد و بعد يك چوب دراز روي دستمال نهاد و با يك چكش بر چوب زد تا اين كه دستمال در گلوي خان زند فرو برد و بعداز چند دقيقه روح از كالبد لطف علي خان جدا شد و آن جوان نابينا از مشقات زندگي رهايي يافت. وقي جسد او را براي شستن به غسال خانه واقع در نزديك (چهل تن) در تهران بردند به اسكلتي شباهت داشت كه پوستي روي آن كشيده باشند وكسي كه آن جسد را مي ديد فكر نمي كرد كه كالبد بزرگترين شمشيرزن شرق است و ديگر روزگار شمشيرزني چون او تربيت نخواهد كرد. پس از اين اين كه جسد شسته شد به امامزاده زيد واقع در (بازار) تهران بردند و آن جا دفن كردند بدون اينكه اثري روي قبر بگذارند. چنين مرد، شهريار زند و زمام دار روشنفكر جنوب ايران كه هرگز تبسم از لبانش دور نمي شد و از لحاظ صورت و سيرت فرشته بود و هر كس كه او را مي ديد محبتش را در دل مي پرورانيد.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,

بیوگرافی و زندگینامه

  کريم خان زند ( 1193 – 1163 ه.ق. ) : از سوابق زندگي خان زند تا سال 1163 ه.ق. كه جنگهاي خانگي بازماندگان نادر شاه بي كفايتي آنان را براي مملكتداري آشكار ساخت و به تبع آن عرصه را براي ظهور قدرتهاي جديد مستعد گردانيد ، خبري در دست نيست . به دنبال اغتشاشات گسترده و عمومي اين ايام خان زند به همراه علي مردان خان و ابوالفتح خان بختياري اتحاد مثلثي تشكيل داد و چون هيچ يك از آنان خود را از ديگري كمتر نمي شمرد ، ناچار به نزاعهاي داخلي روي آوردند . سرانجام كريم خان توانست پس از شانزده سال مبارزه دائمي بر تمامي حريفان خود از جمله محمد حسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه كند و صفحات مركزي و شمالي و غربي و جنوبي ايران را در اختيار بگيرد . برادر وي ، صادق خان ، نيز موفق شد در سال 1189 ه.ق. بصره را از حكومت عثماني منتزع نمايد و به اين ترتيب ، نفاذ اوامر دولت ايران را بر سراسر اروند رود و بحرين و جزاير جنوبي خليج فارس مسلم گرداند . بعد از در گذشت خان زند دگرباره جانشيانان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاعهاي مستمر ،‌زمينه تقويت و كسب اقتدار آقا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند .



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,

 

 بیوگرافی و زندگینامه

بعد از فوت شاه اسماعيل دوم دولتمردان صفوي و امراي قزلباش براي سلطنت محمد ميرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با يکديگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهي كرد . از آنجا كه وي با صره اي ضعيف و طبعي ملايم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان كارها بيشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بيگم مهد عليا " قرار گرفت .مهد عليا زني مقتدربود كه در برابر امراي قزلباش كه مي خواستند از ضعف پادشاه استفاده كنند و اعمال قدرت نمايند ايستادگي مي كرد . همين امر مخالفت تعدادي از سرداران را كه در پايتخت صفوي مستقر بودند برانگيخت تا جايي كه توطئه اي بر ضد او ترتيب دادند و وي را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگي بالا گرفت و هر اميري در گوشه اي از مملكت بساط خود سري گسترد . امراي خراسان كه در راس آنان مرشد قلي خان استاد جلو و عليقلي خان شاملو بودند عباس ميرزا را از سلطنت برداشتند و در ايالات ديگر نيز كه در تيول سركردگان نظامي بود نشاني از اقتدار دولت مركزي نماند . در اين ميان دولت عثماني كه از اين اختلافات داخلي آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهاي صفوي را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضي وسيعي را تصرف و شهر تبريز ( مهمترين شهر آذربايجان ) را اشغال كرد . ازبكان نيز مقارن همين احوال شهرهاي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه ميرزا وليعهد سلطان محمد كه بارها در برابر سپاهيان عثماني به عمليات متهورانه اي دست زده بود در شرايطي كه ميتوانست بر مشكلات داخلي و خارجي غلبه كند به دست چند تن از اميران مورد اعتماد خويش كشته شد. از آن پس بردامنه خودسريها افزوده شد و خلئي در دستگاه حاكميت به وجود آمد . مرشد قلي خان استاد جلو از اين فرصت استفاده كرد و پس از كنار گذاشتن رقيب خود ( عليقلي خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختيار عباس ميرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوين تاخت و پايتخت را متصرف شد و عباس ميرزا را به نام " شاه عباس " بر اريكه قدرت نشاند 0 14 ذيقعده سال 996 ه.ق. ) و به اين ترتيب سلطنت سلطان محمد عملا" پايان يافت .

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

فرار اولامه سلطان تكلو از سران معتبر قزلباش به عثماني و پناهنده شدن القاص ميرزا برادرشاه تهماسب به سلطان سليمان و تحريكاتي كه در استانبول عليه ايران انجام دادندآتش جنگ ميان دولت صفوي و حكومت عثماني را دامن زد . سپاهيان عثماني چندين بار به مناطق غربي متصرفات صفوي و آذربايجان حمله كردند . شاه تهماسب نيز هر بار با از ميان بردن تداركات و ويران ساختن آباديها و امكانات زندگي و حملات ايذايي پيشرفت آنان را مانع مي گرديد . به نحوي كه لشكر كشيها به نتايجي كه منظور نظر سلطان عثماني بود منجر نشد. حتي در بعضي از جبهه ها مانند قفقاز متحمل شكست شدند . اسماعيل ميرزا ، فرزند شاه تهماسب در سال 958 ه.ق. با فتح ارزته الروم و كردستان و ارمنستان مناطقي را كه به اطاعت سلطان عثماني در آمده بود مطيع كرد .
شاه تهماسب به علت نزديكي تبريز به مرزهاي عثماني و آسيب پذيري اين شهر و دوري تبريز از خراسان كه همواره مورد هجوم ازبكان قرار مي گرفت در سال 965 ه.ق. پايتخت خود را به قزوين منتقل كرد . از اين تاريخ تا سال 1006 ه.ق. ( كه شه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد ) شهر قزوين پايتخت صفويه بود . از وقايع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگي همايون ( پادشاه هند ) و با يزيد ( شاهزاده عثماني ) بود كه هر دو رويداد تاثير زيادي در رابط ايران و هند و عثماني داشت . در سال 950  ه.ق. همايون پادشاه هند به علت اختلافاتي كه بين او و شيرخان افغاني رخ داده بود بر اثر نفاق برادرانش ناگزير هند را ترك كرد و با كسان نزديك خود به شاه تهماسب پناهنده شد . شاه  تهماسب مقدم مهمان خود را گرامي داشت و فرمان داد او را با اعزاز و احترام تا پايتخت همراهي كنند . همايون بعد از مدتي اقامت در ايران با نيرويي كه پادشاه صفوي در اختيار او گذاشت به هند بازگشت و سلطنت از دست رفته خود را به دست آورد . اين واقعه چنان تاثير خوبي در روابط دوستان ايران وهند باقي گذاشت كه تا انقراض صفويان ( به استثناي مواردي چند كه اختلافاتي بين طرفين در مسائل مرزي به ويژه قندهار پيش آمد ) ادامه يافت .
در سال 967 ه.ق. با يزيد به علت پاره اي اختلافات كه با پدرش ( سلطان سليمان ) و برادرش ( سليم ) پيدا كرده بود با ده هزار سرباز مسلح از آناتولي وارد ايران شد و از شاه تهماسب تقاضاي پناهندگي كرد . ساه تهماسب نهايت اعزاز و احترام را در حق مهمان خود به عمل آورد و دستور داد او و نزديكانش را در كاخ مناسبي جاه دهند . سلطان عثمان كه از آمدن يزيد به ايران اطلاع يافت با ارسال نامه هاي مكرر كه گاه جنبه تحبيب و گاه تهديد داشت استرداد با يزيد را از شاه تهماسب تقاضا كرد . وساطتها و تقاضاهاي شاه نيز براي عفو شاهزاده عثماني به هيچ وجه موثر واقع نشد. سرانجام سلطان صفوي براي جلوگيري از تهاجم عثماني و شعله ور شدن جنگهايي كه به موجب صلح آماسيه متوقف شده بود . با يزيد و فرزندان او را تسليم ماموران عثماني كرد . متعاقب آن در سال 969 ه.ق. صلحي بين طرفين منعقد گرديد و جنگهاي غرب كشور براي مدتي نسبتا" طولاني خاموش شد .
شاه تهماسب در پنجاه و چهارمين سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 ه.ق در قزوين وفات كرد و پس از چندي جسد او را در مشهد مقدس دفن كردند . شاه تهماسب به ظاهر مردي ديندار و پايبند تكاليف و فرائض ديني بود . اگر چه مذهب شيعه در زمان پدرش مذهب رسمي كشور شد ولي استقرار و گسترش آن در دوره هاي شاه تهماسب انجام گرفت . در اين دوره با آمدن علماي شيعه از لبنان و عراق و بحرين تشكيلات مذهبي بر مبناي منظمي قرار گرفت . دوران صلح و آرامش طولاني بين ايران و عثماني به شاه تهماسب فرصت داد تا سازمان اداري و نظامي و اقتصادي دولت صفوي را بر پايه مستحكمي بنا كند . در واقع ، استقرار حاكميت اين دولت در دوره او انجام پذيرفت
 
 .تهماسب ، بزرگترين فرزند شاه اسماعيل که در سال 919 ه.ق. به دنيا آمده بود . در يك سالكي به دستور پدرش به هرات انتقال يافت . به دليل اهميتي كه خراسان داشت حكومت اين سرزمين تا رود آمويه ( جيحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و ديوسلطان روملو ( حاكم بلخ ) به للگي او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسيد . وي از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت كرد كه بيشترين ايام سلطنت در دوران صفوي محسوب مي شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولي از نظر كشور داري و تنظيمات زمان حكمراني او را بايد يكي از مهمترين ادوار صفويه شمرد. شاه اسماعيل در عمر كوتاه خود كه بيشتر در جنگهاي داخلي و خارجي گذشت ، موفق نشد دولت نوبنياد صفوي را بر اساس تشكيلات اداري و نظامات مذهبي استوار كند ولي اين كار در دوران سلطنت طولاني تهماسب جامه عمل پوشيد. نيمه اول سلطنت او بيشتر در رفع نفاق و چند دستگي سران قزلباش و اداره جنگ در سر حدات شرقي و غربي مملكت گذشت . دشمنان سر سخت دولت صفوي يعني ازبكان و عثمانيان از همان آغاز زمامداري تهماسب حملات خود را به ايران آغاز كردند . عبيدالله خان ازبك و امراي ديگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و كشتار قرار مي دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شكستي كه تهماسب به عبيدالله وارد كرد ، براي مدتي خراسان از حملات ازبكان در امان ماند در جبهه غرب شاه تهماسب با دشمن بزرگي همچون سلطان سليمان قانوني مواجه بود . سلطان عثماني وارث سرزمينهاي وسيعي بود كه پدرش در اروپا و آسياي غربي و شمال آفريقا به دست آورده بود . البته خود او هم مرتبا" بر دامنه اين ب متصرفات مي افزود . ضعف و پراكندگي سللطين اروپا به او فرصت داد تا سپاهيان عثماني را به پشت دروازه هاي وين برساند و بروز اختلاف در بين سران قزلباش در ايران نيز ، امكان حمله به سر حدات غربي صفويه را براي او فراهم آورد .


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 شاه اسماعیل صفوی از نوادگان شیخ صفی اردبیلی با پشتیبانی ترکان قزلباش در تبریز  سلسله صفویان را بنیان نهاد و مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام نمود  و پایتخت خود را  تبریز  قرارداد وی موفق به  پیروزی بر آق قویونلو ها که خود قبلا قراقویونلو ها را نابود کرده بودند  شد و همچنین به پیروزی بر ازبکان نایل آمد . در زمان شاه اسماعیل اول  جنگ چالدران بین دولتین ایران و عثمانی به وقوع پیوست .در این جنگ شاه اسماعیل صفوی به دلیل نداشتن سلاح جنگی آتش زا به طرز سختی از سلطان سلیم عثمانی  شکست خورد و بخش هایی از غرب کشور به امپرطوری عثمانی واگذار شد . پس از این جنگ صفویان تصمیم به تشکیل ارتشی منسجم با سلاح آتشین گرفتند . این شکست در زمان شاه عباس معروف به کبیر تلافی شد و سرزمین های از دست رفته ، باز پس گرفته شد.  حماسه چالدران باعث تشکیل دولت ملی ایران شد که بعد از 900 سال ،  بار دیگر برصحنه جغرافیای سیاسی دنیا قرار گرفت .  اسماعيل صفوى در سنين جواني در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن که براى اولين بار در تأسيس يك دولت شيعى نيرومند موفق شد  بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت . اين دولت نقش مهمى را در زندگى مسلمانان بازى نمود و تأثير آشكارى در جريان تاريخ اسلام تا عصر حاضر داشته است.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

چنگیز خان مغول پس از هشت سال کشتار و ویرانی که در ماوراءالنهر و ایران به بار آورد سرانجام به سرزمین خویش بازگشت و در 624 ق / 1227 م، از دنیا رفت و به این ترتیب از شر وجود خویش آسوده ساخت. تاخت و تاز او، ایران را به قلمرو مغولان ملحق ساخت، اما آن را به صورت سرزمینی ویران و سوخته رها کرد. لشکرکشیهای خان مغول، تنها به قصد انتقام و غارت بود. از این رو، بعد از آن که او از کینه جوییهایش تشفی خاطر حاصل کرد، هنوز امید به اعاده نظم و ایجاد یک قدرت تازه باقی بود. جلال الدین منکبرنی، فرزند، قطب الدین محمد، که نفوذ سوء ترکان خاتون در سلطان، او را مدتها از اعتماد پدر محروم ساخته بود، در آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد به کوشش فراوان برای دفع دشمن به پا خاست. به این ترتیب بعد از فرار سلطان از خوارزم که در آن زمان هنوز به دست مغولان نیفتاده بود، بر تخت و بر جای پدر نشست. از میان ده الی دوازده پسر و دختر سلطان، جلال الدین سربازی رشید در عین حال یک جنگجوی واقعی بود، با این وجود مدعیانش - عده‏ای از سپاهیان که هوادار برادرش قطب الدین ازلاغ شاه بودند و چشم دیدن او را نداشتند - در صدد کشتنش برآمدند. جلال الدین ناچار از خوارزم گریخت و به فسا رفت. در آن جا بعد از مقابله با عده‏ای از سپاهیان مغول که بر آنها غالب شد، از طریق نیشابور و زوزن خود را به غزنه رساند «618 ق / 1221 م». او بعد از گرد آوری لشکرش در حدود بامیان با مغولان جنگید که در طی چند زد و خورد توانست آن‏ها را مغلوب کند، اما رسیدن چنگیز به آن حدود، لشکر جلال الدین را از گرد وی پراکنده ساخت، در نتیجه به ناچار از غزنه گریخت و راه سند را در پیش گرفت و در مقابل چشم لشکر چنگیز با رشادت و جلادت تمام از سند عبور کرد «619 ق / 1222 م».

جنگ و گریز جلال الدین منکبرنی
چندی بعد جلال الدین به کرمان آمد «621 ق / 1224 م» و از راه ولایات جبال به آذربایجان و اران رفت که در طول این مسیر، چندین بار با سپاهیان مغول جنگید. به گرجستان و گنجه نیز تاخت و تاز می‏کرد و مضاف بر آن شهر خلاط را در ارمنستان تسخیر کرد «626 ق / 1229 م»، اما نزدیک ارزنجان از سلطان علاءالدین کیقباد شکست خورد «627 ق / 1230 م» و در حدود دشت مغان نیز از سپاه مغولان چشم زخم دید. به این ترتیب چون از عهده مقاومت در مقابل تعقیب و تهاجم پی در پی مغولان بر نیامد به ناچار به کردان گریخت. تا این که در کوههای میا خارقین نام و نشانش از بین رفت و نقل کرده‏اند که به دست کردان کشته شد «628 ق / 1231 م». اما خاطره مقاومت او چنان در خاطرها زنده ماند که سالها بعد از انقراض دولت خوارزمشاهیان نیز نظر کسانی را که طالب بازگشت او بودند، جلب می‏کرد.

سیاست های اشتباه آمیز منکبرنی در برخورد با مغولان
جلال الدین منکبرنی که طی مدت بیش از ده سال با آن همه جلادت و شجاعت با دشمنان جنگید ولی متأسفانه از بخت بدش به اندازه زور و شجاعت خویش عقل و کفایت نداشت. بی خردیها و کژ راییهایی که در طول سالها مبارزه با لشکر مغول مرتکب شد، بیش از آن بود که امید اعاده دولت خوارزمشاهیان را برایش ممکن سازد. با آن که در طی تمام جنگ و گریزهایش، همواره مورد تعقیب مغولان بود، مع هذا در چنین احوالی بیشتر اوقات فراغتش را در لهو و لعب و شرابخواری می‏گذراند. رفتارش به هنگام ورود به شهرها با امیران و بزرگان آن دیار چنان با غرور جابرانه همراه بود که هیچ یک از آنها تمایلی به همراهی با وی نشان نمی‏دادند. از آن گذشته نشانه‏های جنون ناشی از افراط در شرابخواری بر تمام احوالش سایه انداخته بود و تمام کرّ و فرّ جلادت آمیز اما بی هدف و عاری از نقشه او، تنها سپاه مغول را همه جا به دنبالش به اطراف و اکناف می‏کشاند تا جایی که همه جا را در آشوب و ویرانی غرق می‏کرد.

بلیعه مغولان نتیجه سیاست های نابخردانه سران خوارزمشاهی
بدین گونه بود که بی خردی و شتابکاری این پسر و پدر، دولتی را که گریزی از خرسندی اتسز و تکش آن را به اوج قدرت رسانده بود، با بخش عمده‏ای از ممالک اطراف در آتش خشم و انتقام یک خان وحشی بیابانهای آسیا فرو سوزاند. فاجعه مغول که شاید به قول ابن اثیر، تا آن زمان هرگز آدمیان چنان بلیه‏ای را ندیده بودند، عالمی را به ویرانی و تباهی کشاند. به این ترتیب جزییات این رویداد نیز تاریخ عصر را به شرح یک سلسله پایان ناپذیر از کشتار و ویرانی تبدیل کرد. به قول یکی از مورخان آن عصر که تمام واقعه را از زبان شاهدانش در عبارت «آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند» خلاصه می‏کند، در توصیف این ماجرای شرم آور تاریخ انسانی، یک شرح کشتار واقعی است.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

پس از درگذشت علاءالدین تکش، پسرش قطب الدین محمد به امارت خوارزم نشست «شوال 596 ق / جولای 1200 م» و خود را علاءالدین محمد سلطان محمد خوارزمشاه خواند.
مسأله جانشینی علاء الدین محمد در همان آغاز جلوسش، در جنگی که به وسیله برادر زاده‏اش، هندوخان بن ملکشاه در خراسان بر علیه وی درگرفت، مورد شک و تردید واقع شد. قوای غیاث الدین غوری و برادرش شهاب الدین در ظاهر به بهانه پشتیبانی از هندوخان و در واقع به قصد الحاق خراسان به قلمرو حکومت غوریان، تختگاه خوارزم را در محاصره قرار دادند به همین دلیل علماء دائمه شهر مردم را به مقابله با مهاجمان و مقاومت در برابر آن ها تشویق کردند. اما خوارزمشاه چون امیران قبچاق را در رفع این مشکل ناتوان می‏دید، برای دفع دشمن از قراختاییان ماوراءالنهر استمداد کرد. دفع نهایی غوریان، جز با ویرانی بسیار و کشتار فجیعی که بخشی از شهرهای خراسان را نیز در معرض غارت هر دو سپاه غوری و قراختائیان قرار داد، حاصل نشد. با این حال قتل ناگهانی شهاب الدین غوری که مقارن این ایام، و ظاهراً به وسیله فداییان اسماعیلی صورت گرفت «602 ق / 1206 م»، به سلطان خوارزمشاه فرصت داد تا اغتشاشهای خراسان را فرو نشاند و قلمرو خوارزم را از تجزیه و تفرقه‏ای که پس از مرگ تکش بر آن جا حاکم شده بود، برهاند.

شکست قراختائیان از قطب الدین تکش
چون با رفع اغتشاشها در خراسان، دیگر نیازی به کمک قراختاییان نبود و خراجی که سلطان خوارزمشاه در همان آغاز جلوس به سلطنت پرداخت آن را به قراختاییان ترکستان تعهد کرده و از طرفی باج بالنسبه سنگینی بود، از این رو، سلطان پرداخت این خراج را به کفار بهانه ساخته، آن را دون شأن خود قلمداد کرد «604 ق / 1208 م» سپس از جیحون با سپاهیان خویش عبور کرد و در ماوراءالنهر خانان بخارا و سمرقند را که آن ها هم از تعهد باج به قراختاییان ناخرسند بودند، با خود همداستان نمود. سپس با لشکری عظیم از سیحون گذشت و شکست سختی به سپاه قراختاییان داد و آن ها را به کلی متفرق و مغلوب ساخت. به این ترتیب سردار آن ها را به نام تانیگو به اسارت گرفت و بلاد قراختاییان را شهر به شهر مسخر کرد تا جایی که از جانب خود، عمال و حکام برای آن نواحی گماشت. اما در بازگشت به خوارزم چون خشونت خوارزمیان «ترکان قبچاق که وی آنها را در غیاب خود در خوارزم گماشت»، در تمام آن نواحی و حتی در ماوراءالنهر ناحرسندیهایی پدید آورده بود، خوارمشاه بار دیگر به آن حدو لشکر کشید ولی این بار به کمک کوچلک خان «کوشلی - کشلی» سرکرده قوم نایمان از طوایف تاتار «مغول»، آشوب قراختاییان را فرو نشاند و به قدرت آنها در آن نواحی خاتمه داد «607 ق / 1611 م».

همسایگی ایران با قبایل تاتار
با تسلط کوچلک خان بر قسمتی از قلمرو قراختاییان، وی با طوایف تاتار همسایه شد و این بسط قلمرو، سلطنت او را با قدرت ناشناخته‏ای که او در آن هنگام از اهمیت آن هیچ گونه تصوری نداشت، مواجه ساخت. سلطان خوارزمشاه، مغرور از بسط قلمرو و توسعه قدرتش، خود را «اسکندر ثانی» نامید و متملقان دربار او را «ظل الله» خواندند که تمام این القاب در مدایح شاعران دربارش با گشاده دستی بسیار نثر وی می‏شد. در همان ایام بود که، مازندران «606 ق / 1210 م» و سپس کرمان «607 ق / 1211 م» نیز بدون هیچ گونه جنگ و خونریزی به قلمرو وی پیوست. چندی بعد غزنه نیز که در آن ایام تختگاه غوریان بود به دست سلطان خوارزمشاه افتاد «611 ق / 1215 م».

لشکرکشی به بغداد
با فتح غزنه و گشودن خزانه آن که سلطان شهاب الدین غوری بر جای نهاده بود، نامه‏هایی از خلیفه بغداد به دست آمد که وی در آن ها غوریان را بر علیه سلطان تحریض کرده بود. سلطان خوارزمشاه که اکنون عامل تحریک غوریان را در حمله به خراسان و خوارزم می‏دانست، در این باره چیزی به روی خود نیاورد، چون لازم می‏دید، پیش از هر اقدامی ابتدا ولایات شرقی را تحت سلطه خود درآورد تا در هنگام ضرورت از بروز اغتشاش در آنها، ایمنی داشته باشد.
در همان ایام بهانه درگیری با خلیفه نیز به وجود آمد، سلطان خوارزمشاه از خلیفه خواست تا در بغداد به نام او خطبه بخوانند و از وی به عنوان سلطان یاد کنند - تشریفاتی که پیش از وی در باب سلجوقیان عراق انجام شده بود - اما خلیفه این پیشنهاد را رد کرد و سلطان برای الزام و تهدید او به ناچار با لشکری رهسپار بغداد شد. او پیش از حرکتش، از ائمه ملک بر خلع عباسیان فتوا گرفته بود که در عین حال خلیفه‏ای تازه از سادات حسینی نیز برای جانشینی به همراه خود داشت - سید علاءالملک ترمذی. اما در بین راه در 614 ق / 1218 م در اسدآباد همدان دچار کولاک برف و سرمای سخت شد که چون قسمت عمده‏ای از چهار پایان لشکرش از بین رفتند، پیشرفت برایش غیر ممکن شد. تا این که به ناچار بی هیچ نتیجه‏ای به خراسان بازگشت «محرم 615 ق / دسامبر 1218 م». و این اقدام او به قول حمدالله مستوفی در بین مردم به عنوان نامبارک بودن قصد براندازی خلیفه تلقی شد و به این ترتیب بود که از شکوه سلطان در دلهای عوام تا حدودی کاسته شد.

تهاجم مغولان
مقارن بازگشت سلطان از نیمه راه بغداد، خبر ورود بازرگانان مغول همراه با پیام دوستانه چنگیز، از جانب غایر خان، حاکم شهر سر حدی اُترار در شرقیترین نواحی قلمرو خوارزمشاهیان، به وی رسید. ولی با شایعات نگران کننده‏ای مبنی بر جاسوس بودن این بازرگانان، سلطان را واداشت تا فرمانی غرور آمیز و ناسنجیده صادر کند که در از حاکم اُترار می‏خواست تا تمامی این بازرگانان را - بالغ بر چهار صد تن - که از قضا مسلمان نیز بودند و چنگیزی به طور عمد آن‏ها را از میان مسلمانان انتخاب کرده بود، به قتل رساند و اموالشان را مصادره نموده نزد وی بفرستد. بدین ترتیب باب هر گونه مراوده بازرگانی با چنگیز که در همسایگی خوارزمشاهیان قرار داشت. چیزی بیش از آن را طلب نمی‏کرد، با این اقدام سلطان بسته شد و خشم مهار ناپذیر خان مغول را همچون دهانه دوزخی ابدی بر روی او و کشورش گشود. هجوم مغول به قلمرو خوارزمشاهیان، که بیشتر انتقام جویانه و اندکی مبتنی بر قصد جهانگشایی بود، به دنبال این اقدام احمقانه خوارزمشاه، اجتناب ناپدیر شد و باب هر گونه مذاکره و حتی صلح را مسدود ساخت. از سوی دیگر این احتمال وجدو دارد که خلیفه بغداد - الناصر الدین الله - که از آغاز جلوس این امیر خوارزمشاهی با وی به دشمنی برخاسته قبود خان مغول را به این حمله تحریک کرده باشد، چنان که برخی از مورخان این مطلب را خاطر نشان کرده‏اند، و این امریست که با رسم و آیین ملکداری خلیفه هم سازگاری داشت. اما دریافت این گونه پیامها و توجه چنگیز به این گونه قضایا در آن ایام کمی بعید به نظر می‏رسد و آن چه که مسلم است و موضوع عمیقتر از چدن تحریک خلیفه و تشویق خان مغول بوده است. شاید روایتهایی که برخی مورخان همچون میر خواند درباره تشویق و تحریک خلیفه نوشته‏اند، بیش از آن که رنگ واقعیت داشته باشد، بیشتر از روی مطالعه اسنادی که در خزانه غزنین به دست آمده و در آن خلیفه غوریان را علیه خوارزمشاهیان تشویق می‏نموده باشد.

به خصوص آن که، سلطان محمد خوارزمشاه، با وجود لشکری عظیم که در اختیار داشت، نه تنها با آن همه دعوی شجاعت یک لحظه هم در برابر سپاه مغول ایستادگی نکرد، بلکه در نهایت بزدلی از پیش خصم گریخت و در هیچ مکانی برای مقابله با او توقف نکرد. پشت سر سلطان، سمرقند ویران و بخارا عرصه کشتار جمعی قرار گرفت. اهالی گرگانج بلخ قتل عام شدند، نیشابور به کلی ویران شد و این «اسکندر ثانی» ترسان و لرزان بود که همه جا از سایه مغول رَم می‏کرد و با فرار مفتضحانه خود، همه جا در میان رعیت تخم وحشت و هراس پراکنده می‏کرد و روحیه مقاومت را در مردم از بین می‏برد.

گفته می‏شود که وحشت سلطان از مغولان مربوط به سالهای تاخت و تاز سلطان در بلاد قراختا می‏شود که همچون خاطره‏ای در یاد سلطان باقی ماند. در آن ایام یک دسته از سپاه سلطان با یک دسته از لشکر جوجی «= توشی» پسر چنگیز که در آن نواحی برای تنبیه بعضی سرکشان قوم خویش آمده بود، برخورد کرد که مشاهده جنگ آوری مغولان به شدت او را دچار خوف و نگرانی نمود. ظاهراً از همان ایام بود که سلطان در صدد دوستی با مغولان برآمد و حتی با خان مغول - چنگیز خان - عهد کرد که تجار طرفین در هر دو کشور به آزادی تجارت نمایند. از این رو اقدام به قتل تجار مغول، که به هر حال آز و طمع حاکم اُترار در آن بی تأثیر نبود، نزد مغول نقض عهد تلقی می‏شد که البته مستوجب مجازات نیز بود. به همین دلیل وجود یأس و ترسی که سلطان از مغولان و مقابله با آنان داشت، هجوم سپاه چنگیز را به قلمروش آسان کرد. در آن روزها که برای او جنگ با خلیفه به شدت وجودش را آکنده از نفرت کرده بود، قتل شیخ مجدالدین بغدادی از مشایخ بزرگ صوفیه نیز که این نفرت را در بین طبقات عامه مردم سرایت داده بود، گرفتن مالیاتهای سنگین و همچنین جنگها و ویرانیهای زیانبارش، همه جا، مردم را نسبت به سلطنتش ناخرسند کرده بود. در چنان اوضاع و احوالی که او حتی به وفاداری رعایای خود اعتماد نداشت و از طرفی ترکان سپاهش هم آماده ترک کردن او بودند، چگونه می‏توانست در برابر دشمنی که آوازه هجومش، او را دچار وحشت بیمار گونه‏ای کرده بود، مقاومت کند?

به هر حال وقتی که سپاه مغول، اترار، سمرقند و بخارا را یکی پس از دیگری عرصه ویرانی و نابودی ساخت، در خوارزم، عده‏ای از سران سپاه خوارزمشاه که غالباً از ترکان خسته بودند، در صدد برآمدند که برای تقرب به چنگیز خان، سلطان را فرو گیرند و به دست دشمن بسپارند. سلطان نیز، با آن زمینه روحی که داشت، با شنیدن این خبر متوحش شد و پا به فرار گذاشت. به این ترتیب از خوارزم راه خراسان را پیش گرفت ولی چون سپاهیان چنگیز در تعقیب او بودند، از نیشابور به مازندران فرار کرد. در بین راه ترس و تزلزل او مزید بر وحشت و ضعف روحیه امیرانش شد به طوری که آن‏ها نیز تک تک از دور و بر سلطان متفرق شدند. سرانجام سلطان در مازندران خود را به دریا رساند. و آن جا در آبسکون «= خزر» به جزیره‏ای پناه برد. در آن جزیره دور افتاده، در حالی که از وحشت و هراس، عقل خود را از دست داده بود، به سختی بیمار شد تا این که عاقبت در 617 ق / 1220 م درگذشت.

از طرفی عده‏ای از سپاهیان مغول که در تعقیب او بودند، چون در حدود مازندران ردش را گم کردند، در تعقیب او به ولایت جبال کشیده شدند، به طوری که در جستجوی اسکندر ثانی، همه جا را به ویرانی کشیدند.

بیست سال فرمانروایی مستبدانه و آکنده از تعدی، خشونت و غرور این فرمانروای خوارزمشاه، عاقبت در قاب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار مغرور بود پایان یافت. مرگ او سزای عظمت و جلال ظاهریش نبود به طوری که معاشرتش با اهل فلسفه و متشرعه، نتوانست او را برای مرگی موقرتر و حکیمانه‏تری آماده سازد. وحشت، فرار و تن دادن به یک تبعید اجباری و مردن در غریبی و بی کسی، کمترین سزای اعمال پلیدانه و نابخردانه این سلطان نگونبخت بود.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

علاءالدین تکش، پسر ارشد ایل ارسلان بود که به هنگام فوت پدر امارت جُند را داشت، وی چون انتخاب برادرش سلطانشاه را به جانشینی پدر پذیرفت، عاقبت به کمک قراختاییان توانست در 568 ق / 1173 م وارد خوارزم شده و بر تخت سلطنت خوارزمشاهی بنشیند. از آن پس مدتی افزون بر بیست سال، نواحی تحت قلمرو خوارزمشاهیان عرضه نزاع و دعواهای خانوادگی این دو برادر بود که منجر به چندین جنگ خونین نیز شد. هر چند، در آخر، تکش به منظور پایان دادن به این اختلافات، موافقت کرد که امارت خراسان را برادرش سلطانشاه واگذار کند، امابا مرگ سلطانشاه، بار دیگر این ولایت ضمیمه قلمرو خوارزم شد.

انضمام قلمرو سلجوقیان عراق به خوارزمشاهیان
به این ترتیب با مرگ سلطانشاه، تکش در سراسر قلمرو خوارزمشاهیان آزادی تمام پیدا کرد. به طوری که حکومت نیشابور را به پسرش قطب الدین محمد سپرد. چندی بعد او مطلع شد که سلطان طغرل سلجوقی، دژ تبرک را از والی آن جا گرفته و گروهی از اهالی آن جا را نیز کشته است. تکش در آغاز سال «590 ق / 1194 م» رهسپار ری شد. در جنگی که بین طغرل با هم پیمانان تکش درگرفت، طغرل کشته شد و سر او برای خلیف عباسی فرستاده شد و تکش از آن جا رهسپار همدان شد و اغلب دژهای استوار آن نواحی را تصرف کرد. بدین ترتیب قلمرو سلجوقیان عراق عجم به قلمرو خوارزمشاهیان ملحق شد «ربیع الاول 590 ق / مارس 1194 م». خلیفه عباسی، مؤید الدین قصاب، وزیر خود را با خلعت و تشریفات نزد سلطان تکش فرستاد. این وزیر هنگامی که به اسدآباد همدان رسید، از روی خود کامگی و نابخردی پیام داد که سلطان خوارزمشاهی می‏بایست به پیشواز او آید سلطان نیز گروهی از سپاهیان خود را مأمور تنبیه این وزیر نادان نمود، به طوری که به سپاه ده هزار نفری خلیفه شکست سختی داد و آن ها را تا دینور تعقیب نمود. سلطان تکش، حکومت اصفهان را به قتلغ اینانج و ری را به پسرش یونس خان سپرد.

نبرد تکش با ترکان قبچاق
در «591 ق / می 1195 م» تکش، برای سرکوبی ترکان قبچاق به ماوراءالنهر سیحون لشکر کشید، اما در نبردی که بین سپاهیان خوارزمشاه با ترکان قبچاقی درگرفت، از ایشان شکست سختی خورد «ششم جمادی الاخر 591 ق / می 1195 م» به طوری که بخش عمده‏ای از سپاهیانش به دست این قوم به هلاکت رسیدند. پس از این شکست تکش به خوارزم بازگشت ولی سه سال پس از این واقعه، تکش توانست انتقام این شکست را از ترکان قبچاق بگیرد و پسرش محمد، آنها را مغلوب و امیر قبچاق را اسیر سازد.

عاقبت کار تکش
در 591 ق / 1195 م پسر تکش - یونس خان - که به بیماری چشم درد مبتلا و نابینا شده بود، اتابک او میاجق در اصفهان با استقلال کامل حکومت می‏کرد. کم کم کار این استقلال به عصیان علیه خوارزمشاهیان کشید و تکش مجبور شد تا برای دفع عصیان و سرکوبی شورش اتابک، در ربیع الاول 595 ق / ژانویه 1199 م از راه مازندران به ری لشکرکشی نماید. سرانجام میاجق در قلعه فیروزکوه دستگیر شد و سلطان خوارزمشاه، به پاس خدمات برادرش از خون او گذشت و به زندان افکند. در همین ایام، ناصر خلیفه عباسی که از آمدن دوباره تکش به عراق عجم نگران شده بود. از بیم آن که مبادا، او قصد دارالخلافه را داشته باشد، برای سلطان خوارزمشاه خلعتهای فراوان فرستاد و محمد پسر تکش را قطب الدین لقب داد. ولی پس از آرام شدن اوضاع عراق عجم، به خیال تسخیر قلاع اسماعیلیه افتاد، اما توفیقی حاصل نکرد و در 596 ق / 1200 م پسرش قطب الدین محمد را در خراسان و پسر دیگرش تاج الدین علی شاه را در اصفهان گذاشت و خود عازم خوارزم شد. علاءالدین تکش در رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م، هنگامی که از خوارزم عازم خراسان بود، بیمار شد و در 19 رمضان / جولای 1200 همان سال دار فانی را وداع گفت. پسرش قطب الدین محمد که در این زمان مشغول محاصره ترشیز بود، به محض شنیدن این خبر، با شتاب خود را به اردوی پدر رساند.

مورخان، تکش را پادشاهی نیکو رفتار، متدین و اهل فضل و ادب می‏دانند. در دربار این سلطان شاعران و ادیبان زیادی در مجلسش بودند که بهاءالدین محمود بن بغدادی، شاعر، منشی و رئیس دار الانشای سلطان از مشهورترین آنان است. علامه فخرالدین محمد بن رازی «543 - 606 ق / 1148 - 1209» تعدادی از تألیفات خود را به نام سلطان علاءالدین تکش به نگارش درآورده است



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

ایل ارسلان در زمان حیاتش، پسر دوم خود، سلطانشاه را به جانشینی برگزیده بود. زمانی که ایل ارسلان چشم از جهان فرو بست، سلطانشاه به جای پدر بر تخت فرمانروایی خوارزم نشست و مادرش ملکه ترکان نیز در امور کشور داری او را یاری می‏کرد. در این هنگام که برادر ارشد سلطانشاه، تکش، حکومت جند را داشت، سلطانشاه از خوارزم فرستاده‏ای نزد برادر گسیل داشت تا او را به دربار خوارزم فرا خواند. چون این امر بر تکش گران آمد و با وعده پرداخت خراج سالیانه به ترکان قراختایی از آنان استمداد جست.
هنگامی که سلطانشاه از عزیمت تکش به سوی خوارزم آگاه شد، چون تاب مقاومت در برابر او را نمی‏دید، به همراه مادر به نزد مؤید الدین آبی ابه رفت. به این ترتیب تکش در روز بیست و دوم ربیع الثانی 568 ق / نوامبر 1172 م«، وارد خوارزم شد و بر تخت شاهی نشست. چندی بعد، سلطانشاه به همراه سپاهیان مؤیدالدین آی ابه عازم خراسان شدند، اما در رویاروی با سپاه تکش شکست سختی خورده، که در این بین آی اِبه نیز دستگیر و مقتول شد. اما اختلافات دو برادر از میان نرفت و هر دو برای تسخیر خراسان، هر از گاهی دست به تاخت و تاز می‏زدند. تا این که چندی بعد، سلطانشاه از امیران غور برای باز پس گیری تاج و تخت از دست رفته استمداد طلبید و به این ترتیب به همراه سپاهی از غوریان، عازم خوارزم شد، اما هنگامی که سپاهیان به نزدیکی خوارزم رسیدند، تکش آب جیحون را بر روی سپاهیان سلطانشاه برگرداند و با این عمل شکست سختی به آنان وارد کرد. عاقبت تکش برای رفع این اختلاف خانوادگی، پذیرفت خراسان را که میراث سلجوقی بود به سلطانشاه واگذار کند. اما سلطانشاه چندی بعد در رمضان 589 ق / سپتامبر 1193 م» درگذشت و به این ترتیب خراسان بار دیگر ضمیمه قلمرو خوارزم شد.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

ایل ارسلان
«565 - 551 ق / 1169 - 1156 م»

تاج الدین ابوالفتح ایل ارسلان بن اتسز، که به هنگام مرگ پدر، در کنارش بود، پس از فوت او به همراه سپاهیان خوارزم به جرجانیه بازگشت و از آن جا طی نامه‏ای به سلطان سنجر، اطاعت و فرمانبرداری خود را نسبت به وی اعلام کرد. سلطان نیز او را به جای اتسز به خوارزمشاهی تعیین نمود و به این ترتیب ایل ارسلان در سوم رجب 551 ق / ژوئن 1156 م« رسماً جانشین پدر شد. هشت ماه بعد سلطان سنجر درگذشت و از آن پس خراسان بین غلامان سنجری و پادشاهان غور مورد نزاع قرار گرفت. در 557 ق / 1162 م» پس از آن که مؤید الدین آی ابه، رکن الدین محمود را کور کرد، بر اغلب نواحی و شهرهای خراسان چیره شد. ایل ارسلان که در همان آغاز فرمانروایی، گرگان و دهستان را تحت فرمان خود درآورده بود، با مؤیدالدین آی اِبه، بر سر تصرف نقاط مختلف خراسان اختلاف و درگیری پیدا کرد تا این که در «558 ق / 1163 م» نیز با لشکری عظیم نیشابور را محاصره کرد، اما از عهده گشودن آن بر نیامد، بدین ترتیب بود که به همان متصرفات محدود خود از خراسان بزرگ رضایت داد.


فرجام کار ایل ارسلان
ایل ارسلان در جمادی الآخر سال 553 ق / جولای 1158 م« به کمک سران طایفه قرلق که از دست امیر افراسیابی سمرقند به وی پناه برده بودند، به ماوراءالنهر لشکر کشید و دو شهر سمرقند و بخارا را متصرف شد تا این که در سال 567 ق / 1172 م» ایل ارسلان از خراج سالیانه‏ای که پدرش پرداخت آن را به قراختاییان تعهد کرده بود، سر باز زد. از این رو، قراختاییان به خوارزم لشکرکشی کردند و در پی آن ایل ارسلان را در کنار رود جیحون شکست دادند. وی چندی پس از این واقعه در نوزدهم رجب 567 ق / مارس 1172 م« بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. بعد از ایل ارسلان، قلمرو خوارزمشاهیان، مورد منازعه پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش قرار گرفت که عاقبت با تفوق تکش این منازعه خاتمه یافت.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

نوشکتین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سامانیان خریداری شد. این غلام در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد. نوشتکین صاحب 9 پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت.

پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «491 ق / 1098 م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد. بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد. پسرش اتسز هم که بعد از او در 522 ق / 1128 م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند. چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «551 ق / 1156 م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «558 ق / 1163 م» و ماوراءالنهر «553 ق / 1158 م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یافد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.

منازعات پسران ایل ارسلان
بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید. در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.

فرجام فرمانروایی علاء الدین تکش
بیست سال «596 - 616 ق / 1200 - 1219 م» فرمانروایی مستبدانه و آکنده از تعدی، خشونت و غرور این سلطان خوارزمشاهی، در قالب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار و مغرور است، سرانجام به پایان خود رسید. وحشت، فرار و تن دادن به تبعید اجباری که عاقبت منجر به مرگ دردناک غریبانه‏اش در تنهایی و بی کسی شد.
علاءالدین محمد که میراث دشمن با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادریش بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‏شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد وحشت و نفرت عام سازد.

قدرت یابی مغولان
در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‏داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‏ای در حال طلوع بود که به داخل مرزهای اسلام می‏خزید و خود را برای تهدید و تسخیر دنیای اسلام آماده می‏ساخت. مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‏ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‏ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که برای دنیای اسلام تدارک دیده می‏شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‏گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود.

دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‏توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.

اتسز خوارزمشاه
«551 - 522 ق / 1156 - 1128 م»
محمد نوشتکین، پدر اتسز، به مدت سی سال بر خوارزم فرمانروایی داشت که در این مدت همچنان تابع و مطیع سلجوقیان بود. گویند در تمام این مدت یک سال، خود برای اظهار اطاعت به درگاه سلطان می‏آمد و سال بعد، پسرش اتسز را می‏فرستاد. با مرگ محمد نوشتکین، اتسز، به فرمان سلطان سنجر در 522 ق / 1128 م، به امارت خوارزم رسید که از نزدیکان دربار سنجر به شمار می‏رفت. با این حال اندک زمانی بعد از امارت خوارزم، خود را مورد سوء ظن سلطان یافت و به این ترتیب عصیانی را که در باطن داشت، اظهار کرد. سلطان سنجر در 533 ق / 1138 م، همراه با سپاهی گران برای تأدیب اتسز رهسپار خوارزم شد. اما اتسز که خود را در مقابله با سپاه سنجر ناتوان می‏دید، از خوارزم گریخت. به این ترتیب امیر سلجوقی امارت خوارزم را به برادر زاده خود سلیمان بن محمد واگذاشت و خود به خراسان بازگشت. پس از رفتن سپاهیان سنجر، استز بار دیگر به خوارزم بازگشت و با شکستی که به سپاهیان سلیمان بن محمد وارد کرد، وی را وادار به فرار نمود.

کشته شدن ادیب صابر به دست اتسز خوارزمشاه
در 536 ق / 1141 م، هنگامی که سلطان سنجر در جنگ قطوان از قراختاییان شکست خورد، اتسز جرأت پیدا کرد تا به مرو برود، از این رو به چپاول و غارت اموال مردم و کشتار آنان دست زد که البته در این فاصله چند بار نیز به فکر تسخیر خراسان افتاد که هیچ گاه توفیق آن را پیدا نکرد. به همین دلیل یک بار نیز آدم کشانی را برای قتل سنجر فرستاد که از بخت بدش این راز با کوشش ادیب صابر، نماینده سنجر، که در خوارزم نزد اتسز بود، فاش شد. به طوری که این امر موجب هلاکت ادیب صابر شد و به فرمان اتسز به رودخانه جیحون انداخته شد.

مرگ اتسز خوارزمشاه
اتسز در طی تاخت و تازهایی هم که در ماوراء النهر در قلمرو ایلک خانیان انجام داد ولایت جُند را به تصرف خود درآورد. بر خلاف سنجر که ظاهراً از خط و سواد بی بهره بود، اتسز اهل سواد، ادب و شعر بود که اشعار فارسی نیز می‏سرود و با رشیدالدین وطواط بلخی، صاحب دیوان رسائل خود معاشرت صمیمانه و توأم با تکریم داشت. وی پیش از سنجر سلجوقی در نهم جمادی الاخر سال 551 ق / 30 جولای 1156 م، پس از بیست و نه سال فرمانروایی، سرانجام چشم از جهان فرو بست.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

حکومت طولاني سلطان سنجر بر خراسان ( 490 ه.ق. تا 522 ه.ق. ) كه مدتي از آن را در ايام اختلافات برادران ، در اين ولايت حاكم بود ، اغلب در زد و خوردهاي محلي گذشت و آخرين بار كه به سمرقند لشكر كشيد ، ارسلان خان ( خان سمرقند ) رسما" از اطاعت وي سرباز زد و جيحون مرز رسمي شد . سنجر ناچار شد به بسياري از شهرهاي تسخير شده ،‌مجددا" لشكر بكشد . چنانكه در شوال سال 511 ه.ق. به غزنين تاخت و بهرامشاه غزنوي را دست نشانده خود ساخت و در جمادي الاول سال 513 ه.ق. در ساوه با سلطان محمود – برادرزاده اش – به جنگ پرداخت .
سنجر در سال 524 ه.ق. مجددا" به سمرقند لشكر كشيد تا خان سمرقند را مطيع سازد . همچنين ، به علت طغيان" اتسز " ، پسر قطب الدين محمد خوارزمشاه كه دست نشانده سنجر بود ناچار به خوارزم نيز لشكر كشيد ( ربيع الاول سال 533 ه.ق.)‌ و قلعه هزار اسب را تسخير كرد هر چند اتسز را به دست نياورد .
در صفر سال 536 ه.ق. سنجر براي آرام كردن ماوراءالنهر به جنگ گورخان قراختايي رفت . در اين جنگ بود كه در محل قطوان ( شش فرسخي سمرقند ) از قراختاييان شكست خورد و همسرش اسير شد و خود ترمذ گريخت .
لشكر كشيهاي ديگر او به خوارزم ( 528 ه.ق.و 542 ه.ق.) هيچ كدام نتيجه دلخواه نداشت و ضعف عمومي دولت سلجوقي باعث شد كه طوايف " غز " ، از تركمانان ساكن ماوراءالنهر ، كم كم قدرت و قوت بيشتر يافتند و شروع به بي رسمي در ولايات شرقي نمودند . در آخر كار ، به توصيه مويد الدين آي ابه – حاكم نيشابور – سنجر به جنگ غزها رفت و در اين جنگ سنجر شكست خورد و به دست امراي غز اسير شد . حدود يك سال در اسارت بود تا در سال 551 ه.ق او را ازاد كردند . اما اندكي بعد بيمار شد و در چهاردهم ربيع الاول سال 552 ه.ق. وفات كرد و در مرو شاه جهان ( پايتخت ) ، او را به خاك سپردند. ديگر امراي سلجوقي ،‌مانند محمود بن محمد سلجوقي ( فوت 525 ه.ق.) هر چند گاه گاهي كروفري با خلفاي بغداد ( المسترشد، و الراشدب بالله ) نيز داشته اند ، اما هيچ كدام قدرت قابل توجهي نيافتند . ركن الدين ابوطالب ، طغرل بن محمد ( طغرل دوم ) ، در مبارزات ميان شاهزادگان سلجوقي گرفتار آمد . مسعود بن محمد ( فوت سال 547 ه.ق ) ملكشاه بن محمود ، محمد بن محمود بن محمد ( فوت سال 544 ه.ق. ) و ارسلان شاه بن طغرل ( فوت سال 571 ه.ق. ) اغلب با اتابك ايلد گز از اتابكان آذربايجان در زد خورد بودند .آخرين آنان ، ركن الدين ابوطالب طغرل بن ارسلا نشاه ، طغرل سوم سلجوقي بود . كه در جنگ با قتلغ اينانج در حوالي ري شكست خورد و كشته شد . سر او را پيش خليفه الناصرلدين الله فرستادند ( ربيع الاول سال 590 ه.ق.) بدين طريق دولت سلجوقيان عراق به پايان رسيد.
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

سلطان محمد سلجوقي فرزندملکشاه در24 ذيحجه سال 511 هجري در گذشت و فرزندش محمود جانشين او شد، وي درابتدا با عمويش سلطان سنجر داخل درجنگ شد ولي سپس صلح نمود و پادشاهي عراق و آذربايجان و بغداد و دياربكر و فارس و اران و ارمن و گرجستان براومسلم شدومسترشدخليفه عباسي او را سلطان مغيث‌الدين محمود يمين اميرالمؤمنين لقب داد.  
  مدت سلطنت محمود 14 سال طول كشيد واو بيشتراين مدت را در اصفهان و گاهي در بغداد بسر مي‌برد، وي داماد سلطان سنجر بود و دختر آن پادشاه مشهور سلجوقي بنام ماه ملك يا مهملك خاتون(4) زوجه او بود كه در سن هفده سالگي و سلطان سنجر از مرگ وي سخت اندوهگين شدو شعراي دربار وي در مرثيه فوت او شعرها گفتند ولي هيچيك از آن اشعار او را تسلي نبخشيد وسلطان ازعمعق بخاراي كه شاعري توانا از اهل بخارا و ملك‌الشعراي سلاله‌آل‌افراسياب درسرزمين توران بودخواست تا درمرثيه دخترش اشعاري بسرايد زيرا عمعق از جهت مرثيه‌هائي كه درباره خواتين توران گفته بوددرآن روزگار شهرتي بسزا داشت ولي چون بطلب وي رفتند او پير و فرتوت شده بود و نقل وتحويل ازآنجا متعذر مي‌نمودلذا مرثيه‌اي گفته ومصحوب پسرخودحميدي نزد سلطان سنجر به مرو فرستاد و اين واقعه در فصل بهار بود و اين دو بيت از آن مرثيه است:
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

حکومت ملكشاه :پس از قتل آلپ ارسلان ، ملكشاه به قدرت رسيد و نظام الملك را به جاي خويش نگه داشت . اوج قدرت سياسي سلجوقيان در دوره ي بيست ساله ي حكومت ملكشاه با وزارت خواجه نظام الملك بود. قلمرو سلجوقيان در اين عهد به وسيع ترين حد خود رسيد ( 465- 485 هجري) و كارهاي عمراني در بسياري از شهرها به ويژه اصفهان و همدان انجام شد. (ابن اثير، الكامل ، ج7 ، ص190 – محمد بن علي بن سليمان راوندي ، راحه الصدور و ايه السرور ، به سعي و تصحيح محمد اقبال ، تهران: علمي،ص67 )
سياست هاي خواجه در جهت تثبيت امور ، ايجاد امنيت عمومي و به نظم درآوردن قواعد اخذ خراج او را به عنوان « يكي از بزرگترين وزرايي كه شرق تا كنون ديده » مورد ستايش مورخين درآورده است (برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ، ترجمه قمر آريان پور .  تهران : امير كبير1354  ، ص132 ) وي تصميم گرفت كه شهرها و  آبادي ها را به عنوان تيول بين سپاهيان تقسيم كند تا آنان براي درآمدهاي آتي خويش به فكر آباداني مناطق خويش باشند و گويا اين كار او به ثمر رسيد و بر اثر اين سياست « در كمترين مدت به بهترين صورت شهرها آباد شدند.» (اصفهاني بنداري ، زبده النصره .ص50)
در اواخر حكومت ملكشاه بين او و خواجه نظام الملك كدورت و خصومت پيش آمد كه دلايل آن عبارتند از: نخست آن كه او به هر يك از فرزندان و خويشان خود پست و مقامي اعطا كرده بود و برخي از آنان از قدرت خود سوء استفاده  مي كردند و در پي درگيري يكي از اين افراد با فرستاده ي ملكشاه اختلاف بالا مي گيرد.( ابن اثير، الكامل ، ج7  ، ص181 ) ديگر آنكه تركان خاتون همسر ملكشاه و مادر محمود مي خواست با كمك تاج الملك ابو الغنايم پارسي فرزند خردسال خود را وليعهد كند در حالي كه تمايل ملكشاه و خواجه به وليعهدي بركيارق فرزند زبيده خاتون بود و همين موجب خصومت تركان خاتون با وي و بدگويي او از خواجه نزد ملكشاه گرديد . ( راوندي ،‌ راحه الصدور ، ص134 ) ملكشاه با وجود تيرگي روابط خود با خواجه از عزل او تا آخرين زمان خودداري كرد ، تا آن كه خواجه در سال 485 به وسيله يكي از فداييان اسماعيلي كشته شد و شايع گرديد كه اين واقعه با رضايت ملكشاه به وقوع پيوست. ملكشاه نيز پس از مدت كوتاهي بر اثر مسموميت فوت كرد . (ابن فندق ، تاريخ بيهق ، به سعي احمد بهمنيار،  تهران :فروغي ،بي تا  ، ص76. )
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

الپ ارسلان پس از فوت طغرل در سال 455 هـ .ق با ياري خواجه نظام الملک بر برادرش سليمان كه جانشين رسمي طغرل بود ، غلبه كرد و  زمام امور را به دست گرفت. وي در مدت نه سال و نيم با تدبير وزير با كفايت ايراني خويش ، مرز هاي خود را به درياي مديترانه رسانده و در نبردي به نام ملازگرد برلشگر رومانوس ديوجانوس ( امپراتور روم شرقي ) غلبه نمود كه اين يكي از درخشان ترين فتوحات سلجوقيان است و پس از كشتار تعداد زيادي از روميان عده ي كثيري را به اسارت گرفت و در پي اين فتح « قيمت بنده و چهارپا به نازلترين قيمت ها رسيد.» (اصفهاني بنداري ، زبده النصره و نخبه العصره ،  ترجمه محمد حسن جليلي ،  تهران :بنياد فرهنگي ايران ،2536  ، ص50)                                                            

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

پيشينه ي سلجوقيان :سلجوقيان شاخه اي از ترکان غز بودند كه در تركستان اقامت داشتند و به نام يكي از رؤساي خود سلجوق ، به سلجوقيان مشهور شدند.سران سلجوقي در زمان سلطان محمود به او مراجعه كرده و از او اجازه خواستند كه در ازاي خدمات لشگري ، در نواحي خراسان اقامت گزينند. وي به آنها اجازه داد كه در ناحيه اي ميان سرخس و ابيورد ساكن شوند. در پي سكونت اين گروه قبايل ديگري نيز به اين نواحي وارد شدند. و به تدريج عده ي آنها زياد شد و برخي از آنها تجاوز به سرزمين هاي اطراف را شروع كردند. اما سلطان محمود موفق شد آنها را تحت كنترل خود درآورد.
قدرت و نفوذ سلجوقيان روز به روز افزايش مي يافت تا آن كه در دوران سلطنت مسعود پس از چند تهاجم ، در سال 429 هـ . ق نيشابور را به تصرف خود در آوردند و در آنجا به نام طغرل بن ميكائيل خطبه خواندند. سلطان مسعود سپاهي را براي جنگ با آنها روانه كرد و در سال 431 هـ . ق در محل دندانقان بين دو سپاه نبردي روي داد و مسعود در اين نبرد شكست خورد . طغرل بعد از اين پيروزي به پيشروي خود ادامه داد و بر نواحي مختلف ايران مثل خراسان ، گرگان ، اصفهان ،كرمان و بين النهرين غلبه كرد و ري را براي مدتي به پايتختي خود برگزيد. (حسين سلطان زاده ، تاريخ مدارس ايران از باستان تا تأسيس  دارالفنون ،   تهران ، آگاه ، 1364   ، ص 9-108) حكومت تركان سلجوقي كه نخستين بار از ناحيه ي مشرق ايران به عرصه ي تاريخ اسلام قدم نهادند ، از بسياري جهات براي جامعه اسلامي داراي اهميت بوده است. پيروزي چشمگير آنها با دست يافتن طغرل بيك بر نيشابور و بيرون راندن غزنويان از خراسان در تكوين اين پادشاهي بزرگ نقش اساسي داشت.
فتح بغداد ، حكومت طغرل :طغرل در سال 447 هـ .ق وارد بغداد شد و دولت آل بويه را كه مدتي بر اين شهر تسلط داشت بر انداخت و خليفه ي عباسي القائم بامرالله به نام او خطبه خواند و لقب سلطان به وي اعطا كرد.
فتح بغداد به دست سلجوقيان سر فصلي بود براي پيكار با تشيع. آنها به جايگزيني شيوه ي تفكر سني به جاي شيعه پرداختند و براي آموزش مواد ديني احتياج به مدرسه ها و دانش سراها داشتند ،كه در آينده اي نزديك با روي كار آمدن خواجه نظام الملك به اين تصور جامه عمل پوشانده شد. وزارت طغرل از سال 448 تا پايان حكومت او را ابونصر منصوربن محمد كندري (عميد الملك كندري ) بر عهده داشت كه از منشيان بزرگ و مسلط به دو زبان فارسي و عربي و از مردان كاردان عصر خود بود. او از مذهب حنفيه پيروي مي كرد و تحت تاثير فضاي اجتماعي آن عصر بسيار متعصب بود و بر شافعيان ، شيعيان و ديگران سخت مي گرفت و طعن و لعن را بر آنان شايع كرد و به همين سبب بسياري از علماي اشعري همچون امام الحرمين و ابوالقاسم قشيري مجبور به ترك بلاد خود شدند (ابن اثير، الكامل ، ترجمه عباس خليلي و ابوالقاسم حالت ،   تهران : علمي ، بي تا  ، ج7 ، ص186)
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

در دوره بالنسبه کوتاه اعتلاي اين سلسله كه در واقع شامل فرمانروايي محمود بن سبكتكين ملقب به يمين الدوله (‌ ربيع الاول 388 تا 421 ه.ق.)‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ مي شد ، غير از افغانستان كنوني ، قلمرو آنان در ايرانشامل خراسان ، سيستان ، گرگان ،‌ قومس و حتي ري و نواحي مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ايران و افغانستان كنوني ، شامل خوارزم (‌ خيوه ، تركمنستان ) ، چغانيان ( در بخش علياي جيحون )‌ جوزجانان، مرو ، بلخ ، مروالرود و هرات ، و همچنين دره سند و قسمتي از نواحي شرق و شمال شرقي هند ( پنجاب و مولتان ) مي شد.  ر
با آنكه تمام آنچه در طول زمان ، طي غزوات مكرر محمود و كروفرهاي متوالي پسرش مسعود و پدر محمود، سبكتكين ، در سرزمين هند عايد اين فرمانروايان گشت ، اين سرزمين به قلمرو آنان ملحق نشد . ذكر نام تعدادي از نواحي مفتوحه  آنان در ماوراء سند ، وسعت حوزه ، فعاليت نظامي و جهادي آنان را قابل ملاحظه نشان مي دهد ، كه از آن جمله لاهور (‌ پنجاب ) ، قنوج (‌جنوب غربي دهلي ) ، ويهند ( ساحل چب سند ) ، ماتوره ( شمال غربي اگره )‌ ، هانسي ( شمال غربي هند ) ، بهاطيه ( سند سفلي )‌، كالنجر ( جنوب غربي الله آباد ) ، گواليار ( جنوب اگره )‌ ، نهرواله (‌گجرات ) ، سومنات ( در گجرات ) ، باري ( ساحل شرقي گنگ ) ، ناردين (‌ در مغرب رود جيلم ) و تانسير ( در شمال دهلي ) را مي توان يادكرد. از اين ميان ، لااقل فتح پنجاب يك تختگاه تازه در لاهور به آنان داد كه چندي ، به خصوص در غلبه غوريان بر غزنه ، آخرين تختگاه فرمانروايي ايشان گشت . در داخل ايران و افغانستان كنوني هم ذكر تعدادي از شهرهاي كه با حوادث دوران فرمانروايي آنان مربوط مي شد ، تصوري از حدود قلمرو ايشان را در مدت اعتلاي آنان به دست مي دهد . از آن جمله است : غزنه ، گرديز ، پروان ، كابل ، بست ، قصدار ، غور، زمين داور ،‌پوشنگ ، هرات ، گنج رستاق ، بلخ ، ترمذ ، مروالرود ، مرو ، طوس ، نيشابور ، بيهق ، سرخس ، باورد ، نسا ، استوار (‌قوچان )‌، دهستان ، گرگان ، طبرستان ، ري و اصفهان.  ر
چنانكه در تاريخ بيهقي از زبان حره ختلي – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وي نقل شده است ، پادشاهان اين سلسله از تمام اين گسترهً واقع در داخل و خارج ايران و افغانستان كنوني ، " غزنه " را اصل بلاد و ديگر نواحي را فرع مي شمردند . سبب اينكه آنان را غزنويان خوانده اند نيز ، تا حدي از همين روست . به هر حال ، اين مساله ارتباط قلبي آنان را با اين پايتخت ديرين خود نشان مي دهد.  ر
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

سلطان محمود سومین و مقتدر ترین حکمران این دودمان دامنه امپراتوری خود را از غرب تا بخشهای وسیعی از ایران و در شرق تا رود گنگ توسعه داد. محمود تحت نام جهاد هفده مرتبه به هندوستان حمله نمود و در هر مرتبه این دیار غارت و تاراج نموده به غزنی بر میگشت. محمود یک نابغه نظامی بود ولی از امور دیوانی و دولتداری بویی نمی‌برد، با یاری وزرای دانشمند و فاضل خود امور دیوان‌داری و جمع آوری مالیات را پیش می‌برد. یکی از این وزرای فاضل و مدبر امیر حسنک پسر میکال معروف به حسنک وزیر بود. محمود شهر غزنی را توسعه داد و آراست و در آن مراکز آموزشی و حوزه‌های علمی دایر نمود. آن‌گاه از همه نامآوران و دانشوران و سخندانان عصر دعوت شد تا در غزنی مقیم شوند. می‌گویند در دربار محمود چهارصد شاعر و عالم جمع شده بودند، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی و دانشمند و تاریخنگار بلند آوازه دوران ابوریحان بیرونی از آن جمله بودند.
محمود را یک مسلمان خشک و متعصب گفته اند، می‌گویند که در مذهب سنت سخت تعصب داشت، همچنان با آنهایی‌که اشتیاق به فرهنگ ایران قبل از اسلام داشتند نیز میانه خوبی نداشت. سامانیان که قبل از غزنویان دولت مستقل خود را در بخارا داشتند، زبان فارسی جایگزین زبان عربی ساختند و ازان به عنوان زبان رسمی استفاده می‌کردند، اما محمود برای اینکه دل خلیفه بغداد را خوش داشته باشد، دوباره زبان عربی را در قلمرو خویش زبان دولتی ساخت و به تمام کاتبان و دیوانداران دستور داد تا مراسلات را به زبان عربی بنویسند. سلطان محمود که خود یک ترک و در ضمن یک سنی متعصب بود، زحمت سی ساله خالق شاهنامه بی بدیل حضرت ابوالقاسم فردوسی را کمترین ارزش نداده بلکه همه ای نامردمی را نیز بر وی روا داشت، پورسینا نیز نسبت بی الطفاتی و کج خلقی محمود خانه و کاشانه را ترک نموده به آل بویه پناه آورد.
سلطان محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری (۱۰۳۰ میلادی) در گذشت. پس از وفات محمود ستاره اقبال دودمان غزنوی افول کرد. طی ۱۲۵ سال بعدی مبارزه قدرت در میان فرمانروایان دوازده گانه غزنوی همچنان ادامه داشت. سلسله غزنویان که به تدریج در اثر جنگهای رهبران آن از پا در آمده بود سرانجام جای خود را به غوریان داد.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

بنيانگذار  دولت  غزنویان ناصر الدين سبکتكين بن قرابجكم ، داماد و مملوك البتكين حاجب ، معروف به سپهسالار ،‌بود كه خود او نيز از غلامان ترك سابق سامانيان محسوب مي شد . البته ، بعدها نسب نامه اي ظاهرا" مجعول ، تبار وي را به پيروز پسريزد گرد سوم ساساني رساند . تسخير غزنه (‌ غزنين ، غزني )‌ و استخلاص آن از دست امراي محلي به وسيله او انجام شد . بدين گونه ، اين منطقه اسما" به قلمرو سامانيان الحاق يافت . اما، به دنبال رويدادهايي كه البتكين را از دربار بخارا و ارتباط با سامانيان دور ساخت ، غزنه مركز حكومت مستقل البتكين واقع شد و ارتباط آن با مركز حكومت و ديوان سامانيان قطع گشت . سالها بعد ، وقتي اين تختگاه كوچك تحت فرمانروايي ناصر الدين سبكتكين – داماد البتكين – در آمد، زماني به عنوان يك مركز جهاد اسلامي ، پايگاه " غزوات " سبكتكين و اولاد او در اراضي سند و هند گشت . با اين عنوان ، فرمانروايان غزنه يا لااقل تعدادي از آنان كه در دوره اعتلاي دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامي در نواحي شرقي آن ولايت توفيق بيشتري به دست آوردند ، در نزد پادشاهان دور و نزديك و همچنين در نزد مسلمانان اين نواحي ، با نظر توقير نگريسته مي شدند و بدين سبب ، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب ، امكان و سرعت بيشتر يافت. اين دولت در حاشيه جنوب شرقي قلمرو سامانيان و در نواحي كوهستاني شرق افغانستان كنوني  ، در اثر مساعي سبكتكين ، به تدريج به صورت يك حكومت مستقل و موروثي و پايدار درآمد ( حدود سال 367 ه.ق ) . غزنويان قدرت و حيثيت خود را در دوره اعتلاء ، مديون سرعت تعرض در غزوات نظامي و قدرت تحرك فوق العاده ارتش خويش بودند . غنايمي هم كه از اين جنگها عايد سلطان و سردارانش مي شد ، مايه اصلي حيات اين ارتش بودند از اين رو ، به مجرد آنكه اين غزوات متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، اين غزوات كه سلطان را به عنوان " غازي " مورد تقدير خليفع بغداد مي ساخت ، تقريبا" هرگز در قلمرو خود وي موجب بسط رفاه و آسايش خلق نمي شد .استمرار اين غزوات را – كه تنها در عهد سلطان محمودبيش از هفده بار لشكر كشي به ديار هند انجام شد – مايه ناخر سندي عامه وضعف بنيه مالي دولت مي ساخت . از جمله تحميل مالياتهاي سنگين و بي هنگام كه براي تجهيز ارتش در نزد سلطان لازم مي نمود و خالي شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه كه بالمآل منجر به خرابي مزارع و بروز قحطيها و گرانيهاي اجتناب ناپذير مي شد . اما ، خليفه كه اين اقدامات را مي ستود و شاعران دربار كه با تملق و تحسين مبالغه آميز از آنها ياد مي كردند، البته نتايج و تبعات نهايي آنها را ، كه در هنگام اغتشاش تركمانان سلجوقي در خراسان به تسليم و رضاي بيشترينه مردم به ورود اين قواي مهاجم منجر شد ، نمي توانستند پيش بيني كنند.   رتشكليلات اداري وسازمان ديوان و درگاه غزنويان كه پادشاهان نخستين و وزيران و دبيران آنان غالبا" پرورش يافته نظام دولت سامانيان بودند ، در واقع ادامه سازمانهاي ديوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترويج زبان فارس و تشويق و حمايت شعرا و نويسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالي از اغراض سياسي و تبليغاتي نبود ، باز تا حدي ادامه رسم و آيين مشابه در درگاه سامانيان بود . از فتح غزنين به وسيله البتكين (‌344 ه.ق. )‌، كه آغاز پيدايش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملك در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، كه دولت غزنويان پايان يافت ، مدت فرمانروايي اين سلسله در ايران و خارج از ايران – روي هم رفته – نزديك دويست و چهل سال طول كشيد . دوره كوتاه فرمانروايي البتكين و اخلاف او را هم كه در نهايت به فرمانروايي مستقل سبكتكين در غزنه منجر گشت ، با آنكه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره اي كه در طي آن غزنين به عنوان يك تختگاه مستقل در عرصه تاريخ خراسان و ايران ظاهر شد ، بايد محسوب كرد.  ر

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

پس از در گذشت مشرف الدوله ، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت 17 سال پادشاهى کرد و در شعبان سال 435 هجرى در گذشت . او علاقه فراوانى به مذهب تشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت امام اول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده ، پا برهنه مى رفت . غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعه در عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود.
اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان و دل پذيرا شدند.
ابن اثير در حوادث سال 352 هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى ، روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستور داد در اين روز بر حسين عليه السلام عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستور داد در روز 18 ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام على عليه السلام ، شهر را آذين نموده و جشن بگيرند.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 پس از در گذشت رکن الدوله ، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس ‍ كرد، و او اول كسى است كه لقب ((پادشاهى )) را گرفت عضد الدوله در سال 356 هجرى به حكومت رسيد. عضدالدوله در 357 ه.ق. يك لشكر كشي به كرمان انجام داده بود . عضدالدوله پسر ركن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندين بار به جنگ پرداخت . يكي از آن جنگها در حوالي بغداد بود كه طي آن ، عزالدله شكست خورد و به موصل فرار كرد . معروف است وقتي اين خبر را به ركن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زير انداخت و چند روز از خوردن باز ماند . بعدها ، عزالدوله بختيار مورد بخشش امراي آل بويه قرار گرفت . اين امر به تدبير ابوالفتح وزير انجام يافت .  او با دانشمندان رفتارى خوش ‍ داشت و نسبت به مقام شامخ حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعه مباركه امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام را به طرز با شكوهى تعمير كرد، و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترام قائل بود و به ديدنش ‍ مى رفت .  عضدالدوله در شوال سال 372 ه.ق. در بغداد به بيماري صرع دچار شد و در همان جا در گذشت . او را در نجف به خاك سپردند . تاسيس بيمارستان عضدي بغداد در سال 371 ه.ق. به توصيه محمد زكرياي رازي ، فيلخانه عضدي ، كتابخانه عضدي شيراز و بند امير بر رود كر ، از بناهاي عضدالدوله است (365ه.ق ) . مزار سلمان فارسي را نيز او بنا نهاد .

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

معزالدوله ، فرزند کوچك ابوشجاع ، سلطانى عادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش بر عدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرت سيد الشهدا عليه السلام ارادت خاصى داشت و اول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. همان معزالدوله بود كه در بغداد دستور داد سب آل علي (‌ع‌) موقوف شود و مراسم عزاداري ماه محرم را برپاداشت . به خصوص، در ايام عاشوراي سال 352 ه.ق. كه جمع كثيري در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد ،‌مردم آن روز آب ننوشيدند و در بازارها خيمه پر پا كردند و بر آن خيمه ها پلاس آويختند و زنان بر سر وروي خود مي كوفتند .از اين زمان رسم زيارت قبور ائمه – عليهم اسلام – رايج گرديد و بغداد به دو قسمت مهم شيعه نشين ( كرخ )‌ و سني نشين تقسيم شد ( 363 ه.ق.) . همچنين ، مقام نقابت علويان هم در زمان آل بويه تاسيس شد . امراي حمداني كه به حمايت خليفه به بغداد تاختند ، از معزالدوله شكست خوردند . معزالدوله در سال 336 ه.ق. بصره را تصرف كرد . همچنين در سال 337 ه.ق. به موصل تاخت و ناصر الدوله حمداني را فراري ساخت .اقامت معزالدوله در سال 356 ه.ق. در بغداد ادامه داشت . معزالدوله 21 سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال 356 هجرى در گذشت .

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

پس از در گذشت على عماد الدوله ، حسن رکن الدوله حكومت را در دست گرفت . حكومت او بر اساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. . ركن الدوله با امراي ساماني ، به خصوص ابوالحسن سيمجور كه از جانب سامانيان حكومت خراسان را داشت ، اغلب در كشمكش بود . تنها وقتي صلح ميان اين دو خانواده رخ داد كه امير نوح ساماني از دختر عضدالدوله خواستگاري كرد و اين ازدواج هم صورت گرفت ( 361 ه.ق.)  ركن الدوله مساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات ، مهربان بود و بعد از 44 سال پادشاهى ، در سال 366 هجرى در گذشت .

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع ، نخستين پادشاه از سلسله آل بويه است ، که در زمان پادشاهى مرداويج ، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستان منصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج ، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى و دو برادرش ، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومت مقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و در سال 338 هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت . سلسله آل بویه از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان در اوائل قرن چهارم هجرى در شهر ((ديلم )) زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرى آمده است : ديلم و ديلميان ، با اول مكسور و يا مجهول و لام مضموم ، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است . و در بستان السياحه آمده است : ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و از توابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاسته اند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشان از نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده ، به گيلان رفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند .در شهر ديلم ، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على ، حسن و احمد داشت . ابن اثير در حوادث سال 321 هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيند و براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مى گويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمان بالا رفت ، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همه جانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!معبر گفت : اين خواب بسيار خوب است ، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلب كرد. او گفت : به خدا چيزى ندارم . معبر گفت : تو سه فرزند دارى كه در آينده ، آنها صاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود.
ابوشجاع بر اثر تنگدستى ، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت ((مرداويج )) وارد كرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاه منصوب گرديده ، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج ، سر پيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند.
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم که مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده كه از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود.
 
آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (‌301 – 331 )‌بوده كه در آغاز امر در خدمت قراتكين يكي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتكين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد .
 
مرداويج پس از ورود به خدمت  اسفار ، با او از گرگان  به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح كرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 )  اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي كشته شد . بدين ترتيب كه اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يكديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند كه اسفار را به سبب جور و ستمي كه به مردم مي كرد ، از ميان بردارند .
 
بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حكمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيكي كرد و وعده هاي نيك به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و كنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و كاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن كرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد كه براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي كشيدند و هيچ كس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني كه براي اين كار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت .
 
با آنكه مرداويج از آغاز امر خود از ماكان پسر كاكي ، كه بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به كمك او بر اسفار چيره شده بود ، ليكن بعد از آنكه قدرتي تحصيل كرد و مال ولشكر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد كه آن دو ناحيه را زا چنگ ماكان پسر كاكي بيرون آرد و در اين كار نيز به سرعت توفيق يافت .
 
در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني كه غلامان ترك كه از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مركزي خلافت عباسي را تشكيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوكل علي الله ، شروع به دخالت در امور كرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مركزيت و قدرت حكامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي كه كار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديكتر مي شد ، سرداران ترك نژاد و غلامان ترك همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديكان ايشان اشتغال داشتند . پيداست كه قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سركشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، كارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افكند و بر آن داشت كه از پيشرفت او پيشگيري كنند .
 
از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيكي رفتار مي كرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشكرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فكر افتاد كه دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد .
 
تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فكر افتاد كه همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشكر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حكومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديكي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معركه كشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد .
 
از بغداد لشكر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشكريان خليفه بود . دو لشكر در نواحي همدان با يكديگر مصاف دادند و جنگي سخت كردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشكريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند .
 
مرداويج بعد از آنكه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد كه فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موكول كند كه نيروي كافي به اختيار در آورده باشد .
 
شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يكي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي كه مرداويج به لشكركشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار  سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد .
 
از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، كه بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شكست ماكان پسر كاكي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاكم كرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حكومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح كرد و قدرت و شوكتي به دست آورد .
 
چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناك شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و كارداني علي ايمن نبود . پس بر آن  شد كه او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد كه سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح كند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را كه هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير كند . ليكن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد .
 
مرداويج اندكي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حكومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد كه به اهواز تازد و آن شهر را تصرف كند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود .
 
لشكريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ،‌ از ترس مرداويج بر آن شد كه با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست كه بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين كرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن كه در فارس به نام او خطبه خوانده شود .
 
علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران كه از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين كشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي كه مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي كرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 كه در اصفهان بر پا داشته بود ، تكلف بسيار به كار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشكوه سده در ايران است ، ذكر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد
 
چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از كوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شكل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين كار را هم در كوه معروف به ” كريم كوه “ ، كه مشرف بر اصفهان است ، بكنند و از پاي كوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانكه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه كوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم كنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه كنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفكنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مركب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي كرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانكه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و كساني را كه مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناك شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ كس را زهره آن نبود كه با وي سخن گويد .
 
مرداويج همواره به تركان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « تركان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آ‌نان درستي كرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در كشتن و آزار ايشان مبالغه مي كرد .
 
به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترك را كه در شمار غلامان او خدمت مي كردند مجازات كرده بود و آنان كينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند .
 
يكي از غلامان ترك مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترك را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يك از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند .
 
مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود كه همواره سلاح او را در حمام حمل مي كرد . غلامان ترك ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود كه هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند كه در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترك تيغه آن شمشير را شكستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و كسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود .
 
غلامان ترك پس از آنكه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانكه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج  دست به خنجر برد . ليكن ، تيغه آن را شكسته يافت . ناچار تخت چوبي را كه هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانكه تركان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترك مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شكسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند .
 
مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا كرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما تركان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنكه در حمام را شكستند و مرداويج را كشتند .
 
غلامان بعد از فراغت از كار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت كرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند .
 
طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي كه تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال كردند . »
 
قتل مرداويج يكي از بزرگترين زيانهايي بود كه ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد كه مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حكومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حكومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد .
 
او بزرگترين مردي بود كه آمال ديلمان و مردان شجاع كوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود .


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

  سامانيان نزديک صد سال ( از 287تا 389 ه.ق.) در قسمتي از ايران كنوني با بخش عمده اي از افغانستان و آسياي ميانه فرمانروايي كردند. قلمرو اين حكومت ، تقريبا" تمام حوزه انتشار زبان فارسي را در بر مي گرفت. البته به استثناي آنچه در آن مدت در تصرف آل بويه ، آل زيار و برخي سلاله هاي حاكم در نواحي غربي سواحل خزر و در آذربايجان و حدود اران ( آنچه امروز جمهوري آذربايجان خوانده مي شود ) واقع بود . اين قلمرو وسيع ، در ايران كنوني شامل خراسان ، سيستان ، كرمان ، در بعضي اوقات نواحي گرگان ، طبرستان ( مازندران ) ، ري ، قزوين و زنجان نيز مي شد . ذكر نام شهرهايي كه در اين حوزه و در خارج از آن به مناسبت رويدادهاي مربوط به فرمانروايي اين سلسله در تاريخها آمده است ، تصوري از قسمت قابل ملاحظه قلمرو اين دولت مستقل ايراني را در قسمتي از قرون نخستين اسلامي به دست مي دهد. از جمله است : اسبيجات ( در مشرق سيحون ) ، چاچ ( تاشكند ) ، كش و نخشب ( = شمال شرقي جيحون )‌ ، گرگانج (‌ = جرجانيه ، خيوه در جانب غربي جيحون ) ، كاث ، خوارزم ( در جانب شرقي جيحون ) ،‌طراز ( طلاس ) ، بخارا . سمرقند ،اشروسنه ( مشرق سمرقند ) ، فرغانه ( شمال شرقي سمرقند )‌، چغانيان ( جيحون عليا )‌ ، بلخ ،‌ ترمذ ، مرو ، مروالرود ،‌ هرات ، بادغيس ، گنج رستاق ، سيستان ، قهستان ، كرمان ، باورد ( ابيورد )‌ ، نسا ، خوجان ، ( قوچان ، استوار ) ، طوس ، نيشابور ، قومس ، بيهق ، گرگان ، آمل ،‌ساري ، چالوس ، ري ، قزوين و زنجان . حكومت بر حوزه اي بدين وسعت كه در سراسر آن زبان فارسي دري يا لهجه هاي ايراني تكلم مي شد . همچنين ، فرهنگ و تمدن و سنتهاي ايراني در تمام آن رايج و متداول و مقبول بود . طبعا" وظيفه حمايت از فرهنگ ايراني را كه لازمه حمايت از مردم تمام اين نواحي بود ، بر عهده اهتمام اين قرار مي داد. اما ، اينكه فرمانروايان اين سلسله يا اخلاف آنان نسب خود را به بهرام چوبين ، سردار معروف ساسانيان مي رسانيدند ( هر چند صحت آن محل بحث است ) ، حاكي از توجه آنان به وظيفه حفظ و نشر ميراپ سنتهاي ايراني است . به هر حال ، جد بزرگ فرمانروايان اين سلاله كه نام ايشان منسوب به عنوان اوست ، از دهقانان بلخ و از بقايايخاندانهاي بزرگ ايراني در خراسان و ماورالنهر بود . وي به علت انتساب علاقه به ملك بالنسبه وسيعي در نواحي بلخ – به نام سامان – مشهور به " سامان خداه" بود . از زماني كه اسلام آورد، ( در اوايل خلافت عباسيان ) مورد حمايت و علاقه امراي خراسان و تاييد دستگاه خلافت بغداد واقع شد . آن هم ، به سبب فرزندان و نوادگانش بود كه در كار ضبط خراج و امنيت بلاد ،‌به حاكم اسلامي خراسان كمكهاي قابل ملاحظه اي كردند . چنانكه مامون در مدت اقامت در خراسان و بعد از آن، چندتن از آنان را كه از اولاد اسد بن سامان خداه بودند ، در سمرقند و فرغانه و چاچ و هرات حكومت داد ( 204 ه.ق.) . بعدها در عهد فرمانروايي طاهريان نيز در خراسان ، اخلاف اسد و به خصوص فرزندان احمد بن اسد ، همچنان نيابت حكومت آل طاهر را در بعضي از نواحي ماوراءالنهر حفظ كردند .
مقارن عهد قيام يعقوب ليث و برادرش عمروليث صفاري ، ماوراء النهر به نيابت از طاهريان در دو تن از نوادگان اسدين سامان خداه بود يعني نصربن احمد ( 261ه.ق.) و برادرش اسماعيلبن احمد ( 271 ه.ق.‌) . اين دو بلاد واسطه از جانب طاهريان و مع الواسطه از جانب خليفه بغداد ، ولايت ماوراء النهر را اداره مي كردند . وقتي خليفه به درخواست و اصرار عمروليث صفار ( كه خود را وارث و صاحب قلمرو طاهريان مي دانست )‌، ماوراء النهر را هم كه در عهد طاهريان اسما" جزو حوزء حكومت آن سلاله محسوب مي شد به صفار سيستان داد ، پنهاني اسماعيل بن احمد را كه بعد از برادرش نصربن احمد فرمانرواي مستقل تمام ماوراء النهر به شمار مي آمد نيز به مقاومت در مقابل عمروليث كه خليفه مايل به تحكيم قدرت او در خراسان و ماوراء انهر نبود تشويق كرد . لاجرم بين صفار و امير ساماني كشمكش در گرفت و در جنگي كوتاه كه در حوالي بلخ بين فريقين روي داد ، عمرو ليث مغلوب و اسير شد . خليفه هم حوزه امارت طاهريان را در خراسان كه بعد از انقراض آنان به دست صفاريان افتاده بود ، به قلمرو سامانيان الحاق كرد . از آن پس ،‌ اسماعيل بن احمد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراء النهر ، امير خراسان نيز خوانده شدند ( 287ه.ق.)‌ .
از آن پس ، نه تن از سامانيان ، كه شامل اسماعيل بن احمد و اعقاب او مي شد ، به عنوان اميران خراسان در ماوراء النهر و سراسر نواحي شرقي ايران سلطنت كردند . همچنين ، در نواحي شرقي ماوراء النهر هم تا ماوراي سيحون به بسط و توسعه فتوحات و نشر قلمرو اسلام در نواحي ترك نشين غير مسلمان آن نواحي پرداختند . با آنكه تختگاه آنان تا پايان امارت همچنان در بخارا باقي ماند ، فرمانروايي آنان در تمام ماوراء النهر و خراسان ،‌ نقش آنان را در رويدادهاي عمده تاريخ ايران قابل ملاحظه ساخت . سامانيان ،‌ در اوايل دولت خويش با علويان طبرستان و در اواخر آن ، با آل بويه در گيريهايي پيدا كردند . اين در گيريها در هر دو مورد ايشان را پشتيبان دستگاه خلافت و مدافع مذهب تسنن نشان داد و محبوب متشرعه و رعاياي سني اين بلاد ساخت . نام و لقب نه تن از پادشاهان اين سلسله با توالي و مدت امارتشان ، از اين قرار است :
1 ) اسماعيل بن احمد ، امير ماضي (‌295 – 279ه.ق.)‌
2 )‌ احمد بن اسماعيل ، امير شهيد ( 301 – 259 ه.ق)
3 ) نصربن احمد ، امير سعيد ( 331 – 301 ه.ق.)‌
4 ) نوح بن نصر ، امير حميد ( 343 – 331 ه.ق.)
5 ) عبد الملك بن نوح ، امير رشيد ( 350 – 343 ه.ق.)
6 )‌ منصوربن نوح ، امير سديد ( 365 – 350 ه.ق.)
7 ) نوح بن منصور ، امير رضي ( 387 – 365 ه.ق.)‌
8 ) منصور بن نوح ( 389 – 387 ه.ق.)
9 ) عبدالملك بن نوح ( 389 – 389 ه.ق.)
ظهور نشانه هاي انحطاط در دولت سامانيان ، با غلبه غلامان ترك بركارها وسلطه آنان بر مناصب نظامي در درگاه ايشان آغاز شد . شورشهايي كه در دربار بخارا به وجود آمد و تا حدي ناشي از برخورد بين اهل سپاه و اهل ديوان بود ، اين انحطاط را تسريع كرد . انقلابات خراسان كه از ناسازگاري امراي ترك با يكديگر و با سياست تمركز ديوان بخارا و امير ساماني نشاًت مي گرفت ، خراسان را به تدريج از سلطه سامانيان خارج كرد و ماوراء النهر را نيز دچار تزلزل ساخت . سرانجام ، ماوراء النهر هم با تحريكات مدعيان ، مورد تجاوز ايلك خانيان ترك واقع شد . در طي حوادث ، قلمرو سامانيان بين ايلك خانيان و غزنويان تقسيم شد . با كشته شدن امير ابراهيم بن نوح ( 395 ه.ق.) معروف به امير منتصر كه آخرين مدعي امارت آن سامان و آخرين مبارز جدي براي احياي آن بود ، دولت سامانيان پايان  يافت . دولت سامانيان با ادامهً سياست طاهريان در اظهار تبعيت اسمي و تاديه خراج نسبت به خليفه ، موفق شد هم موضع خود را در نظر عامه مسلمين قلمرو خويش مشروع و مقبول سازد و هم در عين وفاداري به سنتهاي اسلامي، در احياي ماثر و حفظ مواريث قومي و باستاني ايران ، (‌ تا حدي كه با ظواهر سنن اسلامي معارض نباشد )‌ اهتمام قابل ملاحظه و موفق به جاي آرد .بدين گونه ، سلاله سامان خداه در خراسان و تمام ماوراءالنهر نه فقط مشوق و حامي معارف اسلامي و علماي اهل تسنن شد، بلكه در عين حال مروج و محيي زبان فارسي و فرهنگ ايراني هم ،‌ در مقابل دشواريهايي كه در اين كار وجود داشت ، بود . حتي تعدادي از شاعران و نويسندگان بزرگ ايران اسلامي تحت حمايت آنان قرار گرفتند. تعدادي از ايشان نيز ، بعضي آثار خود را به تشويق آنان به وجود آوردند يا به آنان هديه كردند . رفتار آنان با علماء ، به خصوص مبني بر رعايت حرمت وتحكيم بود . همچنين از بعضي اميران اين خاندان نيز اشعار فارسي به جاي مانده است . گشتاسپنامه دقيقي در عهد دولت ايشان در خراسان به رشته نظم كشيده شد. و فردوسي طوسي بعدها بر اساس گشتاسپنامه دقيقي ، شاهنامه خود به پايان برد .
 
 

 



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

یعقوب بن لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری (مسگری)داشت. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره ای حکومت چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست می آورد جوانمرداه به دوستان و همسالانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جلد،زرنگ و عیار گردش جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال 237 که طاهربن عبدالله در خراسان در خراسان جکوومت میکرد مردی از اهل بست بنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده ای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با چاره ئ تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به حدمت خلیفه در امد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میرود، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارنش از وی چنان فرمابرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز بار دیگر در سال 253 رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آنرا نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با تخایف گرانبها نزد خلیفه ای بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال 257 باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را بتو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر باریدن پیهم باران تعداد ریادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.یعقوب لیث صفاری  در جنگی خونین؛ ساری پایتخت طبرستان(مازندران) و سپس آمل را از حسن ابن الزید پس گرفت. کنترل همه مازندران را داشت تا اینکه کسان خلیفه در جنوب به پیمان شکنی و نارو زدن پرداختند و یعقوب با سپاهش روانه پارس گردید و در جنگ خونین دیگری محمود ابن الواصل را شکست داد. او پارس را آسوده نموده؛ لرستان، ایلام، بختیاری، بوشهر، و دیگر شهر ها جز شمال باختری را که برای خلیفه پس نشینی پایانی بود با پیروزی آزاد کرده؛ به ایران یکپارچه افزود و کنترل نمود.المعتمد خلیفه بغداد که ترسیده بود؛ یعقوب را نفرین نموده، به الله سوگند یاد نمود که یعقوب یک مُحارب و کافر است! او گفت که آزادی ایران تنها سگال(قصد و یا خیال) یعقوب نبوده و او اندیشه دیگری دارد. خلیفه گفت که هر یک از استانهای ایران که یعقوب آزاد نموده ؛ بخشی از دارایی امپراتوری اسلامی زیر نگر خلیفه(نماینده الله بر روی زمین) است. یعقوب با در هم شکستن خلیفه؛ قدرت و خواست الله را در هم کوبیده بود و باید نفرین شده و محکوم شود. در آن هنگام یعقوب در پارس بود و چون این شنید، پوزخندی زد و گفت:"هنگام آن فرارسیده که اختیار قدسی وی بپایان رسد". یعقوب ارتش خود را در پارس گرد آورد و برپاساخت. با اینکه میتوانست لشکریان را از همه ایران به پارس ببرد؛ ولی نگران استانهای تازه آزاد شده، بویژه استانهای مرزی بود.جاهای تازه آزاد شده ایران مستقل شکننده، هنوز آسیب پذیر بود . یورشهای درونه و برونه -همچنین خلیفه و دیگر دژآگاهان؛ هر آن میتوانستند کار شومی انجام دهند.سر انجام با اینکه بخش بزرگی از ارتش را در استانهای مرزی گمارد، ارتش پارس را به اهواز برد.المعتمد بسیار ترسیده و نرم گشته بود واداره استانهای خراسان، طبرستان، گرگان، ری و پارس را به یعقوب داد و او را ساتراپ(فرماندار) همه انها دانست.وی اینها را برای باز نگهداشتن یعقوب از حمله به بغداد انجام داد. در اینجا پاسخ نامه تاریخی یعقوب بنامهء خلیفه معتمد را بخوانید: " به خلیفه مسلمین ؛المعتمدُ ل بالله عباسیان" -هنگامیکه ما در باره بخشش و کار شما شنیدیم که استانهای بسیاری از ایران را بخود ما ایرانیان بخشیده اید؛ بسیار فریفته شدیم!ما به برادرانمان گفتیم که خلیفه بغداد تا چه اندازه بخشنده و بزرگوار است که اداره استانهای خودمان را بخودمان واگذار میکند! از کجا خلیفه قدرت چنین دَهشی را بدست آورده؟ خلیفه هرگز دارای استانهای ایران نبوده که اینک اداره شان را به ما ببخشد! اما براستی بغداد - زمانی در بین النهرین که نخستین استان ایران بود بر روی خاکستر تیسفون و بر پُشته ای از کشته شدگان سد ها و هزاران هم میهن ما ساخته شد. و شما روح سرگردان نیاکان کشته شده ما را شبها در حال گام زدن در کنار بارگه با شکوه خود میتوانید ببینید. آنها چشم در چشم شما میدوزند و شما را پریشان میکنند.آیا راست نیست که بغداد ببهای خون ایرانیان ساخته شده؟ خلیفه باید پاسخ این پرسش را به جهانیان بدهد.آیا آنچه که خلیفه و نیاکانش برای ایران کرده اند؛ میتواند نشانی از دادگستری داشته باشد؟ من یعقوب لیث، پسر لیث سیستانی ،یک مسگر ساده، یک کارگر ساده، یک فرزند ایران، با قدرت مردم ایران، با این نوشته هر دو اختیارات خلیفه را رد میکنم: 1- نفرین و محکومیت خود، برادرانم و یاران ایران ام را2-بخشش و بر گرداندن استانهای خودمان بخودمان را. من هرگونه میان آیی (دخالت) بغدادیان در کار ایرانیان را رد میکنم. ما بخلیفه بغداد نیاز نداریم که استانهای خودمان را که پیشاپیش پس گرفته ایم و برای ایران است و نه هیچ کس دیگر؛ بما ببخشد. خلیفه شاید خلیفه جهان باشد، اما هرگز خلیفه ایران نمیتواند باشد. امضاء یعقوب لیث صفاری. یعقوب نتوانست ریاکاری، فریب، نخوت، خودبینی و گستاخی خلیفه را بر دوش کشد؛ و به بغداد یورش برد. بدرون عراق راه یافت و بسوی بغداد روانه شد. الموفق برادر خلیفه که سر کرده نیروی مسلمین شده بود؛ با یغقوب در عراق درگیر شد. الموفق گفت که خلیفه، جانشین راستین محمّد پیامبر اسلام است.بنا بر این، او نماینده و نور "الله" در روی زمین است.او سخنرانی مُهند و پر آوازه ای را در زمین نبرد براه انداخت و پیروانش رونوشت آنرا در میان لشکر یعقوب پخش کردند. موفق توانست در ژرفای باور و احساس مذهبی گروه بزرگی از ارتش یعقوب رخنه کند و منطق خود را استوار سازد .او در سخنرانی اش گفت که یعقوب سپاه خود را در برابر و جنگ با فرزندان پیغمبر( نگهداران راستین خلافت اسلامی) آراسته و بکار میبرد، و بهر رو توانست یکپارچگی سپاه ایران را خدشه دار نماید . خلیفه مسلمین میگفت که یعقوب به گناه (کفر) آلوده است و او براستی یک گناهکار (کافر) است.سربازان یعقوب بایستی به سربازان اسلام پیوسته و اسلام را از دست یعقوب کافر برهانند. تبلیغ دیوانه وار و پلید مذهبی مارهای بغداد بر روی اندیشه سربازان ساده دل و خوشباور ایرانی اثر گذاشت. بنا بر این بسیاری از آنان به سربازان اسلام پیوسته و بجنگ با یعقوب برای رهایی بغداد و خلیفه و اسلام از دستان کافر یعقوب پرداختند! . سپس یعقوب بهمسایگی بغداد یورش برد، امّا با تبلیغ اسلامی عربی و نا آگاهی مذهبی ایرانیان، او در عراق شکست خورد و وادار به بازگشت به خوزستان شد.کوشش ناپیروزمندانه او برای گرفتن بغداد، پایتخت خلیفه اسلامی، سبب نومیدی وی از ساده دلی مذهبی و نا آگاهی سیاسی سربازان ایرانی هم زینه (درجه) خود شد. یعقوب جنگ با بغداد را بپایان برد در حالیکه بسیار نزدیک به برچیدن همیشگی سنّت خلیفه گری در بغداد و پس از آن در سراسر جهان بود. سپس تا سه سال به دوباره سازی درونی ایران و زنده نمودن فرهنگ ایرانی پرداخت. در همه زندگی خویش اين دو کار را پیش برد و در سالهای پسین بیشتر به این دو کار پرداخت. کوششهای فرهنگی یعقوب در بازسازی و زنده نمودن زبان ،ادبیات و فرهنگ پارسی نقش بسیار مُهندی داشته است و نام وی در زنده نمودن فرهنگ پارسی در کنار نام فردوسی جای میگیرد.او یک ملی گرا بود- به آزادی ایران بیش از رهایی اسلام میاندیشید- نگرانیش رهایی و سربلندی ایرانیان از چنگال خلفا (آیت الله های کنونی) بود - یکپارچگی ایران و زنده کردن فرهنگ آن را می پویید. هنر وی در جایگزینی زبان پارسی بجای زبان عربی در دستگاه اداریش بود و برای نخستین بار پس از یورش عربهای اسلامی به ایران، زبان پارسی دوباره زبان رسمی کشور میشد. یعقوب همه کارگزاران دادگاهها و دولت را وادار به پارسی سخن گفتن کرد. سخن گفتن به زبان عربی بجای زبان مادری را ننگ شمرده و سزا پذیر میدانست. گسترش زبان پارسی را انجام پذیر دانسته و آنرا پیش میبرد. اگر مقام رسمی در کنار(حضور) وی با کسی عربی سخن میگفت، او آنرا بر نمیتابید و واکُنش نشان میداد. گفتنی است که فردوسی شاهنامه را بزبان پارسی نوشت و یعقوب سالها پیش از وی بنیاد ایران یکپارچه و منظم را در درازنای12 سال ریخته بود و گام بسیار بلندی در زنده ماندن زبان و فرهنگ ایران برداشته بود. و گرنه شاید با کاربُرد زوری زبان عربی ؛ زبان پارسی برای همیشه رخت بر بسته و بفراموشی سپرده میشد.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

پس از شکست علویان از سامانیانو کشته شدن داعی کبیر مدت 13 سال طبرستان در دست فرمانبرداران سامانیان بود .سپس داعی حسن بن علی ، معروف به ناصر کبیر، ( از نوادگان امام زین العابدین ) سامانیان را در طبرستان مغلوب ساخت . جستان که با ناصر بیعت نمود و به یاری او شتافته به خون خواهی محمدبن زید ، سامانیان را شکست داد.ناصر کبیر در سال 290 هجری قمری چون با جستان به دیدر آنجا به ارشاد و نشر اسلام در میان دیلمان و گیلان پرداخت و چون خود شیعه زیدی بود و یکی از دانشمندان و مولفان زیدی محسوب می گشت به ترویج زیدیه پرداخت . دعوت ناصر پیشرفت کرده و انبوهی از دیلمیان و گیلانیها اسلام و مذهب زیدی را پذیرفتند. ناصر کبیر در سال 301 هجری قمری با گروه انبوه خود دژ باستان چالوس را که در زمان سامانیان در برابر دیلمیان ساخلو گاه بود ، ویران کرده . قدر مسلم این است که مردم طالقان پس از سال 290 هجری قمری مذهب زیدی داشته و تحت تاثیر ناصر کبیر اسلام در این خطه نیز رواج یافت . پس از آنکه علویان گیلان و طبرستان رو به ضعف نهادند ، بعضی از سرداران ایشان که یکی لیلی بن نعمان و دیگری ماکان بن کاکی و اسفاربن شیرویه و مرداویچ پسر زیاد و علی بویه نام داشتند ، هریک قدرتی یافته در ناحیه ای حکومت کردند.



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

اسلایدر